ظاهرا تنها قیمت بشکه های نفت نیست که در ما ه ها و روزهای کنونی روندی صعودی و شاید بازگشت ناپذیر را طی می کنند، شمار کشتگان گردباد میانمار(برمه) و زلزله چین که در روزهای گذشته اتفاق افتاده اند نیز دائما افزایش می یابد. نفت از مرز ۱۲۶ دلار در بشکه عبور کرده است ، در میانمار مرز ۱۳۰ هزار کشته پشت سر گذاشته شده و به ۲۰۰ هزار نزدیک می شویم، در حالی که در چین مرز ۱۵ هزار کشته طی شده و به سادگی به بیش از ۴۰ هزار نزدیک می شویم. آیا رابطه ای میان این ارقام وجود دارد؟ بیائیم تمثیلی را در نظر بگیریم: زمینی که بی رحمانه فشار انسان ها را بر خود تحمیل می کند، نفتی که به مصرف صنعتی کردن هر چه بیشتر جهان و تخریب هر چه بیشتر آن به وسیله انسان ها در جنون مصرف گرایی شان می رسد، درخت هایی که می سوزند، بیایان هایی که گسترش می یابند، آب ها و هوا هایی که ناآشامیدنی و غیر قابل استشمام می شوند، جوی که دائما آلوه تر شده و گرمایی که تمام خشکی های جهان و میلیاردها موجوداتی را که بر آنها زندگی می کنند را تهدید می کند و در این حال گفتمانی که همچنان بر آن اصرار دارد که انسان حق دارد برای تداوم بخشیدن به حیات خود تا بی نهایت، نه فقط موجودیت کنونی سایر ساکنان زنده و غیر زنده دیگر را در جهان تهدید کند، بلکه حتی شانس را برای نسل های بعدی نیز به حداقل برساند. این واقعیت ها را در یک سو در نظر بگیریم و در سوی دیگر انتقام همین زمین را ببینیم، انتقام از این موجودات انسانی در قالب فرود آوردن مصیبت بارترین «بلا های طبیعی» بر زندگی ایشان: سیل ها، خشکی ها، زلزله ها، گردباد ها، اپیدمی ها و بیماری های درمان ناپذیر: نبرد میان طبیعتی در همه اشکاش از خرد ترین اشکال ویروسی اش ( ایدز) گرفته تا کلان ترین آنها، اشعه های کیهانی که از لایه نازک شده اوزون می گذرند و انسان ها را به بدترین بیماری های کشنده مبتلا می کنند؛ انتقامی از تمام انسان ها و تمام ثروتی که آنها از خلال غارت بی رحمانه طبیعت به دست آورده اند. در این جنگ به ظاهر(البته تنها به ظاهر) تاکنون انسان ها پیروز بوده اند، اما متاسفانه چنانچه پیشینه بیولوژیک سایر موجوداتی را که در طول میلیاردها سال بر روی کره زمین زیسته اند را در نظر بگیریم نباید چندان نسبت به این امر خوش باور باشیم: شاید سرنوشتی نظیر دایناسورها و میلیون ها نوع زنده ای که طبیعت آنها را از میان برد تا خود باقی بماند در انتظار انسان ها نیز باشد. نظام های سیاسی – اقتصادی که انسان ها در اغلب نقاط جهان بر قرار کرده اند، امروز شبکه ای را ساخته اند که ما را به سوی فاجعه ای بزرگ هدایت می کند. و این در حالی است که در نقاطی از این شبکه هنوز ما حتی امکان دخالت هایی کوچک را نیز برای تغییر اوضاع در اختیار نداریم: همین دو مثال «بلای طبیعی» را در نظر بگیریم. چین کشوری است که اقتصاد دانان نولیبرال آن را به الگویی برای موفقیت مدل سرمایه داری حتی در چارچوب های غیر دموکراتیک مطرح می کنند، تصاویر زیبای شهرهای بزرگ چینی که ثروت حاصل از خصوصی کردن اقتصاد و آزاد گذاشتن ابتکارهای شخصی برای رشد و شکوفایی اقتصادی هر کس را می تواند به اشتباه بیاندازد و این در حالی است که جهان ترجیح می دهد چشم خود را