پیر بوردیو / برگردان ناصر فکوهی
گفتگوی پیر بوردیو و آن ماری متاییه که نخستین بار در کتاب « جوانان و نخستین فرصت شغلی» پاریس، انجمن آژ،۱۹۷۸، صص. ۵۲۰-۵۳۰ به چاپ رسید و سپس در کتاب بوردیو با عنوان «مسائل جامعهشناسی»، پاریس، انتشارات مینویی، ۱۹۸۴(۱۹۹۲) صص. ۱۴۳-۱۵۴.
آن ماری متاییه: جامعهشناس چه رویکردی به مسئله جوانان دارد؟
پیر بوردیو : واکنش حرفهای جامعهشناس در این مورد آن است که یادآوری کند تقسیمبندی میان سنین امری دلبخواهانه است. این همان تناقض پارهتو (Pareto) است که میگفت: ما نمیدانیم پیری از چه سنی شروع میشود، همانگونه که نمیدانیم ثروتمندی از چه مرزی آغاز میشود. در واقع مرز میان جوانی و پیری در همه جوامع موضوعی برای مبارزه است. برای نمونه، چند سال پیش مقالهای میخواندم درباره روابط میان جوانان و بزرگان در فلورانس قرن شانزدهم میلادی که نشان میداد مردان مسن به جوانان ایدئولوژی خاصی درباره مردانگی و خشونت را پیشنهاد کرده (virtú) و با این امر به گونهای فرزانگی، یعنی قدرت، را برای خود حفظ میکردند. ژرژ دوبی (Georges Duby) نیز نشان میدهد که چگونه در قرون وسطا، مرزهای جوانی موضوع دستکاریهایی از جانب صاحبان قدرتی است که باید جوانان نجیبزاده را در موقعیت جوانی و از این لحاظ در موقعیتی از بیمسئولیتی نگه میداشتند، تا ادعای جایگزینی بزرگان خود را نکنند.
ما میتوانیم موارد کاملا مشابهی را در ضربالمثلها و اصطلاحات و یا حتی به سادگی در کلیشههایی که در مورد جوانان وجود دارد و یا حتی در نزد فیلسوفانی که از افلاطون گرفته تا آلن بیابیم که برای هر سنی، شور و حالهای خاص آن را تعیین کردهاند، عشق برای نوجوانی، جاهطلبی برای سن پختگی. بازنمود ایدئولوژیک تقسیمبندی میان جوانان و پیران، امتیازاتی را به جوانان میدهد که در مقابل آنها بتواند امتیازاتی را نیز به پیرها بدهد. این موضوع را ما به خوبی در ورزش میبینیم، برای مثال در راگبی با تجلیلی که «کوچولوهای قوی »( bons petits) میشود: جوانان وحشی و فرمانبرداری که کورکورانه از دستورات رهبران و تفسیرکنندگان مُسن بازی خود اطاعت میکنند ( به آنها میگویند: «قوی باش و دهنت رو ببند! تو لازم نیست فکر بکنی!») این ساختار که میتوان آن را در جاهایی دیگر( برای نمونه در روابط میان دو جنس) نیز یافت، به ما یادآوری میکند که در تقسیم منطقی میان جوانان و پیرها، مسئله بر سر تقسیم (به معنی مشارکت) در قدرتها است. طبقهبندیها بر اساس سن (اما همینطور در مورد سن و البته در مورد طبقه اجتماعی…) همواره سبب شوند که محدودیتهایی تحمیل شوند و نظمی تولید شود که در آن هر کس باید در جایگاه خود باقی بماند.
