فاى اگزیائو تونگ: … از خاک

 

فاى اگزیائو تونگ، استاد دانشگاه پکن، انسان‌‏شناس و جامعه‌‌‏شناس چینى (۱۹۱۰-۲۰۰۵) را باید بدون‌‌شک از بنیان‌‏گذاران اصلى علوم اجتماعى جدید در چین و شناخته‌‏شده‌‏ترین چهره این کشور درزمینهٔ این علوم در جهان به شمار آورد. فاى این شهرت را مدیون بیش از ۶۰ سال کار مداوم براى پایه‌‏گذارى و دفاع از این علوم در چارچوب رژیمى است که تنها در‌یکی دو دهه اخیر نظرى مساعد – و هنوز مشروط – نسبت به آن‌‌ها پیداکرده است، اما رویکرد عمومى آن عمدتاً خصمانه و محدود‌کننده بوده است.

انسان‏‌شناسى در چین از ابتداى قرن بیستم و با ترجمه آثار کلاسیک مورگان، اسپنسر، دورکیم … به این کشور راه یافت. پیش از جنگ جهانى دوم، نفوذ مکاتب غربى در چین کاملاً آشکار بود. مؤسسه مرکزى پژوهش‏‌هاى پکن با اثر‌پذیرى از نظریه تطورى و با هدایت کاى یوان پاى (۱۹۴۰ – ۱۸۹۶)، که خود دانش‌‏آموخته لایپتزیگ و هامبورگ بود، مهم‌‏ترین پرسمان انسان‌‏شناسى در چین را موضوع اقوام حاشیه‌‏اى شمالى و جنوبى این کشور نظیر میائو‌ها و یائو‌ها تعریف مى‌‏کند و دراین زمینه مردم‌‏نگارى‏‌هاى متعددى را به انجام مى‌‏رساند. در همین حال نظریه اشاعه‌گرایی در دانشگاه کاتولیک پکن و نظریه کارکرد‌گرایى و نفوذ مالینوفسکى و رادکلیف براون در گروه جامعه‌‏شناسى دانشگاه یانجینگ پکن مشهود بود. فاى دراین زمان ‌همراه با پژوهشگرانى دیگر چون لین یائوهو، تیین روکوانگ و فرانسیس هسو، که همگى همچون خود او فارغ‏‌التحصیل مدرسه مطالعات اقتصادى لندن بودند، نخستین مطالعات خود را درباره اقلیت‏‌هاى قومى چین آغاز کرده بود.

فاى اگزیائو، که در یک خانواده ثروتمند و بسیار فرهنگى زاده شده بود، توانست تحصیلات خود را پس از دانشگاه یین‌‏چینگ در مدرسه مطالعات اقتصادى لندن و هدایت مالینوفسکى به پایان رساند و در سال ۱۹۳۸ به چین بازگردد. رساله دکتراى او با عنوان زندگى روستایى در چین در سال ۱۹۳۹ به چاپ رسید و هنوز یکى از مهم‌‏ترین آثار کلاسیک درباره جامعه روستایى این کشور به شمار مى‌‏آید. فاى، کمى پیش از انقلاب چین در سال ۱۹۴۹ نیز، کتاب بسیار معروف خود … از خاک را به چاپ رساند که در آن تلاش کرده بود ویژگى‌‏ها و ارزش‏‌هاى جامعه چینى را در مقایسه‌‏اى تطبیقى با جوامع غربى تشریح کند.

اما انقلاب چین و به‏ویژه فرایند موسوم به «انقلاب فرهنگى» در طول دهه ۶۰، اثرى ویران‌‏کننده بر علوم اجتماعى به‏طور عام و بر انسان‌‏شناسى به‏طور خاص باقى گذاشت. حاکمان جدید چین به‌‏طورکلى به علوم اجتماعى با دیده شک و تردید نگاه مى‌‏کردند و آن‌‌ها را نشانه‏‌هایى از نفوذ غرب استعمارگر و امپریالیست در کشور خود مى‏‌دیدند و ازاین‌‌رو بر آن بودند که تنها الگوى استالینى دراین علوم را بپذیرند؛ یعنى آن‌‌ها را به سمت تأیید مراحل پنج‏‌گانه ماتریالیسم تاریخى کمونیسم ابتدایى، برده‌‏دارى، فئودالیسم، سرمایه‌‏دارى، سوسیالیسم – از خلال مطالعات تاریخى و جغرافیایى هدایت کنند. افزون بر این، نظریه معروف «ملیت‏‌ها» نیز در نزد استالین مطرح بود که در چین آن را با مطالعات بر اقوام پیوند مى‏‌زدند.

