به نام «مستضعفان» به کام «مستکبران»

 

از یکی دو سال پیش از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و در سال‌های اولیه آن، به خصوص در دهه ۱۳۶۰، کلمات  تازه‌ای وارد ادبیات عمومی زبان ما شدند.  در این امر هیچ‌چیز عجیبی وجود ندارد، زیرا همه انقلاب‌های بزرگ، چه  فناورانه و چه به خصوص سیاسی، از آن‌جا که جوامع را زیر و رو می کنند، زبان‌ها را نیز  واژگون کرده و گاه از نو می‌سازند. واژگان ابداع شده و تازه از راه رسیده، چه دوام بیاورند و چه نه، بهررو گویای روح یک زمانه‌اند. همان چیزی که درباره واژه  فرانسوی «sans coulottes»  می‌توان گفت، درباره «مستضعفان»  نیز صادق است. در انقلاب فرانسه، انقلابیون فقیر، شلوارهای نازک پیژامه مانند ِ راه‌راه می‌پوشیدند که بسیار ارزان قیمت بود و نشانه‌ای از موقعیت اجتماعی  فقیرانه‌شان در حالی که اشراف «شلوار» (coulotte)  که البته بعدها این واژه تغییر کرد و معنای «لباس زیر» گرفت می‌پوشیدند، و همین امر آن صفت را با واژه انقلابی مترادف کرد. افتخار انقلابیون آن بود که «پابرهنه‌اند» و بی‌پیرایه ، که همچون اشراف و اهل کلیسا، در کاخ‌ها  و کلیسای پر زرق و برق زندگی نمی‌کنند و بر سفره‌های رنگین و آکنده از همه  غذاها و میوه‌ها نمی‌نشینند. شاید البته حسرتشان هم در همین بود. بهر رو در سطح گفتمانی همان مباحثی که در دهه نخست انقلاب ما و اغلب انقلاب‌های بزرگ شاهدش بودیم  در انقلاب‌های دیگر نیز در دیالکتیک فقیر و غنی و کوخ و کاخ وجود داشته‌اند. در نهایت انقلاب‌های دموکراتیک در سراسر جهان تقریبا در فاصله  اواخر قرن هجده تا اواخر قرن نوزده، در پی آن بودند که کاخ‌نشینان را بیرون رانده و جایشان را به کوخ‌نشینان بدهند، که مستکبران را پایین بکشند و جایشان را به مستضعفان بدهند. شاید تنها تفاوت عمده زبان‌شناختی برای ما در آن بود و هنوز هم هست که واژگان ما به دلیل نقش اساسی مذهبت در انقلاب‌مان، ریشه‌های دینی  داشتند و در انقلاب‌های اروپایی به دلیل  رودر‌رویی کلیسا با انقلاب‌ها، ریشه‌های سکولار.

از سال‌های اول انقلاب، و پس از آنکه ادبیات چپ مارکسیسیتی و غیر‌مارکسیسیتی و حتی ادبیات  میانه‌روها درباره فقر حذف و واژگان آن‌ها نیز به همراه گفتمان و رویکردهایشان به حاشیه رانده شد، «مستضعفان» و «مستکبران» به ادبیات غالب در زبان سیاسی ایران تبدیل شدند و دست‌کم تا پایان دوران جنگ و دهه ۱۳۶۰ برقرار بودند و دارای ارزش‌های بالای اجتماعی و بسیار  مردم‌پسند. سیاستمداران دائما در سخنان خود، در دفاع از مستضعفان سخن می‌گفتند و مستکبران حتی در نشانه‌های لباسی و ظاهری‌شان تحمل نمی‌شدند. هر آنچه خبر از نوعی اشرافیت داشت از کراوات و  لباس‌های غربی تا  کفش و  کت و شلوار‌های  مارک‌دار غربی، از  خودروهای غربی شیک تا آپارتمان‌ها و خانه‌ها و ویلا‌های لوکس و اشرافی، همه می‌باید مایه شرم بود و به نوعی به زیر سایه می‌رفت. موقعیت وخیم کشور، یعنی فضای جنگی نیز به این امر یاری می‌رساند. جنگ را دشمنان انقلاب به کمک قدرت‌های بزرگ برای از میان‌بردن اهداف آن به راه انداخته بودند  و در آن قدرت‌های بزرگ که سودهای بزرگی را در ایران از دست داده بودند، دیکتاتور کوچک و بی‌رحمی چون صدام را جلو انداختند و  هیچ‌چیز را در  دفاع از او از طریق قدرت‌های وابسته خود در کشورهای عربی  کم نگذاشتند و حتی تا حد تایید ضمنی بمباران شیمیایی علیه ایران پیش رفتند. در چنین حالتی روشن بود که  اقتصاد می‌باید اقتصادی جنگی می‌بود و به درستی که این اقتصاد توانست کشور را از سقوطی  قطعی در فقر و نابسامانی و گرسنگی و مصیبت‌های بی‌پایان دیگر، که پیش‌تر در دو جنگ جهانی شاهدش بودیم، نجات دهد.