آن ماری متاییه: منظور شما از واژه « پیر» چیست؟ آدمهای بالغ؟ کسانی که وارد کار تولیدی شدهاند؟ یا سالمندان؟
پیر بوردیو: وقتی من از جوان/ پیر صحبت میکنم، منظورم رابطه در خالیترین شکل آن است. هرکس همواره نسبت به کسی دیگر، جوان یا پیر به حساب میآید. و به همین دلیل است که گُسستها چه به طبقات سنی و چه به نسلها همواره بسیار متفاوت و موضوع دستکاری هستند. برای نمونه نانسی مان(Nancy Munn)، یک خانم انسانشناس، نشان میدهد که در برخی از جوامع استرالیا، جادوی جوانی که بعضی از زنان پیر انجام میدهند تا جوانی خود را بار دیگر به دست آورند، کاملا شیطانی پنداشته میشود زیرا آنها با این عمل مرزهای میان سنین را بر هم ریخته و دیگر کسی نمیتواند بداند چه کسی جوان است و چه کسی پیر. روابط میان سن اجتماعی و بیولوژیک بسیار پیچیده هستند. اگر تمام جوانانی را که از گروههای مختلف طبقه حاکم که در یک سال واحد وارد مدارس نخبهگرایانی چون مدرسه عالی تربیت معلم(اکول نورمال)، مدرسه عالی مدیریت (انا) و غیره میشوند را با یکدیگر مقایسه کنیم، خواهیم دید که این «جوانان» را میتوان به نسبت مستقیمی که هرچه بیشتر با قطبهای قدرت دارند دارای صفات بلوغ، سالمندی، بزرگی و نخبگی و غیره به حساب بیاوریم. وقتی ازروشنفکران به سوی روسای صنایع حرکت میکنید همه نشانههای جوانی رفتهرفته از میان میروند: موهای بلند، شلوار جین، و…
آن ماری متاییه: هر میدانی همانگونه که من این را در مورد پدیده مُد و یا تولید هنری و ادبی هم نشان دادهام، قوانین خاص خود را برای پیر شدن دارد: برای آنکه بفهمیم در این میدان نسلها چگونه از یکدیگر متمایز میشوند باید قوانین خاص کارکرد آن میدان، موضوعهای مورد مبارزه و تقسیمبندیهایی را که این مبارزه بر اساس آنها عمل میکند بشناسیم («موج نو»، «رمان نو»،«فیلسوفان جدید»،«قضات جدید» و غیره). در اینجا ما تنها با چیزهایی کاملا پیشپاافتاده سروکار داریم، اما چیزهایی که نشان میدهند سن یک داده بیولوژیک است که به صورت اجتماعی دستکاری شده و خود عاملی برای دستکاری است. و اصولا همین که از جوانان به عنوان یک گروه متشکل و دارای منافع مشترک صحبت کنیم و این منافع را به یک سن بیولوژیک معینی منتسب کنیم خود نوعی دستکاری بدیهی است. ما لااقل باید دست به تحلیل تفاوتهای موجود میان جوانان بزنیم و یا برای آنکه سریعتر پیش برویم لااقل بین دو گروه از جوانان. برای نمونه میتوان به صورت سیستماتیک شرایط زندگی، بازار کار، بودجه زمانی و غیره «جوانان»ی را که شاغل هستند را با جوانان دیگری که (از لحاظ بیولوژیک) در همان سنین هستند، اما در حال تحصیلات دانشگاهیاند، مقایسه کرد: در یک طرف سختیهای زندگی که تنها اندکی به برکت همبستگی خانوادگی کاهش مییابند، دنیای اقتصادی واقعی، و از طرف دیگر امکانات یک اقتصاد تقریبا بازیگوشانه و تحت حمایت که بر پایه یارانهها، غذا و مسکن با قیمت ارزان، بلیطهای دارای تخفیف برای استفاده از تئاتر و سینما و غیره قرار دارد. تفاوتهای مشابهی را تقریبا در تمام عرصههای زندگی میتوانیم میان جوانان ببینیم: برای نمونه شنبهشبها، جوانانی که با سر و وضع آشفته و موهای بیش از حد بلند، دوست دختر خود را پشت موتورسیکلت قراضهای نشاندهاند، و پلیس هم همین جوانان را دستگیر میکند.
به عبارت دیگر تنها با سوءاستفادهتردستانه از زبان است که میتوان جهانهای اجتماعی کاملا متفاوتی را که در عمل هیچچیز مشترکی با یکدیگر ندارند، در مفهوم یکسانی جمع کرد. از یک طرف ما جوانانی را داریم که واقعا در یک جهان نوجوانی سیر میکنند یعنی در دنیایی از عدم مسئولیت : این «جوانان» در نوعی «ناکجا آباد» (No Man’s Land) اجتماعی به سر میبرند، آنها در بعضی از موارد بالغ شمرده میشوند و در بعضی موارد کودک و میتوانند در هر دو مورد ایفای نقش کنند. به همین دلیل است که بسیاری از جوانان بورژوا رویای آن را در سر میپرورانند که تا جایی که میشود دوران نوجوانی خود را طولانیتر کنند: این همان عقده فدریک در «تربیت عاطفی» است که نوجوانی خود را ابدی میکند. با توجه به این امر این دو گونه از جوانان نماینده دو قطب، دو انتهای یک فضا از امکانات ارائه شده به «جوان» هستند. یکی از دستاوردهای جالب توجه کار تونو(Thévenot) (1) آن است که نشان میدهد در میان این موقعیتهای غایی، دانشجوی بورژوا از یک سو و کارگر جوان در سوی دیگر که حتی دوران نوجوانی را تجربه نکرده است، ما امروز شاهد بروز چهرههای بینابینی هستیم.