بر موقعیت وحشیانه سرمایه داری چینی که یک دیکتاتوری سیاسی وحشتناک کمونیستی را با وحشیانه ترین نوع سرمایه داری از نوع قرن نوزدهمی با یکدیگر آمیخته، کشوری که کرانه های شرقی خود را به عرصه ای برای تاخت و تاز بی رویه همه سرمایه های جهانی در استفاده از فقر گسترده مردمانی تبدیل کرده که برای یک لقمه نان حاضرند همچون قرن نوزده، ساعات کار ۱۶ ساعته در شبانه روز را بر مردان و زنان و فرزندانشان تحمیل کنند و در این حال سرزمین بزرگ درونی چین را که ۸۰ در صد جمعیت این کشور را در بر می گیرد رها کنند تا با بدترین موقعیت های اقتصادی و فقر دست و پنجه نرم کند: سرزمینی که در عقب افتاده ترین شرایط رفاهی قرار دارد و زلرله در ایالت سیشوان نمونه ای از این عقب افتادگی است، و حتی پیش از این هم انفجار ها و فرو ریختن دائم معادن چینی نمونه های دیگری از همین عقب افتادگی را به ما نشان می داد. با این حال جهان ترجیح می دهد هم دیکتاتوری کمونیستی را در این کشور فراموش کند و هم شرایط بی رحمانه سرمایه داری آن را و حتی برای خوش خدمتی به آن بازی های المپیک را نیز در آن برگزار کند و با تظاهر کنندگان علیه شیوه های ضد حقوق بشر این کشور و اشغال چند ده ساله تبت، به بدترین شیوه برخورد کنند، زیرا چین یک بازار بزرگ یک میلیارد و سیصد میلیونی با پتانسیل هایی خیره کننده است. و یا دولت نظامی برمه را در نظر بگیریم که امروز به هیچ عنوان حتی حاضر نیست کمک های خارجی را برای کمک به اهالی خود بپذیرد و ترجیح می دهد آنها را به حال خود رها کند که در گرسنگی و بی خانمانی هلاک شوند تا حاضر شود ورود نیروهای بیگانه و «طبعا جاسوس» را بپذیرد. میانمار یا برمه نیز نتیجه بیش از یک قرن سیاست های استعماری کشورهایی چون فرانسه و آمریکا است که امروز عملا زیر چتر حمایت چین ( همچون مورد کره شمالی) به حیات خود ادامه می دهد و احتمالا هنگامی کنار خواهد رفت که قدرت های بزرگ بتوانند با چین بر سر معامله ای بزرگ تکلیف این دو کشور ( کره شمالی و میانمار) را روشن کنند.
نرخ نفت هر روز بالا می رود، شرکت های بزرگ نفتی هر روز از این راه پول بیشتری را به جیب های خود روانه می کنند و مصرف کنندگان بنزین و سایر محصولات چه در کشورهای توسعه یافته و چه در کشورهای در حال توسعه باید توان این گران شدن را بدهند و حتی کشور های تولید کننده نفت نیز همچون کشور ما به دلیل ضعف مدیریتی در استفاده از منابع نفتی بیشتر باید شاهد گرانی و تورم از این افزایش قیمت باشند تا بهتر شدن وضعیت زندگی شان. اما در عین حال بالا رفتن قیمت نفت معنی دیگری هم دارد و آن افزایش قدرت بخش سرمایه داری مالی نسبت به سایر بخش های اقتصادی ، یعنی بیکاری و مقروض شدن بیشتری برای اقشار فرو دست و ثروت بیشتری برای اقلیت های ثروتمند جهان، و در عین حال یعنی فشار باز هم بیشتری بر طبیعت برای فراهم آوردن کالاهای مصرفی ای باز هم بیشتر: چرخه ای باطل با چشم اندازی تیره برای انسانیت. شاید روزی به نرخ نفت بالای دویست دلار هم برسیم ولی شکی نداشته باشیم که به همان نسبت باید در انتظار «بلایای طبیعی» ؛ نظامی گری ها، تروریسم ها و خشونت ها، شکننده تر شدن انسجام های ملی و بین المللی هر چه بزرگتری نیز باشیم.