از میان موضوعهای هولناکی که یک فیلم میتواند به آن بپردازد، شاید هیچ کدام به اندازه یک تراژدی اتمی وحشتزا نباشد. زیرا چنین حادثهای اگر در قالب جنگی جهان روی دهد، به احتمال قوی به معنای پایان بشریت خواهد بود و یا دستکم بازگشتی به هزاران سال پیش. در این موقعیت شاید پرداختن به این موضوع در قالب یک فیلم کمدی، انتخاب درستی به نظرنمیآمد، اما اگر کارگردان چنین فیلمی، نابغهای چون استنلی کوبریک نبود. از میان فیلمهایی که در ژانر علمی – تخیلی درباره این موضوع، یا موضوعی شبیه به آن ساخته شدهاند، اغلب قالب فیلمهایی را میبینیم یا در ژانر ترسناک و یا در ژانر غریب و رویایی یا دیستوپیایی. و اگر خواسته باشیم یکی از بهترین مثالها را در این باره، البته در شکل بسیار تراژیک بیاوریم، باید به فیلم «بازی جنگ» پیتر واتکینز، اشاره کنیم، یک «مستند جعلی» که واتکینز آن را به سفارش بی. بی. سی ساخت اما به نظر سفارشدهندگان، به اندازهای هولناک و احتمال با تاثیرات غیر قابل پیشبینی آمد که این شبکه تا سالها از پخش آن صرف نظر کرد. اینجاست که دو پرسش برایمان پیش میآید: نخست اینکه، چرا کوبریک به سراغ چنین موضوعی میرود؟ و سپس و مهمتر اینکه چرا ژانر کمیک را انتخاب میکند؟ البته در کنار این دو پرسش، پرسشهای جانبی دیگری نیز وجود دارند که هر یک لایهای از اندیشه پیچیده و جذاب کوبریک را برایمان میگشایند: برای نمونه، چرا فیلم بر «دکتر استرنجلاو» متمرکز شده و معنایی که در این نام وجود دارد: یعنی غریب وعشق، یا عشقی غریب؟ چرا پیتر سلرز، نقشهایی متعدد را در فیلم بازی میکند و این نقشها با یکدیگر همچون یک پیرنگ ارتباطی معنایی دارند؟ و البته زیر عنوان فیلم را نیز نباید از یاد برد و باید بر اهمیت آن پای فشرد:«چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم؟».
نخستین پرسش، شاید سادهترین نیز باشد: نگاهی به تاریخ فیلم یعنی ۱۹۶۴، ما را درست به میانه جنگ سرد و بحران هستهای کوبا میکشاند: زمانی که شوروی موشکهای هستهای خود را در جزیره کوبا در چند کیلومتری آمریکا، نصب کرد و طول دو هفته، در اکتبر ۱۹۶۲، شوروی و امریکا بزرگترین بحران اتمی پس از جنگ جهانی دوم را تجربه کردند. و جالب آنکه بدانیم فیلم واتکینز نیز در سال ۱۹۶۶ عرضه شد، یعنی تنها دو سال پس از فیلم کوبریک. جهان تا این زمان هنوز نتوانسته بود، نزدیکی یک خطر اتمی که برایش جنبه مرگ و زندگی داشته باشد، را حس کند. و بنابراین در برابر پاسخ نخست و ساده که حساسیت موضوع و تازگی زخم بحران کوبا، زمانبندی فیلم را مشخص میکرد، پاسخ به پرسش دوم مطرح مشکلتر مینماید: چرا ژانر کمدی؟ به گمان ما، موضوع فیلم به اندازهای تراژیک است که ساختن فیلمی در فاصله زمانی چنین نزدیک، در ژانر واقعگرایانه را ناممکن میکرد و این همان تجربهای بود که واتکینز با فیلم خود، «بازی جنگ» آزموده بود. و همانگونه که گفتیم، برغم جعلی بودن مستند واتکینز و مشخص بودن موضوع، صحنهها چنان هراسناک بودند که بی.بی. سی نمیتوانست خطر یک بحران در افکار عمومی را بپذیرد. هراس از بمب، یک هراس واقعی بود و این عنوان ِ طنزآمیز فیلم کوبریک را توجیه میکرد. شخصیتها در مرز، واقعیت و جنون، مرز دوستداشتنی بودن و ترسناکبودن قرار میگرفتند. و همین تمرکز را بر شخصیت اصلی فیلم که عنوان آن را میسازد نشان میدهد: دکتر استرنجلاو یک «عشق غریب» و یا آن طور که در فرانسه ترجمه شده (دکتر فولامور) یک «عشق دیوانه وار» و به همان اندازه غریب را که در زیر عنوان میخواندیم، به تماشاچی القا میکند. چطور میتوان هراس خود از بمب، یعنی از نابوی بشریت در تجربه اتمی را، به عشقی نسبت به این سلاح تبدیل کرد؟ یا حتی به یک بازی سرگرم کننده؟ همچون جرج سی. اسکات که در تمام مدت مذاکرات هیجانانگیز برای جلوگیری از برافروخته شدن جنگ و نابودی بشریت ، آدمس میجود. یا ژنرال دیوانه که نظریههای توطئهاش را برای افسر انگلیسی منظم تعریف میکند.
پیترسلرز با نقشهای متعدد خود، در جایگاه دکتر استرنجلاو (فاشیست فراری که دستش را که بی اراده سلام هیتلری میدهد به سختی کنترل میکند)، رئیس جمهور آمریکا، سرهنگ انگلیسی ِ خونسرد و عقلانی، پیوندهایی را میان جنبههای مختلف این بازی تودرتو میسازد. و سکانسهای تالار کنفرانس زیرزمینی پنتاگون، ریشههای کنترل جهان در اعماق را در رابطه با سکانسهای هواپپیمای بمب افکن بدون رادار با فرمانده ابلهش، از منطقی دوزخی حکایت دارد که سرنوشت انسانها را در دست دارد. و سرانجام زیباترین صحنه فیلم با یک موسیقی شاد و در همان حال رمانتیک، پایانی از جهان را ترسیم میکند که هم کاریکاتور مانند است و هم همچون یک فیلم هالیوودی. فیلم بدین ترتیب بر آن است زیبایی را حتی در بالاترین تراژدی بشریت، حفظ کند. در یک کلام انتخاب ژانر کمیک برای بزرگترین تراژدی ممکن برای انسانیت، نه انتخابی است که در دست کوبریک باشد، بلکه نمادی است که از حاکمیت دلقکهای بدون مغز بر سرنوشت انسانهایی که برای صرف لذت بردن از مصرف بیشتر و بیشتر سرنوشت خود را به دست ژنرالهای دیوانه، توطئهپردازان اتاقهای تاریک و سیاستمداران فاسد، میسپارند، حکایت میکند.