آن ماری متاییه: آیا آنچه سبب این نوع از تداوم شد که در آن تفاوت مشخصتری میان طبقات اجتماعی وجود نداشت، تغییر نظام آموزشی نبود؟
پیر بوردیو: یکی از عوامل این به هم ریختگی تقابلها میان تفاوتهای جوانان بر اساس طبقه اجتماعی، در این واقعیت نهفته است که طبقات اجتماعی مختلف به صورتهای نسبتا نابرابری به تحصیلات متوسطه راه یافتهاند و به همین دلیل بخشی از این جوانان ( بیولوژیک) که پیشتر هنوز به دوران بلوغ راهی نداشتند، خود را در موقعیت موقتی مییابند که باید آن را « نیمه کودک نیمه بالغ» و یا « نه کودک و نه بالغ» شمرد. حتی در بخشهایی از جامعه که به ظاهر در دورترین فاصله از محافل دانشجویی قرن نوزده قرار داشتند، یعنی در روستاهای کوچک که در آنها پسران روستائیان و پیشهوران به مدارس ابتدایی محلی میرفتند، حتی در این موارد هم نوجوانان در مدت زمان نسبتا طولانی و در سنی که قاعدتا میبایستی بر سر کار باشند، در موقعیتهای اجتماعی قرار میگرفتند که تقریبا خارج از جهان اجتماعیای بود که باید شرایط بلوغ آن را تشکیل میداد. و به نظر میرسد که یکی از قدرتمندترین اثرات موقعیت بلوغ از همین هستی خارج از بازی اجتماعی ناشی شده باشد. امروز هم مدارس عالی ویژه و به خصوص مدارس عالی معتبر و مشهور دانشجویان جوان خود را در پیلههایی منفک شده از جامعه، در گونههایی از فضای صومعهوار قرار میدهند که در آنها دانشجویان زندگیای خاص و گوشهگیرانه دارند، آنها از جامعه خود جدا میشوند و با تمام وجود خود را برای در دست گرفتن «مشاغل عالی» آماده میکنند: در این مدارس آنها کارهای بسیار سبُکسرانهای انجام میدهند، از آن قبیل کارهایی که بچه مدرسهایها انجام میدهند، کارهای بیهوده. چندین سال است که تقریبا تمام جوانان به نوعی چنین تجربهای را به صورت کمابیش کامل و کمابیش طولانی از سر میگذرانند و این تجربه تعیینکننده است زیرا همین تجربه کافی است که نوعی گُسست کمابیش عمیق با «آنچه به خودی خود بدیهی است» ایجاد کند. پیش از این ما با مثال پسر معدنچی که تمایل داشت هرچه زودتر در معدن مشغول به کار شود، چرا که به نظر او این عمل برابر ورود به دنیای افراد بالغ به حساب میآمد، آشنا بودیم.( و حتی امروز یکی از دلایلی که نوجوانان طبقات پایین تمایل دارند هر چه زودتر مدرسه را ترک کرده و بر سر کار بروند، علاقه به دسترسی هرچه سریعتر به موقعیت بزرگسالی و قابلیتهای اقتصادی ناشی از آن است: پول داشتن، موضوع بسیار مهمی برای آن است که خود را به رخ دوستان خویش و دختران بکشانند، برای آنکه بتوانند همراه با دوستان خود و همراه با دختران بیرون بروند و از همین راه به عنوان یک «مرد» خود را باز شناخته و به همین عنوان از سوی دیگران نیز بازشناخته شوند. این یکی از مشکلاتی است که کودکان طبقات پایین را در تحصیلات طولانی مدت دچار دغدغه میکند. با این وصف، قرار گرفتن در موقعیت «دانشجو» مسائل زیادی را ایجاب میکند: این دانشجویان دستههای کتاب به دست دارند، روی موتورسیکلتهای خود همراه با دختران مینشینند، پسر و دختر با هم میگردند، کار نمیکنند، در خانه تن به کارهای خانگی نمیدهند و بهانهشان درس داشتن است (عامل بسیار مهمی که حتی طبقات مردمی حاضر به قبولش هستند یعنی اینکه کسی که درس میخواند، باید از کارهای دیگر معاف باشد).
