آنچه از سوی شخصی همچون من درباره دکتر شمیسا به بیان دربیاید، نمیتواند ارزشی دانشگاهی به معنای اخص کلمه، داشته باشد زیرا در رشتهای که ایشان در آن تخصص و تشخص بالایی دارند، آگاهی من از یک فرد متعارف بالاتر نمی رود. درست است که ما هر دو دانشگاهی هستیم، اما در دو رشته کاملا متفاوت: ادبیات فارسی و علوم اجتماعی. کار یک دانشگاهی متخصص ادبیات عمدتا اگر نگوییم صرفا، با کتاب و اسناد و خواندن و نوشتن در حوزهای است بسیار تخصصی و غیرمقطعی. او مشروعیت دارد که کمتر مداخلهگری در نظام اجتماعی باشد. این در حالی است که کار متخصص علوم اجتماعی، دقیقا دخالت در نظام اجتماعی است و شخص من، کار و تجربهام، آسیب شناسی اجتماعی، در همه زمینه ها از جمله در زمینه زبان است: چه زبان نخبگان و چه زبان کوچه و خیابان و مردمی. البته هستند متخصصانی که در حوزه زبان کار اجتماعی و ختی مداخلهگری میکنند و راه حل ارائه میدهند، که شاید مهمترین آنها دوست و استاد گرامی، آقای داریوش آشوری باشند که هم در زمان خال و هم در دراز مدت کار میکنند. اما بسیاری از زبانشناسان نیزهستند که با آرامش و در روال کلاسیک دانشگاهی همچون مرحوم باطنی، کاری طولانی مدت میکردند با اثرات دراز مدت و بسیار مطلوب، برای آینده این زبان و این فرهنگ. و البته در حوزه پیرادانشگاهی نیز به نظر من کار مترجمان و ویراستاران بزرگی از اسماعیل سعادت و سمیعی گیلانی و نجفدریاندری و و عبدالله توکل تا نسل های جدیدتری چون چون عبدالله کوثری و خشیار دیهیمی، بازهم داریوش آشوری و بسیاری دیگر، ارزشی خارقالعاده در ساختن زبان مدرن فارسی که قدرت بسیار بالایی یافته است، داشتهاند.
اما آنچه به باور من درباره دکتر شمیسا میتوان گفت و نامش را شکستن افسانهها یا اسطورهها (در معنای منفی این واژه یعنی باوری افسانهای و بیپایه که به صرف رایج بودنش حقیقت پنداشته میشود) در چند شاخه و تکرار میکنیم از زاویه دید آسیبشناسی اجتماعی و سیاستگذاری یک جامعه به نظر من اهمیت دارند. این یادداشت کوتاه نیز صرفا به همین نکات میپردازد. شمیسا امروز، نه نیاز به نکوداشت و تعریف و تمجید دارد و نه هرگز تا جایی که من میدانم باوری به این گونه رفتارها داشته است: البته این گونه صحنهپردازیهای مناسکوار و نمایشگونه، این جایزهها و تمجیدها و ستایشها، اگر در جوامعی انجام بگیرند و با شرایطی که انگیزشی برای بالا بردن علاقه عموم به فرهنگ باشند با ارزش و جزو سیاستهای مثبت فرهنگیاند. اما در جامعهای همچون جامعه ما که نیم قرن است در آن، عقلانیتی عمومی و حتی عقلانیت در میان نخبگان و روشنفکران و دانشگاهیان رو به سقوط و سر خم کردن در برابر قدرت و ثروت است، انجام بگیرند، نه تنها ارزشی ندارند، بلکه خود عاملی در ضربه زدن به فرهنگ و تشدید سوء استفادهها و دغلبازیها و ریاکاریها و خودنماییها و خودفروشیها و خود شیفتگیها و بزرگنمایی ِ حقارت آمیزی هستند که فرهنگ عمومی و فرهنگ نخبگان را در این پهنه به مرحله انحطاط و سقوطی سخت کشاندهاند: فراموش نکنیم که در جامعهای زندگی میکنیم که بسیاری از اندیشمندترین و پرتجربهترین و بهترینهای فکر و اندیشه امروز از القابی چون «دکتر» و «استاد» و «دانشگاه» فراریاند؛ در جامعهای که لومپنیسم بیش و پیش از هرکجا خود را در زبان نشان میدهد و آن هم نه در زبان فرومایگان کف جامعه بلکه حتی در زبان نویسندگان و دانشگاهیان و مترجمان و روزنامه نگارن بسیاری که خواندن چنین جملات و اظهارنظرها قضاوتهایی از آنها اسباب شرمندگی و نومیدی میشوند. همین زبان امروز نه فقط در شبکههای اجتماعی بلکه در کوچه و خیابان و دانشگاه و اداره و کارخانه و رسانههای رسمی هر روز با زبان و حرکات و رفتارهایی مبتذلتر و و وقیخانهتر که گویای نزول اخلاقی جامعه است روبرو هستیم و بسیاری از شخصیتها و قابلیتهای ارزشمندشان فدای آن می شوند که با ترجمهها و نوشتههایی که بازارها را انباشتهاند تا پولشویی و دلالمنشی گروهی کوچک را تامین کنند، به فساد کشیده میشوند. آیا تاکنون فکر کردهایم اگر زبان یک مردم، زبان یک پهنه، به فساد کشیده شود، چه بلاهایی در انتظارش است؟ اندکی به وضعیت خود با ژرفنگری تامل کنیم، و پاسخ خویش را خواهیم یافت.
