گروه اندیشه: ناصر فکوهی، عضو انجمن جامعهشناسی ایران، یکشنبه اولاردیبهشت ۱۳۸۷، در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران درباره نظریه هنر پیر بوردیو، متفکر و جامعهشناس فرانسوی به سخنرانی پرداخت .
فکوهی در آغاز به تاثیر و نفوذ کار بوردیو اشاره کرد و گفت: «میتوان بوردیو را با دورکیم یا وبر مقایسه کرد که اگر چه پس از مرگشان ولی به هرحال آرای آنها منشا اثر شده است و حتی نظریهپردازان دیگری پس از آنها به بسط آرایشان رو آوردهاند. همین موضوع را میتوان با کار بوردیو سنجید که در همان دوره زندگیاش، تاثیر او از مرزهای میهن خود گذشت و مورد توجه قرار گرفت، درحالی که وبر تا همین ۲۰سال پیش در آمریکا ناشناخته بود. و البته این موضوع به این دلیل است که بوردیو یک پایه نظری دارد که به قول خودش بسیار زود برای او شکل گرفته و سپس این نظریه را در حوزههای دیگری به کار برده است.» ، استاد گروه مردمشناسی دانشگاه تهران، در ادامه به بحث هنر در کار بوردیو پرداخت و گفت: «صحبت از بوردیو، صحبت از همین محور نظری اوست. از اینرو نمیتوان گفت که او نظریه هنر خاصی دارد بلکه او این محور نظری را به درون هنر کشانده است. نظریه بوردیو در هیچ یک از انواع نظریات انسانشناسی هنر جایی ندارد و اگر بخواهیم ما به ازای تئوریک برای آن دست و پا کنیم، باید بگوییم که او بیشتر به چارچوب مطالعات فرهنگی یا همان سبک زندگی نزدیک است. هنر در این نگرش نوعی سبک زندگی است، ولی با این تذکر که هنر نخبگان را بررسی نمیکنند، و توجه وی بر هنر در در زندگی مردم عادی یا مثلا رسانهها متمرکز است، جایی که عمدتا منتقدان هنری آن را بیارزش میپندارند، همچون سریالها یا روزنامههای زرد. تفاوت اینجاست که پارادایمکاری منتقدان بر ارزشگذاری آثار متکی است اما مطالعات فرهنگی چنین هدفی ندارد. نزد بوردیو نیز، با تفاوتها و شباهتهایی همین گرایش سبک زندگی را داریم».
فکوهی، به این شباهتها و تفاوتها اشاره کرد: «در کتاب تمایز، بوردیو معتقد است هنر یکی از ساز و کارهایی است که با آن مردمان به ایجاد تمایز میان خود و دیگران؛ هویتدادن به خود و نیز دیگری میپردازند. از این سبب، ملاحظات جامعهشناختی کمترین تاثیر و جایگاه را در مباحثات و بررسیهای جامعهشناختی و انسانشناسانه هنری دارند، مهم نیست که چه چیزی زیباست یا نیست، زیبایی در ذات اشیا نیست، بلکه محصول مناسبات اجتماعی میان مخاطبان و نیز استفاده آنها از اثر هنری است. این مجموعه اجتماعی را بوردیو، میدان هنری مینامد. این بحث میدان اصلا در مطالعات فرهنگی جایی نداشته است. اما همین که ما از اثری هنری همچون اثری زیبا نام میبریم یا ابراز لذت میکنیم، بنابر تحلیل بوردیو، این فرآیند ما را در جایگاه نمادین و اجتماعی که برای خودمان در نظر گرفتهایم، تثبیت و آن را برای ما باز تولید میکند. مسئله بوردیو این است که کنشگر اجتماعی این روند را ناآگاهانه طی میکند. مثلا وقتی کسی میگوید که من از موسیقی ویوالدی خوشم میآید، قضیه این نیست که این موسیقی در قیاس با سایر آثار به شکل پیشینی در رتبهبندی زیباییشناسانه بالاتری است، بلکه از این روست که این موسیقی به دلایلی رواج اجتماعی بیشتری یافته است، هم کارگران و هم طبقات فرادست به آن گوش میدهند، پس اگر استاد دانشگاهی بگوید من از این موسیقی خوشم میآید، او به شکلی ناآگاهانه تمایز خودش و یک کارگر را از میان میبرد، چون کارگران هم بدان گوش میدهند. اما او میگوید مثلا واگنر گوش میدهم، چون این موسیقی را کارگران گوش نمیدهند، این موضوع میان او و کارگران تمایز پدید میآورد. این استاد دانشگاه تعمدا این کار را نمیکند بلکه متاثر از یک سلسله سازوکارهای اجتماعی دست به این انتخاب میزند. بوردیو اصلی را دارد به نام «کمیابی»، یعنی هرچه چیزی کمتر به دست بیاید، و هرچه دیریابتر باشد، قابلیت بیشتری برای ایجاد تمایز دارد. مثلا دلیل علاقهمندی به طلا همین است، چون ما را به نوعی متمایز میکند. بوردیو با روش علمی این نکته را ثابت میکند. او فهرستی از صحنههایی که افراد میخواهند از آن عکسبرداری کنند، تهیه کرده، این فهرست را با گروههای مختلف اجتماعی انطباق داده است. وی همچنین نشان داده سویههای انتخاب شده دقیقا با جایگاه اجتماعی افراد قابل تحلیل است، یعنی این افراد چه میزان سرمایه فرهنگی و چه میزان سرمایه اقتصادی دارند. افراد از طرفی سرمایههای مالی دارند و از طرفی سرمایههای نمادین. مثلا معلمان سرمایه مالی چندانی ندارند، اما سرمایه فرهنگی بالایی دارند، و مثلا وضع صاحبان کارخانهها عکس معلمان است. همین موقعیت سرمایهها است که به انتخابهای مختلف افراد در انواع هنر میانجامد: در سوژه عکاسی، در ترانه و… این با تئوریهای کلاسیک زیباییشناسی، متفاوت است. این گروههای اجتماعی هستند که شی یا سوژهای را زیبا نگهمیدارند.