به گمان من این خارج از کار قرار گرفتن نمادین تا اندازهای مهم است به خصوص که در کنار آن ما اثرات اساسی مدرسه را میبینیم که شروع به دستکاری کردن بر تمایلات افراد میزند. ما اغلب فراموش میکنیم که مدرسه تنها جایی نیست که در آن افراد چیز میآموزند، دانش خود را میافزایند و فنونی یاد میگیرند و غیره، بلکه جایی هم هست که در آن به افراد مدرک، یعنی حقوقی خاص و از همین راه تمایلات و خواستههایی ویژه منتقل میشود. نظام قدیمی تحصیلی ما کمتر سبب ایجاد ابهام میشد تا نظام کنونی و پیچاپیچهای درهمتنیدهاش که در آن ما هرچه بیشتر با افرادی روبرو میشویم که دارای تمایلات خواستههایی هستند که با شانسهای واقعیشان انطباق ندارد. در دوره گذشته مسیرهای نسبتا روشنی وجود داشت: اگر کسی از سطح تحصیل ابتدایی بالاتر میرفت یعنی وارد دبیرستان میشد، مسیرها به صورت روشنی سلسلهمراتبی میشدند و کسی را گیج نمیکردند. اما امروز مسیرها آنقدر متعدد شدهاند و آنقدر مبهم که افراد باید بسیار باهوش و زیرک باشند که از مسیرهای بُنبست، دامها و تلههای مختلف و مدارک بیاعتبار پرهیز کنند. این امر تا اندازهای سبب جدا شدن خواستهها از شانسهای واقعی افراد شده است. در نظام گذشته محدودیتها به صورت قدرتمندی در افراد درونی میشدند و شکست تحصیلی یا محدودیتها را به مثابه اموری عادلانه و یا ناگزیر وانمود میکردند… برای نمونه معلمان مرد و زن کسانی بودند که آگاهانه یا ناخودآگاهانه چنان انتخاب شده و تعلیم میدیدند که هم فاصله خود را با روستائیان و کارگران حفظ کنند و هم کاملا از دبیران فاصله داشته باشند. وقتی امروز فرزندان طبقات اجتماعی که پیشتر نمیتوانستند به دبیرستان راه یابند به دبیرستان وارد میشوند، در والدین آنها این انتظار را بالا میبرد که شانس فرزندان خود را همچون زمانی تصور کنند که این دبیرستانها تنها بر روی دانشآموزان طبقات بالا گشوده بودند. ورود به تحصیلات متوسطه، همان انتظاراتی را بالا میبرد که پیش از این در نظام گذشته، وارد شدن به این سطح بالا میبرد. به همین دلیل نیز با تورم و افزایش رقم مدارک ارزش آنها پایین آمده و «کیفیت اجتماعی» دارندگان آنها رو به سقوط میگذارد. اثرات تورم مدارک تحصیلی مهمتر از آن چیزی هستند معمولا ادعا میشود: در واقع این امر که یک مدرک همواره به همان اندازهای ارزش دارد که صاحب آن، سبب میشود که مدرکی که بیشتر داده شود، بیارزشتر قلمداد شود، ولی این تنها دلیل نیست، دلیل دیگر در آن است که این مدرک ارزش خود را از دست میدهد زیرا برای افرادی که «فاقد ارزش اجتماعی هستند» قابل دسترس شده است.
آن ماری متاییه: نتیجه این پدیده تورم چیست؟
پیر بوردیو: پدیدههایی که به آنها اشاره کردم سبب میشود که تمایلاتی که به صورت عینی در نظام پیشین وجود داشتند، دچار سرخوردگی شوند. گُسست میان تمایلات ناشی از نظام تحصیلی از خلال مجموعه اثراتی که به آنها اشاره کردم و شانسهایی که به صورت واقعی به افراد داده میشود اصل و اساسی را تشکل میدهند که یک تضاد ایجاد میکند: آن تمایل جمعی ( که در مورد پسر معدنچی به آن اشاره کردم) و ما پیشتر با آن سروکار داشتیم و سبب اطاعت زودرس از شانسهای عینی افراد میشد و خود از شرایط ضمنی کارکرد مناسب اقتصاد بود. این نوعی گسست در یک چرخه باطل بود و سبب میشد پسر معدنچی بخواهد به معدن برود، بدون آنکه حتی از خود سئوال کند: آیا میتواند این کار را نکند؟ البته روشن است که آنچه در اینجا تشریح کردم، به کل جوانان مربوط نمیشود: هنوز بسیاری از جوانان و به خصوص جوانان بورژوا هستند که درون همان چرخه قدیمی قرار دارند که به مسائل همچون گذشته نگاه میکنند، که میخواهند به مدارس عالی معتبر بروند به دانشگاههایی چون ام.آی.تی، یا مدرسه علوم بازرگانی هاروارد، و یا در تمام کنکورهای ممکن همچون گذشته شرکت کنند.
