گونه شناسی هنرها و قابلیت هویتسازی دایاسپورایی
پرسش اساسی دیگری که میتوان در اینجا طرح کرد رابطه گونهشناسی هنرها ( با در نظر گرفتن ادبیات به عنوان نوعی هنر بیان و ساخت گفتمان در امر زیبا) با بازتولید هویت دایسپورایی چیست؟ آیا میتوان گفت که در اینجا ما شاهد نوعی خنثی بودن نوع هنر در قابلیتی که به این بازسازی میدهد روبروئیم. به نظر ما، پاسخ در این مورد، هرچند نباید نسبیاندیشی را کنار گذاشت و فراموش نکرد که مطالعات موردی اصل هستند، اما در مجموع بیشتر پاسخی منفی است.
نوع هنر اثری مستقیم در بالا بردن یا پایین آوردن نیروی بالقوه هویتساز در دایاسپورا دارد. ما به بحث زبان به صورت مستقل در زیر اشاره خواهیم کرد. اما دراینجا به اختصار و برای آغاز بحثی که در آینده باید به صورت تفصیلی به آن پرداخت به چند نوع هنر و رابطه آنها با بازتولید هویتی دایاسپورایی اشاره میکنیم:
- ادبیات
- هنرهای تجسمی
- موسیقی
- هنرهای نمایشی و تصویری
در هر یک ازاین اشکال، ما به دلیل بحث عمومی خود و لزوم جمعبندی آن صرفا به خطوط کلی استدلال اشاره میکنیم و این نکته را نیز یادآوری میکنیم که اصولا این تقسیمبندی اختیاری و برای سهولت بخشیدن به همین بحث عمومی است.
- ادبیات دایاسپورایی قابل دسترسترین شکل و گاه موثرترین شکل از بازتولید هویت دایاسپورایی است. شکلگیری و تداوم هویت فرهنگی و اصولا اندیشه سوژه در زبان ( در بخش بعدی به آن میپردازیم) سبب میشود که هنرمند بیش از هرچیز به سراغ قلم و کاغذی برود و خود را به بیانی زبانی در آورد. بدین ترتیب ادبیات تبعید یا ادبیات مهاجرت زاد میشود که یکی از مهمترین سبکهای ادبی است. حتی در باره ادبیات خود زندگینامهای نیز میتوان آن را در بسیاری موارد سبکی دانست که در دایاسپوراها به شدت مورد استفاده بوده است. هنرمند در اینجا پیش از هرچیز در موضع یک «شاهد» است و موضوع شهادت «توجیه حرکت دایاسپورایی» است: چرا او میهن و کشوری را که «بیاندازه به آن عشق میورزد» ، که «ریشههایش در آنجاست» ، که «فقط مردمان و زندگی در آنجا » را دوست دارد ترک کرده و به سرزمینی «غریب» آمده که «آدمهایش با ما فرق دارند»، و « هرگز ما را نخواهند پذیرفت»؟ فرایند توجیه باید از یک «شرح حال» آغاز شود که دلایل مهاجرت داوطلبانه با اجباری را در سبکهای ادبی مختلف و با ایدئولوژیهای مختلف به بیان در آورد. اما نتیجه یکی است. انتخاب چه داوطلبانه و چه به زور به دلایلی بیرون از توان هنرمند انجام شده که او آنها را در متن خود به صورت واقعگرایانه یا خیالی به بیان میکشد.این نوع از هنر به دلیل در دسترس و ارزان قیمت بودنش ( لزوما نباید یک رمان یا یک داستان را چاپ کرد یا میتوان آن را بر روی شبکه اینترنت قرار داد) قابلیت بسیار بالایی به هویتیابی دایاسپورایی میدهد اما به سرعت به سوی کلیشهای شدن میرود. مثالی که شاید بیش از اندازه در این زمینه گویا باشد مجموعه داستانهای تصویرسازی شده مرجان ساتراپی است که در فرانسه منتشر شدند و بزودی تبدیل به یک فیلم نقاشی متحرک نیز شدند و تا حد نامزدی اسکار نیز پیش رفتند. این نقاشیها، بدون توجه به قصد و نظر هنرمند که موضوع بحث ما نیست، دارای قابلیتی کاملا مشخص در مورد استفاده قرار گرفتن به وسیله محیطی سیاسی بودند و همین گونه نیز شد و این تنها یکی از موارد متعدد و بیشماری است که امروز در اروپای غربی و به ویژه در آمریکا نوعی ادبیات و هنر ( اغلب فیلمسازی مستند) تجاری در حوزه دایاسپورایی یا با بهانههای دایاسپورایی به وجود آورده است.