اما از دهه ۱۳۷۰  ناگهان همه چیز تغییر کرد. شعار «سازندگی» که  باز هم از مدل اروپایی خود پس از  جنگ جهانی دوم یعنی  بازسازی اروپا  بر اساس طرح مارشال گرفته شده بود، در ایران وارد عمل شد. با این تفاوت که نه به ویژگی‌های جامعه ایران  توجهی داشت، نه به خطراتی که وارد کردن این جامعه به مصرف‌گرایی از طریق تزریق گسترده مالی در بر داشت. میلیاردها دلار درآمدهای نفتی و  سرمایه‌های سرگردان وارد اقتصاد ایران شدند و آن را به یک بیماری طولانی مدت، تورم، مصرف‌گرایی و چرخه‌های فساد کشاندند که تا امروز ادامه دارد و هر روز  ما را دچار مصیبتی تازه می‌کند. در دوران  ریاست جمهوری اصلاحات، تمام توجه دولت معطوف مسائل فرهنگی و باز کردن فضای فرهنگی کشور در حد ممکن بود هر چند این کار را بیشتر با اقدامات نقطه‌ای انجام می‌داد و نه با گسترش  نظام‌های  فرهنگی دموکراتیک و بالا‌بردن فرهنگ عمومی (شاید هم نمی‌توانست این کار را بکند) بهررو، اهم توجه این دولت در دو دوره‌اش «آزادسازی» و  بازسازی روابط بین‌الملل بود که  از این لحاظ تا اندازه‌ای هم موفق بود. اما مشکل اصلی یعنی مستضعفانی که برای آن‌ها، به نام آن‌ها و به دست آن‌ها انقلاب  شده بود و همان‌ها بودند که  صدها هزار شهید برای حفظ کشور دادند هر روز بیشتر به فراموشی سپرده می‌شدند. در حالی که شعارهای تجاری‌سازی، خصوصی‌سازی، اقتصاد آزاد، رقابت، برتری اقتصادی، نخبه پروری،  جلو زدن از دیگران، ساختن «بزرگترین سدها» «بزرگترین کارخانجات» و غیره در خاور‌میانه به شعارهایی ابتدایی تبدیل شده بود. نتیجه نیز روشن بود.  در انتهای این دوره، همه چیز برای انفجار خشم مردمی که  این گونه نادیده گرفته می‌شدند، مهیا بود که تن به یک پوپولیسم خطرناک در دو دوره  سیاه از تاریخ پس از انقلاب بدهند، یعنی دولت‌های نهم و دهم: احمدی‌نژاد کاری کرد که هرگز اتفاق نیافتاده بود، یعنی روابط ایران را با سراسر جهان به مرز جنگ رساند، سبب شد که چندین قطعنامه علیه ایران به تصویب برسد،  ایران برای نخستین بار با یک ائتلاف جهانی تهدید به جنگ شود، تورم به  مرزهای انفجار برسد و بیش از ۷۰۰ میلیارد دلار  درآمد نفتی ایران را زیر‌و‌رو کند و اشرافی‌گری، استکبار و فخر‌فروشی  با مصرف‌های هر‌چه بیشتر و هر‌چه بیشتر تجملی  را به ارزش‌های جامعه بدل کند.  و البته در این کار تنها نبود، اقتصاددانان نولیبرال ایرانی و روشنفکران عقب افتاده‌تر از آن‌ها که هیچ چیز از جهان وروابطش نمی‌دانستند و هنوز هم نمی‌دانند، تمام تلاش خود را به کار بردند که  به او خط بدهند تا ایران را به سوی نابودی هدایت کنند، اما  شانس با ما یار بود و از این شرایط گریختیم. عقلانیت مدنی و دولتی هزاران ساله توانست دولتی معتدل را سر‌کار بیاورد که به احتمال قوی برای بار دوم نیز بر‌سر‌کار خواهد ماند. این دولت تلاش‌های زیادی برای خروج از بحران انجام داد زیرا وضعیت کشور به دوره پس از جنگ شباهت داشت. با این تفاوت که عادات مصرفی و اشرافی‌گری و استکبار‌زدگی را نمی‌توان به  این سادگی‌ها از میان برد. به خصوص زمانی که هنوز قانع نشده باشیم که پوپولیسم احمدی‌نژادی چه بر سر این کشور آورد. این قانع نشدن را که من نوعی درونی‌شدن استکبارزدگی می‌نامم وقتی شاهد هستیم که دیدیم و می‌بینیم هنوز سخن از «تجاری‌سازی» است هنوز همان اقتصاددانان  طرفدار بازار سرمایه داری جدید و نولیبرال  در صف اول هستند و هنوز همان «سیاست‌شناسان» طرفدار  صد در صد رابطه با آمریکا که هر چه دارند را مدیون گذشته‌ای هستند که در صفوف انقلابیون بودند و آن موقع ضد آمریکایی‌‌هایی تندرو، حرف اول را می‌زنند و  ژست‌های روشنفکرانه اپوزیسیونی می‌گیرند تا  وانمود کنند که مشکل اصلی و اساسی ما در حال حاضر، نداشتن رابطه با غرب است. گویی رابطه با غرب عصایی طلایی و جادویی است که بر سر هر کسی بخورد از گدا به شاهزاده تبدیل می‌شود. گویی این عصا که چماقی بیش نیست پیش از این  بر سر کشورهایی چون عراق، افغانستان، سوریه، تمام شمال آفریقا و شرق اروپا و جنوب قفقاز فرود نیامده و حاصلش جز گسترش فساد و مافیا و فقر و بدبختی و  جنایت و مصیبت چیزی دیگر بوده است.

