لیلا ابولغد(۱۹۵۲) ، انسانشناس امریکایى، تحصیلکرده هاروارد، و استاد دانشگاه کلمبیا در نیویورک، از میراث فرهنگى دوگانهاى بهره برده است: پدر او ابراهیم ابولغد نویسندهاى فلسطینى و مادرش ژانت ابولغد نیز یک انسانشناس سرشناس امریکایى است. لیلا که چند سالى از دوران کودکىاش را در مصر گذراند، در سالهاى اخیر بار دیگر به این کشور بازگشت و نزدیک به دوسال و نیم با قبیله البلادى زندگى کرد تا بهویژه زندگى، اخلاق، و باورهاى زنان این گروه را مطالعه کند.
حاصل این کار میدانى، دو کتاب «غرور و شعر در یک جامعه بدوى» (۱۹۸۶) و «نوشتن جهانهاى زنان: داستانهاى بدوى» (۱۹۹۳) بود. ابولغد در سالهاى بعد نیز کار خود را در مصر ادامه داد و آخرین پژوهشهایش را به تأثیر سریالهاى تلویزیونى بر باورهاى مردم این کشور درباره هویتهاى جمعى اختصاص داد. اما شهرت جهانى ابولغد، به عنوان یکى از مهمترین اندیشمندان مطالعات خاورمیانه، حاصل کتاب بازاندیشى به زنان: فمینیسم و مدرنیته در خاورمیانه (۱۹۹۸) بود که وى ویراستارى آن را برعهده داشت و تفکرى جمعى از سوى زنان عمدتاً انسانشناس درباره سه کشور مصر، ترکیه، و ایران بود.
پنداره اساسى ابولغد که در این کتاب به تشریح آن پرداخته است، نبود دیدگاهى انتقادى و عمیق در نزد فمینیستهاى کشورهاى خاورمیانه در ارتباط با موضوع مدرنیته است. البته ابولغد پیش از هرچیز با این گروه اعلام همبستگى کرده و به دلیل واقعىبودن مشکلات زنان و موقعیت نابسامان آنها در بسیارى از زمینهها، از تمایل گروههاى فمینیست براى ایجاد وضعیتهاى انسانى بهتر براى همجنسان خود دفاع مىکند. با این وصف، وى معتقد است که دیدگاههاى فمینیستى نتوانستهاند خود را چندان از باورى مطلق – و حتى نوعى خوشباورى و توهم – نسبت به خط عمومى تطورگرایى فیلسوفان روشنگر اروپایى نسبت به مفاهیمى چون «پیشرفت» و «تجدد» جدا کنند. چنین باورى در این گروه، و در معنایى عامتر در بسیارى از روشنفکران این کشورها، مانع از آن مىشود که بتوانند با نگاهى عمیق و انسانشناسانه و از درون، زندگى و افکار زنان را در اقشار مردمى و بهدور از محیطهاى نخبگان درک کنند. درحقیقت، اینکه تصور کنیم رابطهاى خودکار میان افزایش مشارکت سیاسى – اجتماعى زنان و تحول اندیشهها و موقعیتهاى واقعى در زندگى آنها وجود داشته باشد، و یا اینکه بپنداریم هرگونه حرکتى در جهت افزایش مشارکت لزوماً به موقعیتى «مناسبتر» مىانجامد، توهمى بیش نیست. حتى با وجود موقعیتهاى نامناسب و در بسیارى موارد زیر ستم زنان، ایجاد تصویرى بىانعطاف و جزمگرا از زن غیراروپایى و بهویژه زن مسلمانِ عرب بهمثابه موجودى کاملاً منفعل، بىاراده، و تحت ستم مردانه – و نه تحت ستم نظامهاى اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى سرکوبگر – گویاى دیدگاهى ناقص و شکننده در این فمینیسم است که مىتواند درنهایت به نتایجى کاملاً معکوس با اهداف موردنظر بینجامد. تأکید ابولغد برآن است که حرکت از یک اندیشه تطورى روشنگرانه، بنابر الگوى اروپایى، ممکن است ما را به محدودکردن بحث موقعیت زنان به تقابل «درون/ برون» سوق دهد. به این معنا که تصور کنیم مشکل اساسى زنان همواره و در همه جوامع به قرارگرفتن اجبارى آنها در حوزه «درون» مربوط مىشود و بنابراین، در صورت خروج آنها از این «درون» و ورودشان به «برون»، تمامى مشکلات حل مىشوند. درحالىکه در واقعیت، نهفقط در بسیارى از جوامع اصولاً این تقابل بهشکل یکسان و حتى محسوس وجود ندارد و بهگونهاى مشابه نیز احساس نمىشود، بلکه تغییر موقعیتهاى جنسیتى نیز در این تقابل لزوماً وضعیت را بهتر نمىکند و حتى مىتواند آن را براى زنان بدتر کند.مشا
درنهایت ابولغد وضعیت فمینیستها را در این کشورها، بسیار حساس ارزیابى مىکند، زیرا هم ناچارند با مشکلات واقعى زنان دستوپنجه نرم کنند و هم در معرض دستکارى نیروهاى بیرونى قرار دارند که مىتوانند با ابزارىکردن حرکات آنها، تصویرى کاریکاتور مانند از زنان این کشورها ترسیم کنند. این امر نیز بهنوبه خود مىتواند به عاملى براى دخالتهاى بیرونى تا حد واژگون جلوهدادن موقعیتهاى درونى این کشورها و طرح نادرست مسائل آنها بدل شود. دخالتهاى بیرونى مىتوانند اشکالى مختلف داشته باشند که کمترین آنها ممکن است نوعى نفوذ فرهنگى و بالاترین آنها دخالتى خشونتآمیز و کامل روى الگوى اشغال نظامى باشد. اما مشکل اساسى در آن است که نظامهاى سیاسى – اقتصادىِ فاسد و زورگو اغلب با شناختن چنین موقعیتهایى مىتوانند با نوعى بازى روانى بدترین استفاده ممکن را از سنتها انجام دهند تا حاکمیت خود را، که عموماً حاصل منافع مدرنِ نظام جهانى است، حفظ کنند.
