نقاشی و سپس مجسمهسازی هایپررئالیستی (سوای سنت درازمدت و حتی باستانی فیگوراتیسم آرمانگرا) نخستین بار از آمریکای دهههای ۱۹۶۰ به بعد آغاز شد. یعنی زمانی که هنر انتزاعی و دورشدن از فیگوراتیسم در اوج خود بود. و جالب آنکه در همین دوران، نقد اجتماعی در نظام کُنش میرفت که به انقلابهای متعددی در جامعه آمریکایی و سپس جهانی دامن بزند: از نقد فمینیستی، تا نقد بازار و مصرفگرایی، از نقد سیاستهای جنگطلبانه (ویتنام و چنگهای پسااستعماری) تا نقد هولوکاست و نقد بازار و روزمرگی و سیاست «نمایش» که در اروپا با اندیشمندی چون گی دوبور، هانری لوفبور و ژان بودریار به اوج خود رسید و به خصوص در دهه ۱۹۷۰ شکوفا شد. اما هایپررئالیسم که با صرفهجویی در فنون طراحی، یکسره به سراغ واقعیت میرفت تا از آن کار خود را آغاز کند، یعنی در نقاشی به سراغ عکس و در مجسمهسازی به سراغ کالبد واقعی و در مورد اخیر فن قالبگیری را ابتدا با گچ و سپس با موادی هرچه پیشرفتهتر برای رسیدن به شباهت به واقعیت در موقعیتی غیرقابل تشخیص از واقعیت زنده یا بیرونی، بیشتر از آنکه تمایل به بازگشتی به فیگوراتیسم باشد، نشانهای بود از همان تمایلی که هنرمندانی چون اندی وارهول و روی لیکنستاین را به سوی بهرهبرداری از اشیاء مصرفی و روزمره و یا تصاویر مجلات و روزنامههای زرد به سوی خلق هنر خاص خود میبرد. در نقاشی اما، هنرمندانی چون دوین هانسون، موضعگیری نقادانهای در برابر تمایلی اولیه در هنر هایپررئالیستی در برجستهساختن «سبک زندگی آمریکایی» داشتند: آنچه در آمریکا برخورداری و عدم دغدغه در غذا، در امنیت و سرپناه، در برخورداری از آزادی بیان و در یک کلام رابطه با جهان بیرونی معرفی میشد. هانسن در «خانم سوپرمارکت» که تعداد بسیار زیاد دیگری از آثارش را نیز به همین مضمون از زندگی روزمره آدمهای معمولی (در قطع واقعی انسانها) اختصاص داده، تعمدا روزمرگی را در «زشتترین» و بهتر است بگوییم «متعارفترین» شکل ممکن آن نشان میدهد، همان کاری که در نزد عکاسی چون مارتین پار (Martin Parr) در انگلستان میبینیم. در «خانم سوپرمارکت» نیز در برابر زنی قرار میگیریم با کالبدی بسیار فربه و در حد بیمارگونه، با بیگودیهایی که به سر پیچیده و روی آنها یک روسری کشیده، با یک آرایش تند و اما پیشپا افتاده، با سلامتی ظاهری که صرفا از سر مصرفزدگی افراطی میتوان به آن باور داشت، با چرخی آکنده از کالاهایی که هرگز نمیدانیم چگونه، در چه زمانی و به چه شکلی مصرف میشوند. با سر و وضعی آشفته، با لباسهای دلزدا و به نوعی یک روزمرگی «نفرت آور» که کمتر میتوان جسارت نگریستن به آن و «دیدن خود را در قالب آن» در آینه داشت. رو در رو شدن تماشاگر موزه با این شخصیت، یک حس طغیان درونی را بیدار میکند. ناگفته نباید گذاشت که در کنار هانسن، ما هایپررئالیستهای دیگری داریم که گرچه بر زندگی روزانه کار میکنند، توانستهاند آن را در فرازش دهند و در زیباترین جنبههایش به تجسم در آورند کارهای جان دآندرهآ (John d’Andrea) از جمله «برهنه»هایش و یا کار زیبای «مادر و کودک» (Mother and Child) یا جرج سگال (George Segal) و کالبدهای گچی او یا کارول فویرمن (Carole a. Feuerman) و زنان شناگرش، تنها برخی از نمونههایی هستند که در هایپررئالیسم با آنها بر میخوریم. رو در رویی با این کالبدهایی که چنان به انسان نزدیکند که نمیتوان آنها را و افزون بر این «فضایی یکسان با انسان» که اشغال میکنند، از بدن خود تفکیک کرد، اما در همان حال کالبدهای «مُرده» یا «بیجان» هستند که بسیار بیشتر از سنت فیگوراتیسم و مواردی که به کار میبرد (سنگ در مجسمهها و رنگ و روغن بر بوم) به واقعیت نزدیکند و از آن غیرقابل تفکیک هستند و دقیقا به همین دلیل حسی در آن واحد زیباشناسانه و معذبکننده در تماشاچی ایجاد میکنند. همچون شعار نمایشگاهی که هم اکنون (دسامبر ۲۰۲۲ ) در موزه مایول پاریس برقرار است و پس از بیرون آمدن از آن با نوعی لذت و در همان حال نگرانی، بازگشت به جهان واقعی ِ واقعی را میتوان پذیرفت، نمایشگاهی که شعار ورودیاش با الهام گرفتن از جمله معروف ماگریت (این یک پیپ نیست !) چنین انتخاب کرده: «این یک بدن نیست!».
Supermarket Lady (1971) / Duan Hanson(1925-1995)
نمایشگاه از طریق این لینک ببینید:
https://www.museemaillol.com/expositions/hyperrealisme/