ترجمه ناصر فکوهی
بخش سوم
گراو: شما همواره میدان هنری را به مثابه میدانی مشخص کرده اید که لزوما ضوابط میدان اقتصادی را به رسمیت نمی شمارد. من در این مورد با شما موافق نیستم. مهم ترین چیزی که در میدان هنری به چشم می خورد تراکم سازوکارهای اقتصادی در آن است. برای نمونه استثمار خویشتن امری رایج در این میدان است، افراد به صورتی داوطلبانه برای آرمان گرایی هنری خود را استثمار می کنند. افزون بر این، میدان هنری، میدانی نه چندان مورد حمایت است، زیرا در آن صندوق های بازنشستگی و بیمه چندانی وجود ندارد. روابط مبادله نیز بسیار قدیمی اند و در مجموع قابل درک تر به نظر می رسند. تولید کنندگان اغلب خود مصرف کننده هم هستند. بنابراین نمی توان گفت که میدان هنری « بیرون از امر اقتصادی عمل می کند».
بوردیو: چیزی که می گوئید در تضاد با گفته های من نیست. در کتابی که اخیرا نوشته ام روابطی از آن نوع که فلوبر در «تربیت عاطفی» توصیفشان کرده است، را تشریح کرده ام: روابطه میان آقای آرنو(Arnaux) که نوعی مدیر گالری امروزی است و روزنامه کوچکی را با عنوان «هنر صنعتی» دارد، با هنرمندانش.
آقای آرنو، دارای دربار کوچکی است با نقاش های خودش یکی از آنها پلرن نام دارد و فلوبر شاخص هایی از روابط میان این افراد به ما می دهد. او می گوید که آرنو آنها را بسیار دوست دارد و اگر آنها را به نحو تحسین برانگیزی استثمار می کند از سر عشق به آنهاست. به نظر من هیچ چیز به روابط قدرتی که در میدان های هنری یا ادبی وجود دارد، بیشتر از روابط میان دو جنس نیست: رابطه ای که بر اساس قدرت نمادین شکل گرفته است. در اینجا مسئله بر سر نوعی استثمار خشن اقتصادی نیست که بر استفاده از زور فیزیکی استوار باشد، بلکه استثماری است که بر اساس همدستی و عشق فرد مورد استثمار استوار است. و یا بر اساس چیزی که به نام آن استثمار گر، دیگری را استثمار می کند: هنر، فرهنگ یا هر چیز دیگری. ما در عین حال با نوعی واژگونی جهان اقتصادی سروکار داریم: افراد به صورت مکانیکی خریداری نمی شوند، بلکه تقریبا به معنای جادویی کلمه، تسخیر می شوند. برای آنکه بفهمیم چگونه چنین نظامی کار می کند باید بدانیم که آدم هایی وجود دارند که دارای منطقی واژگونه هستند و آدم هایی که حاضرند بگویند آماده اند خود را فدای هنر کنند. این را ما در جهان اقتصادی نمی بینیم. در این جهان آدم ها برای دستمزد کار می کنند ، البته در این جهان نیز اشکالی از افسون زایی وجود دارد.
گراو: هر چه بیش از پیش. کار در خارج از میدان هنری هم به کاری فرهنگی بدل می شود که در چارچوب آن افراد تمایل به به دست آوردن نوعی هویت و لذت دارند – کار باید جالب باشد. تقریبا همه همچون کارکنان فرهنگ کار می کنند.
بوردیو: بله، حق با شما است. این الگو در حال تعمیم یافتن است.
گراو: اما چند دقیقه پیش به نظرم رسید که شما از اینکه جهان هنری در حال تجاری شدن است، متاسفید، از اینکه این میدان هم ناچار به پذیرش نوعی واقع بینی اقتصادی شده است.