فکوهی با اشارهای انتقادی به قضاوتی از بوردیو در تداوم این تحلیل، گفت: «بوردیو معتقد است، کسی که در جایگاهی اجتماعی خاصی قرار دارد اگر موضوع هنری جایگاهی دیگر را ابراز خوشآیندی کند، او با آن موضوع و اثر، برخورد ابزاری داشته است. یعنی اگر روشنفکری آکادمیک، از آغاسی یا نامجو خوشاش بیاید، نظر بوردیو این است که این قابل قبول نیست، چون میخواهد، خودش را در میدان هنری نخبگان یا آکادمیسینها، استثنا جلوه دهد، پس برخورد او ابزاری است. این به نظر من خیلی بیرحمانه است.» مسوول گروه مردمشناسی هنر فرهنگستان هنر، به مفهوم میدان در تحلیل بوردیو پرداخت و اشاره کرد که این مولفه در چارچوب مطالعات فرهنگی دیده نمیشود، چون آنها هنر را به مثابه سبک زندگی میبینند ولی بوردیو، هنر را یکی از پدیدههایی میداند که در داخل میدانهای مختلفی میتواند عمل کند. فکوهی گفت: «میدان عرصهای عمومی است که در داخل آن ما مناسبات، کنشگران و سازوکارهای اجتماعیای داریم. در داخل آن کنشگران اجتماعی بر سر امتیازات واقعی در رقابت هستند. در میدان هنر هم ما میدانهای کوچکتری داریم، مثل میدان هنر نقاشی.»
بنا بر تحلیل بوردیو هدف کنشگران در میدان هنری رسیدن به بالاترین منفعت مادی است. به گفته فکوهی، بوردیو در این عرصه چندان به پرستیژ همچون هدف هنری، نظر ندارد، نه اینکه به این عنصر اعتقادی نداشته باشد، بلکه پرستیژ را هم جزئی از سرمایهای میداند که کنشگران در پی آن بوده و سرمایهها به هم قابل تبدیل شدن هستند، پرستیژ را میتوان به سرمایهای مالی بدل کرد. مثلا هنرمندی که موضعگیری سیاسی میکند، سرمایهای فرهنگی میسازد، تا پس از آن بتواند آثارش را گرانتر بفروشد. مثلا آثار نقاشان ایرانی اخیرا در دوبی خوب فروش رفت، ولی این فروش خوب به همان دلیلی است که اگر یک جامعهشناس دست سوم آمریکایی هم درباره ایران کتاب بنویسد، خوب فروش میرود. این به موقعیت ایران برمیگردد. یا مثلا فیلمسازان ایرانی هرچه بسازند، درباره مسائل اجتماعی، در فستیوالهای جهانی محل توجه قرار میگیرد و این به ماهیت و ذات اثر ربطی ندارد. پس اگر برخی به سبب سرمایه فرهنگیشان، هر آشغالی را تولید کنند، از آن استقبال میشود. البته این کارها در میدانی هنری و به صورت ناخودآگاه انجام میشود. اگر از هنرمندان بپرسید چرا آثار شما قابل توجه است؟ پاسخها عموما، توتولوژیک است و قابل اعتراض.»
فکوهی در پایان به اشارات بوردیو درباره موضع جهانی کنونی هنر اشاره کرد و گفت: «بوردیو معتقد است، در قرن ۱۹ معیار ارزشمند شناختهشدن کار هنری این بود که جامعه هنری آن را زیبا بداند، نه آنکه به قضاوت تمام جامعه گذاشته شود، امروز دقیقا به نقطه معکوسی رسیدهایم. ارزش کالایی به ارزش استتیک بدل شده است. یعنی امروز اغلب هنرمندان آوانگارد هم برای مهم دانستن کارشان، به قیمتی که برای خرید آن پرداخت شده است، استناد میکنند. حتی اینکه چه کسی آن را خریده، برایشان مهم نیست. این گفتمان کاملا متناقض است. کسی که برای خرید یک تابلوی نقاشی در ایران ۱۰۰میلیون تومان میپردازد، مطمئنا تحصیلکرده نیست، چون اگر قرار بود تحصیل کند، وقت چندانی برای درآوردن این همه پول نداشت و اگر هم داشت، اول خانه میخرید. بنابراین گفتمانی سراسر متناقض است.» در پایان فکوهی به پرسش های حضار نیز پاسخ گفت.
روزنامه اعتماد ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