چرا شمیسا اهمیت دارد؟ زیرا با زندگی و آثارش اسطورهها و بهتر بگوییم اسطورهزدگیهای زیادی را شکسته است و از اینکه در یک جامعه دنبالهرو که اکثریت در آن افرادی «دهان بین» و «خودنما» و آماده قضاوت درباره دیگران هستند بیآنکه نه صلاحیت علمی این قضاوت را داشته باشند و نه به ویژه صلاحیت اخلاقیاش را، توانسته است راه خود را برود و نه در سخن، بلکه در عملش این افسانههای گمراه کننده را بشکند و مهم آن است که بر این امر تاکید و آن زندگی و آثار را یادآوری کنیم، از این رو به برخی از این گونه افسانههای ویرانگر و گمراه کننده که در سپهر فکری امروز ما جا افتادهاند اشاره میکنیم:
افسانه برتری تحصیل دانشگاهی در بیرون از ایران نسبت به درون ایران
متاسفانه یکی از آفتهای جهان سومی بودن – که میراثی استعماری است – در آن است که مردمان این کشورها و حتی بسیاری از نخبگانشان تصور میکنند که تحصیلات و شناخت علمی و دانشگاهها در کشور خودشان «هیچ» ارزشی ندارند و درست برعکس هر دانشگاه ولو درجه سوم و چهارمی در خارج از ایران، معجزه میکند و از یک آدم حتی بسیار سطحی یک «متفکر» میسازد. زندگی شمیسا که تمام تحصیلات خود را در ایران انجام داد و سیساله بود که دکترای ادبیات فارسی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد، شاهدی بر این کژفهمی در این افسانه است. البته شکی نیست که دانشگاههای با کیفیت بالاتر یا پایین تر در جهان وجود دارد، زیرا برای داشتن دانشگاه بهتر، اولین شرط داشتن محیط دموکراتیکتر و پیشرفتهتر و فرهنگ عمومی بالاتر هست که برای عقل علمی و دانش دانشگاهی، ارزش بالاتری قایل باشد. اما این بدان معنی نیست که دانشگاههای خارج به صورت خودکار یک فرد بیکیفیت را به یک دانشمند تبدیل میکنند و برعکس در دانشگاههای کشورهای جهان سوم، هر دانشمند بالقوهای از میان میرود. کار دانشگاهی بیش و پیش از هر چیز به باور خود شخص به کاری که میکند، مربوط میشود و سپس به شروط زمینهای که برشمردیم.
