یکی از وسوسههایی که قدرتها (از اشکال سلولی آنها مثل خانواده تا اشکال گسترده آنها مثل دولت) به صاحبانشان میدهند، تمایل بیمارگونه به انباشت (Accumulation) بدون ضابطه آن (با سوء استفاده، فساد و بیرحمی) آن و از آن خطرناکتر «تماشای» آن در نوعی چشمچرانی بیمارگونه (Voyeurism) یا «بدننمایی» (نمایش) بیمارگونه (Exhibitionism) است. هر دو این پدیدهها که به «نگاه» مربوط میشود، به صورت کاملاً گویایی با «واقعی» بودن قدرت ارتباط دارد.
در قدرتهای دولتی، دموکراسیها با نظارت کامل و حتی درونی کردن کنترل در مردم زیر سلطه خود، نمایش و به تماشا گذاشتن قدرت را به مثابه و به دلیل آنکه عوامل تضعیفاش هستند، کنار گذاشته و بدین ترتیب، در شهروندانشان نوعی احساس امنیت ایجاد میکنند که با ایجاد تعدیل از طریق بازتوزیع ثروت و قدرت، و طبقه متوسط تقویت میشود . همینها، پایههای اصلی قدرت آنها را تشکیل میدهند و امکان میدهند در بسیاری موارد برای مثال در بیعدالتی اجتماعی درونی یا بیرونی بدون آنکه مشکلی برایشان پیش بیاید، به شدت پیش روند.
دولتهای عقبافتاده جهان سومی، برعکس، تصوّر میکنند مهمترین راه بقای قدرت سیاسی در «به تماشا گذاشتن» آن است و برای این کار مهمترین روشی که به کار می برند، «به تماشا نشستن» قدرت خود به رغم غیرکارا بودن تقریباً کامل یا نسبی آن است. رژههای بزرگ نظامی، سخنرانی برای تودههای عظیم در میدانهای بزرگ، تخریب شخصیت و وحشت انداختن به دل شهروندان به طرق مختلف از جمله با سرکوب هر شکلی از مخالفت حتی مسالمتآمیز و خیرخواهانه، سلب آزادی، کشتار، اعترافگیری اجباری و به نمایش گذاشتن آن و… همه اینها، به ظاهر برای «ترساندن» مردم به کار میروند، و نوعی استفاده نادرست و نفهمیدن سفارش ماکیاولی از ترسی است که مردم باید از حکومت داشته باشند. در حالی که در واقع برای کاهش ترس خود ِ قدرت است که دائما حالت پارانویای یا ترس بیشتری از بدنه اجتماعی و توطئه علیه خود احساس میکند و در نتیجه بیشتر دچار وحشت بیشتر از «سرنوشت محتوم» و سخت خود، به دلیل تجربیات دولتهای مشابه خویش، می کند و همین آن را تا جایی پیش می برد که دیگر قادر نیست از دور باطل خشونت و ضد خشونت جلوگیری کرده و به تخریب ناگزیر خود دامن بزند.