دراین شرایط دشوار، فاى توانست مطالعات اجتماعى را در سطح دانشگاهى حفظ و تقویت کند. ازنظر او، گسستى که با انقلاب اتفاق افتاده بود، به هر رو انسان‌‏شناسى دوران استعمارى را کاملاً از انسان‌‏شناسى کاربردى، که او در پى بنیان‌‌گذاری‌‌اش بود، جدا مى‌‏کرد. همچنین به همین دلیل بود که فاى بیش از هر چیز بر پژوهش‏‌هاى روستایى انگشت گذاشت. خود او دراین مورد مى‌‏گفت: «در زندگى، هدفى که ده‌‏ها سال است مرا به خود مشغول داشته، درک جامعه چینى، بیرون کشیدن مشخصات اساسى آن و به‏‌ویژه جامعه روستایى چین بوده است.» باور فاى آن بود که جامعه چینى از تحولى تاریخى گذشته است و با درک این تحول مى‏‌توان راه و روشى خاص براى تحقق یافتن مدرنیته دراین جامعه یافت. در طول «انقلاب فرهنگى» فاى اگزیائو، نیز همچون بسیارى از دیگر دانشمندان چینى، مدتى به زندان افتاد، اما توانست پس از آزادى پایه‌‏هاى یک انسان‌‏شناسى کاربردى را، باهدف استفاده از شناخت و تحلیل فرهنگى، براى بهبود زندگى انسان‏‌ها به‌‏ویژه در روستا‌ها مستحکم کند. دراین راه، البته فاى گروهى از مشاغل دولتى را نیز پذیرفت: براى نمونه وى نایب‌‌رئیس کمیسیون دولتى امور قومى و مدیر مؤسسه جامعه‌‏شناسى فرهنگستان علوم اجتماعى چین بود، اما دغدغه اساسى او بازگرداندن علوم اجتماعى و به‏ویژه انسان‌‏شناسى به جایگاه درخور آن در جامعه چین بود. تأسیس فرهنگستان علوم اجتماعى چین در ۱۹۷۸، انتشار مجدد مجله مطالعات ملى در ۱۹۷۹ و تأسیس انجمن انسان‌‏شناسى چین در همین سال قدم‌‏هاى مثبتى بودند که نشان مى‌‏دادند در چرخش اساسىِ حزب کمونیست چین به سمت اقتصاد بازار در اواخر دهه ۷۰، دیدگاه‏‌هاى دولتى و رویکرد‌هاى منفى «انقلاب فرهنگى» نیز براى همیشه پشت سر گذاشته‌‌شده‌اند و چین مى‌‏تواند به جامعه علمى جهانى بازگردد. امروز انسان‌‏شناسى چین با صدماتى بسیار کم‏‌تر نسبت به انسان‌‏شناسى و علوم اجتماعى در شوروى پیشین، از عصر ایدئولوژیک و سرسختانه قبلى بیرون آمده است و چشم‏‌انداز‌هایى روشن در پیش روى خود دارد. با این وصف، امروز هم همچون گذشته، گروهى از مطالعات ازجمله مطالعات قومى و روستایى در آن نقش غالب رادارند، هر‌چند نخستین مطالعات انسان‌‏شناسى شهرى با تمرکز بر پدیده تعارض سنت و مدرنیته در شهر‌هاى پر‌رونق چینى، که شکوفایى سرمایه‌‏دارىِ این کشور به‏سرعت آن‌‌ها را به قطب‏‌هاى جذاب جمعیت‏‌هاى روستایى بدل کرده و شیوه‌‏هاى زندگى سنتى را براى همیشه از میان برده است، در سال‌‏هاى اخیر در حوزه دانشگاهى این کشور ظاهرشده‌‌اند.

متن کوتاه زیر از کتاب «… از خاک»، گویاى نوعى نگاه ویژه است که خاص‌گرایی چینى را در برابر خاص‌گرایی «غربى» قرار مى‌‏دهد و البته مى‌‏توان رویکرد گاه رمانتیک آن را موردانتقاد قرارداد، اما باید به زمان نگارش آن (۱۹۴۷) و همچنین غلبه گروهى از مفاهیم و ذهنیت‏هاى روستا‌گرایانه در انسان‌‏شناسى چینى در قرائت آن توجه داشت:

 