بوردیو: دلیلش این است که به نظر من، این میدان جایی است که استثنایی ترین پدیده ها در عالم بشری در آن تولید می شوند. آزادی، شورش بودلر علیه آکادمی، سرپیچی های متقابل- کارهایی بسیار شجاعانه. وحشت من آن است که امروز با وارد شدن اقتصاد در حوزه هنر، به صورتی هم زمان هنر نیز دچار وابستگی و اطاعت از جهان اقتصاد شود. و گمان می کنم جایی که مبارزه صورت خواهد گرفت، عرصه جامعه شناسی باشد، ولو آنکه این امر به نظر شما عجیب بیاید. آوانگاردها شاید برای تداوم زندگی خود وحشت داشته باشند- همچون بودلر که به مسائلی اساسی می پرداخت- و همین در جامعه شناسی نیز مطرح است. البته نوعی جامعه شناسی دیوان سالارانه وجود دارد همانگونه که نوعی هنر بورژوازی هم وجود داشت. اما کسانی که بخواهند کار خود را انجام بدهند به سرعت متوجه می شوند تا چه اندازه این تبعیت از میدان اقتصادی آنها را ناچار خواهد کرد که امکان رسیدن به حقایق خود را از دست بدهند.
گراو: جلوگیری از تبعیت یک میدان از الزامات یک میدان دیگر، آیا این همان چیزی است که شما بدان «خود مختاری نسبی» یک میدان می گوئید؟
بوردیو: هر میدانی، حتی تکامل یافته ترین میدان ها، نظیر میدان ریاضیات خالص، دارای خود مختاری و استقلال است. آدم ها درون این میان ها صرفا کارهایی را که می خواهند انجام می دهند. آنها از ضوابطی تبعیت می کنند که ربطی به ضوابط بیرونی ندارد. اما این خود مختاری حتی در خالص ترین موارد همواره نسبی باقی می ماند و مورد تهدید الزامات جهانشمول یا الزامات بازار است. این الزامات می توانند درون یک میدان رخنه کرده و سلسله مراتب آن را زیر و رو کنند. هر روز انسان شناسانی می میرند( همان طور که در قرن نوزده نقاشان می مردند) که از راه تعیین شده خارج شده اند، زیرا از ضوابط تبعیت نکرده اند و این چیزی نیست که چندان به ما نشان داده شود. و امروز هم به نظر من، آدم های زیادی، جوانان و زنان که از جاهایی دیگر می آیند و آنها را با روش هایی ظریف از طریق نا امید کردنشان از میان می برند.
گراو: آیا برای کسانی که آگاهانه خود را کنار می کشند، رابطه ای با موقعیت در میدان اجتماعی وجود ندارد؟ منظورم کسانی هستند که اصلا نمی خواهند خودشان را وارد رقابت ها و نزاع های تولید و سازوکارهای به رسمیت شناختن بکنند؟
بوردیو: جامعه شناسان جزو این گروه نیستند. این یک واقعیت است که آنها همچون هنرمندان بیرون قرار می گیرند و باید بیرون بمانند.
زیر اگر آنها خود را ناچار به تبعیت از الزامات بازار کنند کدام کارفرمایی حاضر است پولی بپردازد که حقیقت ر درباره کارکنانش بشنود؟ من مطالعه ای درباره اسقف ها انجام داده ام، اما نمی توانم تصور کنم که اسقف های دیگری این کار را به من سفارش داده باشند. گروه های حاکم به هیچ عنوان تمایلی به دانستن حقیقت ندارند. بنابراین ما نیاز به آزادی ای داریم که به دولت وابسته است و به این واقعیت که دولت است که به جامعه شناسان حقوق می دهد. در مورد ما این آزادی برای آن به کار می رود که بفهمیم روابط میان تولید و روابط سلطه کدام هستند. به همین دلیل است که ما بسیار خطرناک هستیم.
گراو: ولی شما برای مثال به این کار هم می آیید که نشان دهید چیزها به همان صورتی که طبیعی به نظر می رسند، نیستند. و از همین جا شما به نوعی سرمایه داری هم خدمت می کنید که نیاز به برخورداری از عاملان خود اندیشی دارد که خود نسبت به این موضوع آگاه باشند.
بوریو: این یک مسئله است. به نظر من هر نوع اندیشه انتقادی دچار این خطر هست که از آن سوء استفاده شود. کمابیش. کتاب «تمایز» را در مدارس بازاریابی هم تدریس می کنند.
پایان بخش سوم – ادامه دارد