افسانه برتری ترجمه بر تالیف
نسل نویسندگان، دانشگاهیان و اندیشمندان ایرانی در طول صد سال گذشته نقشی بینظیر در ساختن زبان فارسی مدرن داشتهاند و این کار هم در حوزه نثر و شعر ادبی و هم در حوزه نثر و کتاب های علمی امروز به زبان قدرتمند مدرن فارسی رسیده که ابزاری خارقالعاده برای اندیشیدن و بیان و پیشرفت علم و عقلانیت به شمار میآید. و در اینکه این فرایند به برکت ترجمههای بیشماری انجام گرفته و میگیرد که مترجمان زبر دست از جمله دانشگاهیان انجام دادهاند، جای شکی نیست، اما اولا: تالیف همین کنشگران نیز همین ارزش و ارزشی بالاتر نیز ممکن است داشته باشند و ثانیا اگر تالیف و نوشتار مستقیم متفکران وجود نداشته باشد، هیچ کشور و هیچ زبانی نمیتواند به نوشتن از روی دست دیگران به خلاقیت برسد. ترجمه مهارتی است فکری و تخصصی. افزون بر این در جریانهای امروزی میبینیم که به دلایل مختلف که مسائل علمی و فرهنگی آخرین آنهاست، تمام «ناشران» بیشماری به وجود آمدهاند که در حد ۸۰ یا ۹۰ در صد کارهایشان را به ترجمههایی اغلب بیکیفیت اختصاص دادهاند که نه فقط انسجامی بین آنها نیست بلکه حتی دیگر از مهمترین و با ارزشترین نویسندگان غیرایرانی هم انجام نمیشوند. این در حالی است که دکتر شمیسا که از پرکارترین نویسندگان دانشگاهی است، تنها بخش کوچکی از کار خود را به ترجمه اختصاص داده است و هرچند لازمه رشته اش هم ایجاب میکند، اما وی با کارنامه خود نشان داده است که یک فرد دانشگاهی اولا میتواند به رغم تدریس، بازده نوشتاری بسیار بالایی داشته باشد و ثانیا این بازده را محدود به مرزهای دانشگاهی یا انتشارات دانشگاهی نکند.
افسانه بیفایدگی کار جدی و پیگیرانه علمی
از افسانههای دیگری که زندگی و آثار شمیسا آنها را به زیر سئوال بردهاند این است که کار تخصی و دانشگاهی صرف، چندان ارزش اجتماعی ندارند و فقط در حلقه خود دانشگاه میمانند بنابراین گروهی معتقدند که جای فرد دانشگاهی بیشتر از آنکه در کتابخانهها باشد، در جامعه و میان مردم است. شمیسا نشان داد که کار دانشگاهی به روش کلاسیک خود در تضاد با حضور اجتماعی ندارد و حتی میتواند با کار بینرشتهای نیز ترکیب شود؛ چنانکه وی در کارنامهاش ترجمههای فلسفی و یا کتابهای داستانی نیز دارد. کارهای او ترکیبی از کتابهای بسیار تخصصی و تنها مفید برای متخصصان حوزه ادبیات فارسی در حد بسیار بالا از یک سو و کتابهایی است که همین دانش را به سوی مردم میگشاید.
افسانه بیفایدگی اجتماعی کار ادبی
این افسانه نیز در ادامه افسانه بالایی قرار میگیرد و شمیسا با کارهای خود آن را نفی کرده است. وقتی وی کتابهایی به زبان ساده مینویسد مثلا درباره شعر فروغ فرخزاد یا شعر سپهری یا نگاهی به مکاتب ادبی، این به باورما یک حضور (و نه مداخله) اجتماعی است همانگونه که هر شکل از مردمی کردن شناخت دانشگاهی به نظر ما نوعی مبارزه اجتماعی برای تغییر جامعه به شمار میآید. اما برای این کار باید هم بدان باور داشت و هم از مخاطراتی که گفتمان و رویکردهای اداری – علمی خشک دانشگاهی را به خشونت میکشدند و فرد را با واکنش تند آنها از جمله در کمیسیونهای ارتقا و ارزیابی علمی روبرو میکند برحذر بماند و این نیاز به هوشمندی و استراتژیهای بسیار خاصی دارد که شمیسا از آنها برخوردار بوده است.
افسانه سطحی بودن ِ پرکاری و شمار زیاد آثار
از افسانه هایی که نه فقط در سطح ایران، بلکه حتی در سطح جهان و کشورهایی با پیشینه بالا وجود دارد، رابطه خودکار قایل شدن چه به صورت مثبت و چه به صورت منفی، میان کمّیت کار یک نویسنده و کیفیت آن است. مثال تاریخی و معروف مقایسه رمبو (شاعر فرانسوی) با بالزاک است که هر دو از شهرتی بزرگ در تاریخ ادبی فرانسه و جهان برخوردارند. این در حالی است که اشعار رمبو به زحمت یک کتاب را پر میکنند و کتابهای بالزاک به زحمت در یک کتابخانه کوچک جای میگیرند. از یک سو چند ده صفحه و از سوی دیگر هزاران هزار صفحه. اما به ویژه این نکته که «پرکاری» با سطحی بودن یکی است افسانه ای بسیار جا افتاده است که بسیاری حتی از نخبگان بدون شناخت از تاریخ فرهنگی و ادبی و دانشگاهی تکرار میکنند تا کم کاری خود را توجیه کنند. جمله کلیشهای «اقیانوسی از دانش بع عمق یک وجب» را بسیار از سوی آدمهای کمکار یا آنها که اصولا کاری نکرده و نمی کنند، شنیدهایم که در برابرش می توان گفت «چاه بلاهتی عمق دوزخ» را آورد. این کلیشه را نه ما بلکه تاریخ به زیر سئوال برده چه در در ادبیات چه در هنر. چند نام در این زمینه کافی است: موتزارت، موسیقیدان بزرگ که به رغم سن اندکش در هنگام مرگ، صدها اثر از خود بر جای گذاشت و بالزاک، زولا و تا امروز حتی در زمینه کار علمی در حوزه علوم اجتماعی شخصیتهایی به اهمیت جهانی نظیر ادگار مورن یا ژاک دریدا، مشتی نمونه خروار در این زمینه هستند. تنها نگاهی به فهرست آثار این نویسندگان ما را به حیرت میکشاند. در ایران نیز شخصیت هایی چون دکتر شفیعی کدکنی و دکتر شمیسا کافی هستند که نشان دهند هرچند پرکاری به صورت خودکار به معنای کیفیت نیست، اما عکس این گزاره نیز بیمعنا است و باید به خود کارها نگاه کرد.