امروز با انتخاباتی جدید، و فردا با انتخاباتی دیگر، تا سال‌های سال ما همچنان نه بر سر یک دو راهی حزبی و نه چندان محکم یعنی انتخاب میان اصولگرایان و اصلاح‌طلبان، بلکه بر سر یک انتخاب واقعی، هستیم که از ابتدای انقلاب  وجود داشت و برای آن بود که صدها هزار شهید داده شد و  میلیون ها نفر غم خوردند و از جان و مال خود مایه گذاشتند: همان انتخابی که سرنوشت امروز و فردای ما را تعیین می‌کند، همان انتخابی که به نوعی کل جهان امروز در برابرش ایستاده است: ما از زندگی خود، امروز و در آینده چه می خواهیم؟  تصور ما برای اینکه فرزندانمان آینده‌ای بهتر از ما داشته باشند چیست؟  اگر تصور می‌کنیم در طول تاریخ  چند هزار ساله تمدن‌ها،  سودجویی و پول و ثروت و قدرت طلبی  در هر کجایی  بر این کره خاکی  واقعا خدمتی انجام داده است،  واقعا باید به حال خود تاسف بخوریم، زیرا این نشان می‌دهد هیچ چیز از تاریخ نمی‌دانیم، آنچه امروز و فردای ما را ممکن است نجات دهد، انتخاب آزادی، عدالت، شفافیت، صداقت، کاهش فاصله امتیازات اجتماعی،  ایجاد رفاه  برای اکثریت شهروندان این کشور از طریق ایجاد نظام‌های عادلانه آموزش و بهداشت و مسکن و حمل و نقل شهری و  تغذیه است و نه  بالا رفتن از سرو کله یکدیگر برای به دست آوردن پول بیشتر و له شدن زیر دست و پای همدیگر و  تبدیل کردن یک ملت به کلاه برداران حرفه‌ای برای آنکه صبح تا شام  کلاه از سر این بردارند و بر سر آن بگذارند و چون پول بیشتری در می‌آورند، چون جوایز بیشتری می‌برند، چون کتاب‌ها و نشریات بیشتری منتشر می‌کنند، و چون حتی در جهان برای خودشان «افتخار» و «جایزه» می‌خرند، تصور کنند که آینده بهتری خواهند داشت.  فراموش کردن مستضعفان، این درد بزرگ امروز ما است که بی‌شک اگر چاره‌ای برای آن نیاندیشیم، همچون پتک محکمی دیر یا زود بر سرمان فرود می‌آید. هنوز فرصت داریم که از تاریخ چهل سال گذشته و حتی پیش از آن از تاریخ صد ساله  خود درس  بگیریم و ببینیم که پول درمانی که از دهه ۱۳۴۰ در این کشور شروع شد و نمونه جدید از «رعیت پروری» قاجار بود، جز بدبختی چیزی برای هیچ کسی نداشته‌است .

مستضعفان ما دستشان از همه جا کوتاه است و مستکبران ما حتی به فکر تضمین آینده‌ای بی‌خطر ومطمئن برای خودشان نیستند. فاجعه هم در همین است.

 

این مطلب پیش از این در سال ۱۳۹۵ و در مجله کرگدن منتشر شده است.