- در هنرهای تجسمی، این قابلیت تااندازهای اما نه چندان زیاد کاهش مییابد: هنر تجسمی، یک شیئی مادی است و بنابراین باید ساخته شود و به نمایش درآید تا در قالب یک شیئی اثر خود را بگذارد. دستگاه حسی آفریننده و مصرفکننده اثر هنری در اینجا ، شیئی هنری را در حسهای خود ( به ویژه در بینایی) بازسازی و بازنمایی و در یک معنا باز آفرینی میکنند. افزون بر این ساخت شیئی هنری ، ولو شیئی آبستره نیاز به سطح بالاتری از مهارت نسبت به «نوشتن» یا لااقل آنچه درعقل سلیم از نوشتن فهمیده میشود، دارد. و همین امر به نوعی تردید در هنرمند یا در هنرمند آینده دامن میزند، آیا باید دست به ساخت شیئی بزند یا نه با چه هزینه مادی و زمانی و اجتماعی و غیرهای و آیا امکان نمایش آن وجود دارد یا نه؟ به این نکات باید اصل «تفسیرپذیری» شیئی هنری را نیز افزود به این معنی که برخلاف ادبیات ، شیئی تجسمی قابلیت تفسیر زیادی دارد و بنابراین هنرمند باید با پیچیدگی بیشتری «پیام» خود را در آن جای دهد و فرایند این جای دادن و باز رمزگشایی اصولا فرایند پیچیدهای است. همین امر سبب شده است که هنرهای تجسمی به صورت غیرقابل مقایسهای حضور و تاثیر کمتری در شکل دادن به هویت دایاسپورایی داشته باشند. با این وصف همانگونه که پیشتر گفتیم حراج آثار تجسمی ایرانی در حال حاضر، در شرف تبدیل شدن به همان پدیدهای است که در سالهای گذشته به عنوان «سینمای فستیوالی» میشناختیم. حراجهای دوبی از این لحاظ بسیار گویا هستند.
- موسیقی– با موسیقی ما در منطقی کاملا متفاوت وارد میشویم. موسیقی نیاز به مهارتهای فناورانه بسیار بالایی دارد که حتی شاید بتوان گفت آن را از لحاظ دسترسی از هنرهای تجسمی نیز سختتر میکند، اما در عین حال موسیقی به دلیل قابلیت فناورانه دیگری که ارائه میدهد یعنی امکان «اجرا»، «بداههنوازی»، «ضبط و پخش صدا» ، ترکیب با حرکات کالبدی یا بیان بدنی ( رقص) و با زبان (آواز و ترانه) که جزئی غیرقابل تفکیک از زندگی روزمره به حساب میآیند، امکان استفاده زیادی را برای فرایندهای هویتسازی و هویت یابی ایجاد میکند و در عین حال موسیقی دارای بازار بسیار مناسبی است زیرا کالاهای تولید شده در آن قابلیت تکثیر انبوه دارند و به همین جهت نیز گرایش به آن در دایاسپورا می توان افزایش یابد. اگر در موردی همچون دایاسپورای ایرانی اختلاف بر سر مضمون و «رسالت» موسیقی را نیز به موارد فوق اضافه کنیم به همان نتیجهای میرسیم که در طول سه دهه اخیر در ایران و در دیاسپورای ایرانی به آن رسیده شده است: دیاسپورا بهترین عامل دستیابی به منشاء را برای خود ساخت اشکالی از موسیقی میداند که در منشاء امکان ساخت آنها نیست و در مقابل منشاء با سازوکارهای مختلف همان نوع از موسیقی را با اندکی «دستکاری» میسازد و رقابت به این ترتیب برای جذب «مردم» ادامه مییابد. در این مورد البته باید به وجود مضامین قومی و زبانهای متفاوت نیز توجه داشت که بحث را پیچیدهتر میکند.