افسانه بیخاصیت بودن ِ دانشگاهیان
شمیسا یکی از صدها دانشگاهی آرام و متین و صبوری است که دهها سال است در بدترین شرایط قابل تصور برای شناخت و علم و کار پژوهشی در حوزه ای که لزوما نیز جذابیت زیادی برای همگان ندارد (هر چند بسیاری، ادعایش را میکنند اما سختی راه آنها را کنار میزند) به فعالیتهای علمیاش ادامه داده و میدهد. آنها که میگویند: دانشگاه در این کشورهیچ و پوچ بوده و هست، کافی است نگاهی به زندگی و آثار شمیسا بیاندازند تا ببینند، چطور کسانی همچون او که تعدادشان هم کم نیست به دور از جنجالها و داد و قالها در حوزه کاری خود آثاری فراوان آفریدهاند و بر دانش و شناخت در آن افزودهاند. اکثر آثار دکتر شمیسا چه به دلیل ذات و سازوکارهای خود موضوع (ادبیات فارسی به ویژه ادبیات کلاسیک) چه به دلیل شیوه کار خاص او (دقت بسیار بر اجزاء و ریزهکاریهای هم تخصصی و هم اجتماعی) تداوم و کوشش بسیار سختی را در محیطی که گفتیم همیشه بسیار نامساعد بوده، طلب میکردهاند اما او هرگز، بی آنکه از این و آن بد بگوید و یا حسد بورزد، کارش را در آرامش انجام و نشان داده روشهای پژوهش و علم و باور به آنها میتوانند همواره در مقایسه با نوعی سهلانگاری ِ غیرمسئولانه، ثمرات بیشتری به بار بیاورد. و بنابراین «افسانه دانشگاه ها به هیچ دردی نمی خورند و دانشگاهیان همگی بیسوادند» که گروهی آن را دائم تکرار میکنند تا جایگاه «خود استنادی» خویش را به اثبات برسانند و بتوانند مدعی شوند که برای تخصصیترین موضوعها نیز به هیچ تحصیل دانشگاهی نیازی نداشتهاند، را با زندگی و آثار شمیسا میتوان به زیر سئوال برد و می برد.
افسانه نیاز به وقاحت به مثابه ابزاری ضروری در برابر جامعهای متخاصم
سالهای سال است که جامعه ما با موج بزرگی از لومپنیسم درگیر است که برخلاف تصور نه فقط در کوچه و خیابان یا در ستون مجلات زرد و بیارزش محدود نشده و رفته رفته دامان روشنفکران و نخبگان و دانشگاهیان را نیز گرفته و چه بسا امروز صفحات اندیشه روزنامههای «معتبر»، رسانههای رسمی کشور، بنگاههای کسب درآمد به نام فرهنگ و آموزشگاه و غیره، «ناشران» و از همه بدتر فضاهای مجازی مدعی فرهنگ، هیچ یک از آن مصون نماندهاند به صورتی که برای بسیاری شاید این امری ناگزیر به حساب بیاید که در این جامعه نمیتوان زیست جز آنکه به توده بزرگ لومپنهای فرهنگی و سایر لومپنها پیوست. اما بودهاند و هستند و کم هم نیستند کسانی که این کلیشه را به زیر سئوال برده و برند. اگر دیروز، انسانهای بزرگی چون حسن انوشه یکی از این پرچمداران بود و یا باز شفیعی کدکنی، امروز نیز دکتر شمیسا از این جملهاند. کسانی که نشان میدهند در بدترین شرایط اجتماعی میتوان فعال باقی ماند، امید را از دست نداد به دیگران نیز امید و داد و از همه مهمتر به جای آنکه به جوانان درس دریدگی و وقاحت و دشنام دادن به این آن داد، درسی، ولو کلاسیک از ادب و آدابدانی و فروتنی و شرافت داد. این نیز از افسانههایی است که زندگی شمیسا همچون زندگی بزرگان دیگری که در طول سده اخیر داشتهایم، هر روز به جدال با آن رفته است.