آن ماری متاییه: در طبقات مردمی، این جوانان خود را در چارچوب دنیای کار، در چنگ گروهی از گُسستها مییابند.
پیر بوردیو: البته ممکن است کسی در نظام تحصیلی به اندازه کافی قوی باشد و بتواند ( در ذهن خود) با جهان کار قطع رابطه کند، بدون آنکه آنقدر قوی باشد که بتواند با مدارک تحصیلی خود کاری بیابد. ( این یکی از مضامین ادبی قدیمی محافظهکاری در سالهای ۱۸۸۰ بود که از دیپلمههای بیکار سخن میگفت و از همان موقع از اثرات منفی گسست چرخههای شانس و تمایلات و الزامات بدیهی همراهیکننده آنها ابراز نگرانی میکرد). جوانان (فقیر) ممکن است در نظام تحصیلی بسیار احساس نگونبختی بکنند، خود را کاملا در آن بیگانه احساس کنند، ولی برغم این امر بتوانند خود را در دارودستههای خُرده فرهنگی تحصیلی جای بدهند، دارودستههایی که با یکدیگر به مجالس رقص میروند، که نوعی سبک زندگی خاص دارند و به اندازه کافی با این سبک زندگی خو گرفتهاند که بتوانند از خانوادههای خود فاصله بگیرند ( خانوادههایی که دیگر نه چیزی از کل ماجرا دستگیرشان میشود و نه دیگر میتوانند جوانان خود را درک کنند و با افسوس میگویند: «( چه وضعیتی!) آن هم با این شانسی که اینها (برای کار پیدا کردن) دارند!». این جوانان در عین حال که در این زندگی دانشجویی مشارکت دارند، ممکن است احساس سردرگمی و یاس خود را در رابطه با کار یافتن نیز حفظ کنند. در واقع این اثر گسست از چرخه به هر تقدیر به کشف آن چیزی که نظام تحصیلی به برخی از افراد قولش را میدهد، کشف مبهم ولو از خلال شکست این امر که نظام تحصیلی به بازتولید امتیازات اجتماعی کمک میکند نیز افزوده میشود.
من فکر میکنم – و این را ده سال پیش نوشتهام- برای آنکه طبقات مردمی این نکته را درک کنند که نظام تحصیلی به مثابه ابزاری در بازتولید ( امتیازات اجتماعی) عمل میکند، لازم است که آنها از خود این نظام تحصیلی عبور کنند. زیرا آنها ممکن است در اعماق وجودشان بدان باور داشته باشند که نظام تحصیلی برای ایشان آزادی بخش است و یا بر خلاف همه چیزهایی که سخنگویانش ادعا میکنند، هیچ فکری راجع به نظام نکنند و اصولا تنها در دوره تحصیلات ابتدایی با آن سروکار داشته باشند. امروزه طبقات مردمی چه در نزد افراد بزرگ سال و چه در نزد نوجوانان در حال کشف این امر هستند که نظام تحصیلی حاملی برای ایجاد امتیازات است، هر چند هنوز زبانی برای این امر نیافتهاند.