نمونه رژیم طالبان از این لحاظ بسیار گویا بود. این رژیم که خود براى تضمین منافع دولتهاى غربى در مقطعى خاص به وجود آمده بود، در مقطعى دیگر فواید خود را در این راستا کاملاً از دست داد و برعکس به دلایلى دیگر، به مشکلى در مناسبات بینالمللى بدل شد – تروریسم جهانى و فعالیتهاى آن بهویژه علیه امریکا در کشورهاى عربى و علیه روسیه در چچنستان – و بدینترتیب نظام جهانى زمینههاى برچیدن آن را فراهم کرد. با وجود این، اگر این برچیدن با هدف اصلى آن؛ یعنى ایجاد نظم در نظام جهانى اعلام مىشد، صداقت بیشترى در آن وجود مىداشت تا با مستمسک حقوق بشر و بهویژه آزادى زنان افغان. در متن زیر، ابولغد در پاسخ به پرسشى درباره مشروعیت حمله امریکا به افغانستان، به موضع اساسى مشروعیت غرب در تغییر دیگر فرهنگها براى تبدیل آنها به خود مىپردازد، حرکتى که در واقع هدفهایى عموماً با سودمندى اقتصادى را دنبال مىکند، اما درعینحال، زمینه را براى شانه خالىکردن از زیر بار مسئولیتهاى اساسىتر براى تغییر جهان نیز فراهم مىکند:
«همواره از خود درباره این مفهوم، که ما باید زنان افغان را «نجات» بدهیم، پرسیدهام و مىدانیم همین مفهوم بود که تا اندازهاى حمله امریکا به افغانستان را توجیه کرد – خانم لورا بوش، همسر پرزیدنت، در نطق رادیویى خود بر این موضوع تأکید کرد – و بههمین دلیل نیز فمینیستهاى امریکایى و اروپایى در مقابل یورش امریکا چندان موضعگیرى نکردند اما مشکل این مسئله «نجاتدادن» در آن است که به تفکر برترى غرب وابسته است و آن را تقویت مىکند. وقتى ما کسى را «نجات» مىدهیم، لزوماً باید او را از «چیزى» نجات بدهیم و به «چیز»ى دیگر برسانیم.
حال پرسش این است که درباره خشونت در این دگرگونى چه مىتوان گفت؟ و چه مفروضاتى درباره نتیجه این نجاتیافتن وجود دارد؟ این خودخواهى را فمینیستها باید مورد پرسش قرار دهند. در این مورد، مىتوانیم موقعیت را به داخل خود امریکا منتقل کنیم تا این گفتمان و رویکرد «میسیونرى» را بهتر دریابیم: تصور کنید اگر امروز یکباره زنان سفیدپوست طبقه متوسط اعلام کنند که قصد دارند زنان سیاهپوست را از سرکوب شوهرانشان «نجات» دهند، چه اتفاقى خواهد افتاد و شاهد چه واکنشى خواهیم بود؟
به گمان من بهتر است که بهجاى تلاش براى «نجاتدادن» زنان در فرهنگهاى دیگر، به فکر عادلانهکردن روابط در جهان باشیم. البته همواره مىتوانیم از خود بپرسیم براى کمک به زنانى که در تلاش براى بهبود موقعیت زنان دیگر در جوامع خود هستند چه باید کرد و در اینجا مىتوان با آنها متحد شد. اما این را نیز باید از خود پرسید: ما که در بخشى از جهان با موقعیتى ممتاز و قدرتمند نشستهایم، چه مسئولیتى در موقعیتهایى که دیگران ناچار به تحمل آن هستند داریم؟ باید از خود بپرسیم چه باید کرد تا نفرت مردم از غرب پیوسته از احساس ناامیدى آنها بهدلیل مشاهده بى عدالتى جهانى تقویت نشود؟ چنین اندیشهها و حرکاتى بسیار مفیدتر از آن تمایل به «نجاتبخشىِ» متأثر از تفکر میسیونرى قرن نوزدهمى هستند.»
منبع: فکوهی، ناصر، پارههای انسانشناسی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵
برای تمام آوانگاریها و ماخذ به منبع فوق ارجاع کنید