افسانه حاشیه سازی و پرخاشجویی به مثابه نشانههای بیرونی شناخت و دانش
همچون افسانه بالا، در جامعهای که اغلب حاشیه در آن بر متن غلبه دارد. در جامعهای که وقاحت و دریدگی و بیانصافی و شلختگی فکری و قضاوت و حسادت، دائم درباره دیگران و بر این و آن مُهر هرگونه خیانت و رذالت می زند، و از همه بدتر انسانها را صرفا به جرم پرکار بودن به زیر سئوال میبرد، کار و اندیشیدن بسیار مشکل است. امروز، گویی این یک «هنر» به حساب میآید که هر جوانی که تازه از دانشگاه بیرون آمده (یا نیامده) تصور میکند با دانش اندکی که آموخه میتواند کتاب بزرگی را از نویسنده ای با دهها سال تلاش و کوشش باز کند و با پیدا کردن چند غلط املایی و چاپی و از این قبیل، به خیال خودش آن را با «صراحت» خیالینش، «نقد» و با احساس خودشیفتگی ابلهانهای خود را مهم و دارای آیندهای درخشان بپندارد. در چنین جامعهای سخت است شمیسا بودن و سختتر از آن، اینکه چنین افسانه ای را با کار روزمره و خارقالعادهات بشکنی.
افسانه ارزش مطلق شهرت و ثروت حتی در علم و دانش و ادب
متاسفانه برغم تلاش بسیاری از انسان های شریف و فرهیخته در طول ده ها سال امروز جامعه ما، نتیجه چندان مطلوبی را عرضه نمیکند: جامعه سراسر دروغ و تزویر؛، خودخواهی و خودنمایی، بیارزش شدن همه چیز به جز شهرت و ثروتهایی بادآورده و به سخره گرفتن هر کسی که با شرافت و صداقت بنا بر باورهای خود و در سطح و توانایی خود کار میکند، بیآنکه آزاری به دیگران برساند. این جامعهای است که به آن رسیدهایم و در چنین جامعهای ارزش شخصیتهایی چون شمیسا، بیشتر از صدها درس تربیتی و نصیحتهایی که بر در و دیوار کوبیدهاند و از رسانهها و از زبانهایی دروغین میشنویم، بیشتر است. سرایت این بیماری ثروتخواهی و شهرتجویی، به دانش و علم و شناخت تاسفبارترین حادثهای است که به نظر ما در این چند ده ساله اتفاق افتاده اما تا زمانی که انسانهای شریفی هستند که نشان دهند میتوان در برابراین وسوسهها مقاومت کرد، جای امید نیز هست.
در یک کلام، سیروس شمیسا یک دانشگاهی است، یک دانشگاهی متعارف و همانگونه که ما به تقسیم بندیها و سلسله مراتبها باور نداریم، اینجا نیز قصدمان ساختن تصویری رویایی نه از ایشان و نه از هیچ کسی دیگر نبوده و نیست. همه آدمها در وجود خویش بهترینها و بدترینها را دارند. اما محیط اجتماعی، سیر حوادث و اراده و تلاشهای انساندوستانه و جامعه محور و عدالتطلبانه آنهاست که میتواند ضعفها را در وجود ایشان به حداقل رسانده و خلاقیتها و همدلیها و منشاء خیر اجتماعی شدن را در ایشان به حداکثر رساند. بنابراین بیاییم یک به یک در این افسانههای نادرست و تاثیر منفی که در سالهای اخیر بر زندگی و فرهنگ ما داشتهاند، بیاندیشیم تا به ارزش شخصیت و کار دکتر شمیسا، چه درون حوزه تخصصیاش و چه به ویژه فراتر از حوزه تخصصی و در سپهر اندیشه و زبان و روح یک جامعه، آگاه شویم.
مجله نوپا ، مرداد ۱۴۰۰