آن ماری متاییه: در این صورت چگونه میتوانید توجیه کنید که از سه چهار سال پیش به این سو ما ظاهرا شاهد غیرسیاسی شدن بسیار گستردهتری در این زمینه هستیم؟
پیر بوردیو: نوعی شورش مبهم – یعنی به زیر سئوال رفتن کار، مدرسه و غیره – امری عمومی است. این شورش نظام تحصیلی را در کلیت آن به زیر سئوال میبرد و به صورتی مطلق در برابر تجربه شکست در موقعیت پیشین این نظام موضعگیری میکند (موقعیتی که البته هنوز از میان نرفته است، کافی است به برخی از مصاحبهها توجه کنید: « من درس زبان فرانسه را دوست نداشتم، زیاد از مدرسه خوشم نمیآمد، و غیره» )آنچه از خلال اشکال کمابیش آنومیک، پُر هرجومرج و شورشی انجام میگیرد، معمولا چیزی نیست که به آن سیاسی لقب بدهند، یعنی چیزی که دستگاههای سیاسی حاضر باشند آن را ثبت و تقویتش کنند. در اینجا مسئله بر سر نوعی زیر سئوال بردن عمومیتر و گستردهتر است، نوعی احساس ناخوشایند در کار، چیزی که نمیتوان آن را در معنای متعارف سیاسی نامید، اما چیزی که در عین حال میتواند چنین باشد، چیزی بسیار شبیه به نوعی وجدان و آگاهی سیاسی در آن واحد بسیار کورکورانه نسبت به خود، زیرا هنوز نتوانسته است گفتمانی را بیابد، ولی در عین حال دارای قدرتی انقلابی و خارقالعاده به نحوی که قادر است دستگاهها را پشت گذارد، آنچه برای مثال در نزد خُرده پرولترها و یا کارگران نسل اول با تبار روستایی مییابیم. این افراد برای توضیح شکست خود، برای پشتیبانی از آن، باید کل نظام تحصیلی را به صورت یک مجموعه به زیر سئوال ببرند، همچنان که خانواده را که با نظام پیوند خورده است و تمام نهادها را از طریق یکی دانستن مدرسه با سربازخانه و سربازخانه را با کارخانه. در اینجا نوعی چپگرایی خودانگیخته وجود دارد که با مشخصات گوناگون خود گفتمان خرده پرولترها را انعکاس میدهد.
آن ماری متاییه: و آیا این امر تاثیری بر روی کشمکش میان نسلها دارد؟
پیر بوردیو: نکته سادهای که کمتر به آن توجه میشود این است که تمایلات نسلهای پیدرپی، والدین و فرزندان آنها، بیشتر به نسبت موقعیتهای مختلفی ساختاری شکل میگیرد که در توزیع امتیازات و شانسهای دستیابی به امتیازات مختلف وجود دارند: آنچه برای والدین امتیازی خارقالعاده به حساب میآمد (برای مثال در زمانی که آنها بیستساله بودند، از هر هزار نفر یک نفر خودرو داشت) برای جوانان کنونی، با توجه به آمار، این، امری پیشپاافتاده شده است. و بسیاری از کشمکشهای بیننسلی کشمکشهایی میان نظامهای تمایلات بنا بر سنین مختلف است. آنچه برای نسل اول یک دستاورد بزرگ در زندگی تلقی میشده است، برای نسل بعدی امتیازی است که از هنگام تولد از آن برخوردار است. گسست به خصوص برای طبقات رو به نزول شدت دارد، که دیگر حتی آنچه را در بیستسالگی از آن برخوردار بودند در اختیار ندارند، آن هم در دورانی که تمام امتیازات دوره بیستسالگی آنها ( برای مثال، رفتن به اسکی یا به کنار دریا) بدل به چیزهایی پیشپاافتاده و رایج شده است. بیهوده نیست که ضدیت با جوانان (که آن را میتوان به خوبی در آمار دید، هرچند متاسفانه تحلیلی از این آمار یا بر طبقات نداریم) بیشتر در میان طبقات رو به زوال ( همچون پیشهوران و صنعتگران کوچک) و یا افراد رو به زوال و به طور کلی در نزد افراد مسن، دیده میشود. البته روشن است که تمام افراد مُسن ضد جوان نیستند؛ اما باید پذیرفت که پیری خود نیز نوعی زوال اجتماعی است، از دست دادن قدرت اجتماعی و از خلال آن، افراد مُسن نیز در رابطهای با جوانان قرار میگیرند که طبقات رو به زوال. بدیهی است که افراد مُسن طبقات رو به زوال برای مثال مغازهداران و پیشهوران پیر و غیره، بیشترین علائم را در این زمینه در خود انباشت میکنند: آنها ضد جوانان هستند اما همین طور ضد هنرمندان، ضد روشنفکران، ضد مخالفان سیاسی، به عبارت دیگر ضد همه چیزهایی هستند که تغییر میکنند، همه چیزهایی که حرکت میکنند، و غیره؛ دقیقا به این دلیل که آینده آنها دیگر پشت سرشان است، در واقع آیندهای برای آنها در کار نیست، در حالی که جوانان دارای آینده در نظر گرفته میشوند و اصولا آینده با آنها تعریف میشود.