مهم‏‌ترین رابطه در جامعه چین، خویشاوندى است که آن را مى‌‏توان به دایره‌‏هایى متحد‌المرکز، که با انداختن سنگى در آب دریاچه پدید مى‌‏آیند، تشبیه کرد. خویشاوندى، یک رابطه اجتماعى است که از خلال ازدواج و تولید‌مثل به وجود مى‏‌آید. شبکه‌‏هایى که با ازدواج و تولید‌مثل شکل مى‌‏گیرند، مى‌‏توانند تا بى‌‏نهایت گسترش یابند و بى‌‏شمار فرد را درگذشته، حال و آینده در بر‌بگیرند. این همان مفهومى است که در ضرب‏‌المثلى رایج میان ما بیان مى‌‏شود: «هرکس پسر‌عمویى در سه هزار مایلى خود دارد» که در آن، «سه هزار مایلى» گویاى گستردگى شبکه‏‌هاى خویشاوندى است. با این وصف، با‌وجود‌این گستردگى، هر شبکه‏‌اى را مى‌‏توان به تاروپودى عنکبوتى تشبیه کرد زیرا فردى را در مرکز خود دارد (…)

در جامعه روستایى ما، این الگوى سازمان‏‌یافتگى، نه‏فقط به خویشاوندى که همچنین به روابط فضایى تعمیم مى‌‏یابد (…) در ساختار سنتى، هر خانواده‏‌اى خانه خود را مرکز قرار مى‌‏دهد و دایره‌‏هایى به گرد آن رسم مى‌‏کند. این دایره‌‏ها، همان‌همسایگى‏‌هاى آن خانواده هستند که سبب تسهیل روابط متقابل روزمره مى‌‏شوند. هر خانواده‌‌‏اى، همسایگان خود را براى عروسى دعوت مى‏‌کند، به‏هنگام تولد نوزادان جدید براى آن‌‌ها تخم‌‏مرغ‌‏هایى که به رنگ قرمز درآمده‏‌اند، مى‌‏فرستد و در زمان مرگ، کمک مى‌‏کند تا آن‌‌ها مردگان خود را در تابوت بگذارند و به گورستان ببرند؛ اما همسایگان یک گروه ثابت نیستند. درواقع همسایگى پهنه‌‌‏اى است که ابعاد آن به‏وسیله قدرت و نفوذ هر مرکزى تعیین مى‌‏شود. همسایگان یک خانواده قدرتمند مى‌‏توانند تمامى یک روستا را در بربگیرند، درحالى‏که یک خانواده فقیر ممکن است جز چند خانواده معدود را در کنار خود نداشته باشد (…) این الگوى سازمان‏‌یافتگى در جامعه سنتى چینى، داراى یک قابلیت ویژه انعطاف‌‏پذیرى است. در روستا‌هاى قدیمى، خانواده‌‏هاى فقیر ممکن بود بسیار کوچک باشند، در‌حالى‌‏که خانواده‌‌‏هاى اربابان ثروتمند و طبقه‌‏هاى دیوان‏‌سالار، ممکن بود برعکس ابعاد یک پادشاهى کوچک را به خود بگیرند. این دایره‌‏هاى بسیار قابل‌‏انعطاف که مى‌‏توانند بنا‌بر تغییرات قدرت در مرکز، کوچک و بزرگ شوند، سبب شده‏‌اند که چینى‌‏ها نسبت به تغییر در روابط انسانى بسیار حساس باشند.

در غرب، همه افراد مى‌‏کوشند مرزهاى خود را مشخص کنند. حتى کودکان نو‌بالغ که هنوز با والدین خود زندگى مى‌‏کنند، اغلب در پى آن هستند که اتاقى براى خود داشته باشند. مردم در هر سازمانى ناچارند وظایفى خاص را به‌‏انجام رسانند تا به عضویت خود در آن سازمان ادامه دهند و در غیر این صورت باید آن سازمان را ترک کنند. براى غربى‌‏ها چنین وضعیتى نه گویاى کمبود حرارت انسانى که گویاى احترام به حقوق فردى است. غربى‏‌ها براى حقوق خود مبارزه مى‏‌کنند، اما در جامعه ما مردم در پى به‌‏دست آوردن روابطى هر‌چه دوستانه‌‏تر هستند.

بنا بر الگوى غربى، همه اعضاى یک سازمان با یکدیگر برابرند، همچون همه ساقه‏‌هاى یک دسته گندم؛ اما این کاملاً با الگوى چینى، که در آن روابط اجتماعى داراى نوعى کیفیت خود‌محور هستند، متفاوت است. همچون دایره‏‌هایى که از افتادن سنگ درون دریاچه پدید مى‌‏آیند، هر حلقه‏‌اى به همان اندازه که از مرکز دور مى‏‌شود، بیش‌‏تر معنى و اهمیت خود را از دست مى‌‏دهد. با این الگو، ما مشخصه پایه‏‌اى ساختار اجتماعى چین را مشاهده مى‏‌کنیم و این همان ویژگى‌‏اى است که در مکتب کنفوسیوسى رنلوم، روابط انسانى، نامیده شده است.