در زمینه هنر موسیقی دایاسپورایی به ویژه ایرانی خود را به دو گونه کاملا متضاد نشان داده است که به باور ما بسیار قابل تامل است از یک سو به صورت آنچه «موسیقی لسآنجلسی» نامیده شده است و اغلب شامل موسیقی پاپ سبک و عامهپسند میشود و تاثیری نیز بر موسیقی ما گذاشته و مدل مشابهی در داخل از کشور را ایجاد کرده است که با گفتمان لزوم رقابت با آن موسیقی کار خود را به پیش میبرد. اما در عین حال دایاسپورا نتوانسته است موسیقی دستگاهی ایرانی را چندان در داخل خود توسعه دهد و هنوز هنرمندان قدیمی ایرانی هستند که برای اجرای نمایش به خارج از کشور میروند و حتی تعداد نمایشهای آنها به نسبت بسیار بیشتر در خارج از کشور انجام میگیرد تا در داخل کشور.
- هنرهای نمایشی وتصویری – در مورد این هنرها ما به سختترین و غیرقابل دسترسترین اشکال هنر میرسیم که این امر به صرت مستقیم با هزینهای لازم برای تولید این آثار و بازار آنها رابطه دارد. تهیه یک نمایشنامه یا یک فیلم داستانی صدها بار بیشتر از ساختن یک مجسمه کوچک یا نوشتن یک داستان و حتی ساختن یک قطعه موسیقی هزینه دارد و برای رساندن آن به مصرفکننده نیز نیاز به زیر ساختها و روساختهایی هست که بسیار پرهزینه هستند ( سالنهای نمایش، شبکههای رادیویی و تلویزیونی). بنابر باور این رویکرد، هنر دایاسپورایی به سوی شکل خاصی از رابطه با هنر منشاء رفته است که خود ما را به بحث آخرمان نزدیک میکند. اما دراینجا باید به گفتن این امر بسنده کنیم که برای جبران این امر دایاسپوراها و به خصوص دایاسپورای ایرانی به شدت به سوی محصولات منشاء روی آوردهاند که خود امری متناقض مینماید: به عنوان مثال در سالهای اخیر شاهد تنش میان شبکههای تلویزیونی ایرانی در لسآنجلس و صدا و سیمای جمهوری اسلامی بر سر پخش غیرمجاز فیلمها و سریالهای ایرانی محصول جمهوری اسلامی از این شبکهها بودهایم، شبکههایی که گفتمان رسمی بسیاری از آنها ضدیت رادیکال با نظام سیاسی ایران است و از استدلالهای همیشگیشان اینکه این نظام ، یک نظام «صد در صد ایدئولوژیک» است. در چنین حالتی قاعدتا باید از این استدلال منطقی هم دفاع می شد که آثار هنری و ادبی خلق شده در این نظام که مجوز پخش و توزیع میگیرند نیز باید «صد در صد ایدئولوژیک» باشند . در حالی که این استدلال به وسیله آن دایاسپورا مطرح نمیشود و در آن تلاش میشود بین آثار هنری و سیستم سیاسی فاصلهگذاری شود دلیل این امر ظاهرا به وجود آوردن توجیه عملی استفاده از کالاهای فرهنگی تصویری و نمایشی منشاء در چارچوب دایاسپورا است که در بعضی موارد به موقعیتهای تاملبرانگیزی نیز رسیده است برای مثال مورد فیلمسازانی که فیلمهای خود را در ایران میسازند اما به آنها مجوز پخش داده نمیشود ( در حالی ک مجوز ساخت داده شده است) و بازار آنها صرفا در خارج از کشور است. گفتمان به کار گرفته شده دراین حوزه به شدت سیاسی و تفسیرپذیری آثار هنری عموما در قالبهای سیاسی یا شبه سیاسی انجا م میگیرد.