آن ماری متاییه: اما آیا نباید نظام تحصیلی را در منشاء تنشهای میان نسلها در نظر گرفت و دلیل این امر را در آن دانست که این نظام افرادی را که در محیط های متفاوتی تربیت شدهاند را در جایگاههایی نزدیک به هم قرار میدهد؟
پیر بوردیو: میتوانیم از یک مورد مشخص حرکت کنیم: امروز در بسیاری از موقعیتهای میانه در ادارات دولتی که در آنها افراد بر اساس تجربه پیشرفت میکنند، میتوان از یک سو، دیپلمهها و یا لیسانسیههای جوانی را دید که به تازگی از نظام تحصیلی خارج شدهاند، و از سوی دیگر و دوش به دوش آنها، کارمند پنجاه یا شصت سالهای را که سیسال پیش از آنها با یک مدرک دوره راهنمایی و یا پایینتر به کار مشغول شدهاند، البته در زمانی چنین مدارکی هنوز در نظام تحصیلی مدارک نسبتا معدودی بودهاند، این افراد پس از تجربهای طولانی و خودساختگی توانستهاند امروز به سمتهایی برسند که در حال حاضر دیگر تنها برای افراد دیپلمه قابل دسترس هستند. در اینجا در واقع پیرها و جوانها نیستند که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند بلکه دو حالت از یک نظام تحصیلی است که به تفاوت میزان کمبود یا فراوانی مدارک مربوط است، و این امر تقابل عینی خود را در رقابت برای طبقهبندیهای شغلی نیز نشان میدهد: افراد مُسن که نمیتوانند ادعا کنند آنها رئیساند چون آنها قدیمیترند، بیشتر بر تجربه انباشتشده خود که با قدیمی بودن، مربوطش میکنند، تاکید دارند، در حالی که جوانان بر قابلیتهای خود که ضامنش را مدرک خویش میدانند پا میفشارند. همین تقابل را در زمینه سندیکایی نیز میتوان دید (برای مثال در سندیکاهایFO در اداره پست) در آنجا مسئله شکل رقابتی را دارد میان چپیهای ریشو و اعضای پرسابقه که به گرایشهای کهنه حزب سوسیالیست قدیمی فرانسه (SFIO) تعلق دارند. در اینجا باز هم میتوان دوش به دوش هم در یک دفتر، یا در یک سمت، از یک سو مهندسانی را دید که از دانشگاه Arts et Metiers بیرون آمدهاند( که موسسهای است بیشتر مردمی) و آنهایی را که از پلیتکنیک فارغالتحصیل شدهاند( که موسسهای بیشتر نخبهگرا است)، یکی بودن ظاهری موقعیت این آدمها نکتهای اساسی را میپوشاند: اینکه برای یک گروه از آنها ( بورژواها) این سمتها، صرفا دورهای گذار برای رسیدن به مقامات بالاتر هستند و برای گروه دیگر همینجا آخر کار است. در این مورد، تنشها ممکن است اشکال دیگری به خود بگیرند زیرا جوانان «پیرشده» (به معنی در آخر خط) به احتمال زیاد ممکن است احترام به مدرک تحصیلی را به مثابه نوعی تفاوت طبیعی در خود درونی کنند. به همین دلیل است که در بسیاری موارد تنشهایی که به آنها تنشهای بیننسلی میگوئیم در واقع از خلال اشخاص و گروه سنی انجام میگرفت که در روابط خاصی با نظام تحصیلی و منافع با یکدیگر اشتراک دارند. بدینترتیب در این رابطه یکسان با نظام تحصیلی و آن منافع که با گروه دیگر متفاوت است باید به سراغ اصول متحدکننده یک نسل رفت. آن چیزی که درباره تمام جوانان یک نسل مشترک است، آن است که این نسل نسبت به نسل پیش از خود در برابر یک شغل واحد، در کل، دارای قابلیت بیشتری هستند ( این راه هم داخل پرانتز بگویم که زنان که به دلیل نوعی تبعیض همواره صرفا به بهای نوعی مهارت فوقالعاده بیشتر میتوانند به مشاغلی دست بیابند تقریبا به شکل دائم در این موقعیت هستند یعنی همیشه از مردان معادل خود برای آن سمت بالاتر هستند…). البته باید گفت که فراتر از تمامی تفاوتهای طبقاتی، جوانان منافع مشترکی از لحاظ نسلی با یکدیگر دارند زیرا گذشته از تاثیری که گرایشهای «ضد جوان» به جای گذاشتهاند، حتی اگر فقط به این نکته توجه داشته باشیم که آنها با موقعیتهای مختلفی از نظام تحصیلی سروکار داشته اند، همین امر سبب میشود که نسبت به نسل قبلی خود کمتر بتوانند از مدرک خود سود ببرند. ما با نوعی کاهش ارزش ساختاری در نسل جدید روبرو میشویم. این امر بدون شک برای درک آن سرخوردگیای که تقریبا در تمام نسل جدید قابل مشاهده است، اهمیت دارد. حتی در بین جوانان بورژوازی، بخشی از تنشهای کنونی را میتوان بدون شک به طولانی شدن دوران جایگزینی جوانان در این افراد نسل قبل است، همان چیزی که لو برا (Le Bras) در مقالهای در مجله «جمعیت»(Population) به خوبی نشان میدهد یعنی اینکه سن انتقال میراث و سمتها هرچه بیش از پیش بالا میرود و افراد کم سن و سال طبقه حاکمان باید کمی از شتاب خود کم کنند. این مسئله را نمیتوان بیشک از شکلگیری گرایشهای معترض در مشاغل سطح بالای جامعه ( معماران، وکلا و پزشکان و غیره)، آموزش و … بیتاثیر دانست. همانگونه که منفعت افراد مُسن در آن است که جوانان را درون جوانی نگه دارند، منفعت جوانان نیز در آن است که پیران را درون پیری برانند.
دورههایی وجود دارد که در آنها میبینیم «نورسیدگان» (که خود اغلب از لحاظ بیولوژیک جوانترینها هستند) « از پیش رسیدگان» را به طرف گذشته هُل میدهند، مایلند از آنها عبور کنند و آنها را به مرگ اجتماعی محکوم کنند ( «او دیگر کارش تمام است»). وقتی این دورهها شدت بیشتری به خود میگیرند، مبارزه بیننسلی نیز به اوج خود میرسد: در چنین زمانهایی است که مسیرهای جوانترها و پیرترها در یکدیگر تداخل مییابند و «جوانها» در پی آن بر میآیند که «هرچه زودتر» جای پیرها را بگیرند. این تنشها تا جایی که افراد مُسنتر بتوانند تمایلات جاهطلبانه جوانتر را کنترل و تعدیل کنند، پیش نمیآیند، یعنی تا وقتی که مُسنترها بتوانند مسیرهای شغلی و تحصیلی را تنظیم کنند و سرعت پیشرفت در هر شغلی را نیز در دست خود داشته باشند و جوانهایی را که خود نمیتوانند تمایلات خود را ترمز کنند، وادار به ترمز کردن کنند، جوانهای جاهطلبی را که میخواهند «یکشبه ره صدساله بروند» که «خود را جلو میاندازند» ( البته در اکثر موارد نیازی به آن نیست که افراد مُسنتر این کار را بکنند، زیرا «جوانترها» – که ممکن است پنجاهساله هم باشند- خود حدود لازم، سنین الگویی، یعنی سنینی را که هر کس میتواند «منطقا ادعای» سمتی را بکند در خود درونی کردهاند و حتی به فکرشان هم نمیرسد که پیش از وقت، «پیش از آنکه زمان آن فرا برسد» ادعای موقعیتی را بکنند که حق خود نمیدانند). اما زمانی که «حس حدود» از میان میرود، میبینیم که تنشها درباره حدود سنی ظاهر میشوند، تنشهایی که موضوع آنها مسئله انتقال قدرت و امتیازات میان نسلهای مختلف است.
منابع:
]Note des “pages Bourdieu”] : sans doute dans Actes… n° ۲۶/۲۷, ۱۹۷۹, mars-avril, CLASSES D’ÂGE ET CLASSES SOCIALES.
– Laurent Thévenot, Une jeunesse difficile. Les fonctions sociales du flou et de la rigueur dans les classements, p. 3
– Michel Pialoux, Jeunes sans avenir et travail intérimaire, p. 19
– Gabrielle Balazs, Jean-Pierre Faguer, Jeunes à tout faire et petit patronat en déclin, p. 49
– Rémi Lenoir, L’invention du “troisième âge” et la constitution du champ des agents de gestion de la vieillesse, p. 57
– Patrick Champagne, Jeunes agriculteurs et vieux paysans. Crise de la succession et apparition du “troisième âge”, p. 83
– Carl E. Schorske, Conflit de générations et changement culturel. Réflexions sur le cas de Vienne, p. 109
– Abdelmalek Sayad, Les enfants illégitimes – 2e partie, p. 117
منبع گفتگو: پایگاه اینترنتی بوردیو :
http://www.homme-moderne.org/societe/socio/bourdieu/index4.html