مقدمه
در تاریخ علوم اجتماعی و انسانی، واژه «ایدئولوژی» را نباید لزوما از ریشه شناسی یوناین آن یعنی از «ایده» به معنی اندیشه و یا «آرمان» و «مثال» (در معنای افلاطونی آن) در نظر گرفت، بلکه باید به تاریخی بسیار نزدیکتر به ما ارجاع داد، یعنی به انقلاب فرانسه و فیلسوفان آن و به طور خاص آنتوان دستو دو تراسی (Antoine Destutt De Tracy) (1754-1836) که رساله ای با عنوان «عناصر ایدئولوژی» منتشر کرد. برای او و برای بسیاری از متفکران انقلاب فرانسه، ایدئولوژی پایه و اساسی بود همچون دائره المعارف (آنسیکلوپدی) که باید پایه و اساس آموزش مدرن غیر کلیسایی برای دولت ملی قرار می گرفت. در این معنا «ایدئولوژی» مفهومی خنثی داشت. اما با گسترش مارکسیسم در اواخر قرن نوزدهم و استفاده ای مارکس از این واژه انجام داد (از جمله در «ایدئولوژی آلمان» ) و از آن هم بیشتر استفاده از این واژه در انقلاب روسیه و در مارکسیسیم – لنینیسم روسی و چینی، واژه ایدئولوژی بیش از پیش در معنایی منفی و جبرگرا تثبیت شد.
در این نوشتار نیز ما بیشتر به همین معنای منفی نظر داریم: یک دستگاه نظری و ادراکی که پاسخ های خود را بیشتر از آنکه از واقعیت تجربی، حسی و زیسته شده و یا حتی از موقعیت های زیست – فرهنگی بگیرد، از سازه های عموما جبرگرایانه و از پیش تعیین شده ای می گیرد که تمایل دارند خود را به واقعیت تحمیل کنند. در این میان در بسیاری موارد، داده های واقعی نه تنها تاثیری در تغییر دادن اراده گرایی ایدئولوژیک ندارند، بلکه حتی آن را مصمم تر می کنند که تلاش بیشتری برای تغییر واقعیت و یا تفسیر آن به سود خود بکند. تجربه های قرن بیستمی متعدد و بسیار متفاوت بوده اند: توتالیتاریسم فاشیستی غربی در الگوی هیتلریسم، توتالیتاریسم فاشیستی غربی در الگوی اسپانیایی، ایدئولوژی های نظامی (خونتاهای نظامی) ، توتالیتاریسم های مارکسیستی شرقی در شوروی، چین، کره شمالی و کامبوج و غیره. و سرانجام نظام های سرمایه داری لیبرالی الگوی آمریکایی.
شهر و ایدئولوژی
حال، زمانی که با رویکردی ایدئولوژیک بخواهیم به سراغ شهر و فضا برویم بدون شک به آسیب های بی شماری از لحاظ نظری دامن خواهیم زد. آسیب هایی که صرفا در حوزه نظری باقی نمانده و به واقعیت تبدیل خواهند شد. امروز در جهان و وقایعی که پیش روی ما هستند می بینیم که چگونه سوء استفاده ایدئولوژیک از باور ها می تواند به فاجعه منجر شود. وقایعی که همین روزها در جریان هستند بمب گزاری در هواپیمای روسی، انفجارهای بیروت و کشتار پاریس که کمتر از هفت ماه پس از کشتار گسترده دانشجویان در کنیا و کشتارهای دیگر در جنگ های قبیله ای در این قاره انجام می گیرد، همگی نشان دهنده آن هستند که چگونه ایدئولوژی می تواند با گذار از نظریه به عمل فاجعه بیافریند.
اما پیش از آنکه وارد بحث خود درباره رابطه ایدئولوژی و فضا بشویم. باید شهر را نیز در رویکرد خود مشخص تر تعریف کنیم. در این نوشتار مراد ما از نظام های شهری، نظام های باستانی شهری نیستند و به موقعیت های معاصرنظر داریم. نظام شهری با تلفیقی که از نظام های خویشاوندی، اقتصادی، سیاسی و دینی انجام می دهد، پیشینه هفت هزار ساله دارد و نخستین دولت – شهر های باستانی را می توان هم در مدل بین النهرینی آن (بابل، آشور و…) و چه در الگوی یونانی اش (آتن ، اسپارت …) مشاهده کرد که در آنها نیز نظام های عقیدتی نقش بسیار مهم داشته اند؛ اما در اینجا ما به امر معاصر می پردازیم، یعنی شهرهای جدیدی که پس از انقلاب فرانسه و سایر انقلاب های دموکراتیک و صنعتی اروپایی بر پا می شوند و به عنوان یک الگوی زیستگاهی فراگیر از خلال استعمار به سراسر جهان تعمیم می یابند. نکته مهم درباره این شهرها آن است که هر چند حاصل انقلاب های موسوم به دموکراتیک هستند اما تا دورانی متاخر و تنها در برخی از آنها (دولت های رفاه) دموکراتیزاسیونی واقعی را برای مردم به همراه نداشته اند. شهرهای قرن بیستمی پس از فقر زدگی روستا ها زیر فشار مالکان ارضی و فرایند موسوم به «حصار کشی» (یعنی محروم شدن روستائیان از زمین های عمومی به نفع مالکان) می توانند جمعیت های بزرگ را برای کار در کارخانه ها به خود جذب کنند. روستائیان ورشکسته روانه شهرها می شوند و فقر شهری در این دوران همانگونه که انگلس در کتاب «وضعیت طبقه کارگر درانگلستان» به خوبی بیان کرده است، بیداد می کند. وضعیت مردم شهرها در این زمان بسیار بدتر از وضعیتی است که در روستا ها داشتند. شهرهای های استعماری نیز که از قرن هفده شروع به ظاهر شدن می کنند وضعیتی حتی بدتر از این دارند. تنها شهرهایی که در دوراین تقریبا سی ساله از ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ در اروپا و آمریکا ظاهر می شوند و در آنها شعارهای انقلاب فرانسه (برابری، برادری و آزادی) تا حدی تحقق یافته است به دولت رفاه تعلق دارند که از دهه ۱۹۹۰ با ساختاری شدن بحران های اقتصادی رو به زوال می روند.
در طول تاریخ شهرنشینی ایدئولوژی های سیاسی تقریبا همواره شهرهای خود را ساختند: شهرهای اروپای غربی بر اساس نیاز های تجاری و روابط جهانی شدن در حوزه اقتصاد شکل گرفتند و در آنها از همان ابتدا طبقه بندی و سلسله مراتب اجتماعی درون فضاهای شهری جای گرفت. همین امر را با ایدئولوژی استعماری و شهرهایی که به وسیله استعمار گران ساخته شدند و امروز بدل به جهنمی برای ساکنانشان شده اند می بینیم. ایدئولوژی استعماری کاملا خود را به فضای این شهرها انتقال داده است. برای مثال بزرگ شدن شهرهای استعماری، حاصل تراکم جمعیتی است که ایدئولوژی استعماری برای ساختن بازارهای خود به آن نیاز داشت و با از میان بردن ساختارهای کشاورزی معیشتی سنتی، هر چه بیشتر مردم کشورهای جهان سومی را به مصرف کنندگان محصولات خود و تولید کنندگان مواد خام و عموما تک محصولی تبدیل می کرد که در شهرهای آلوده زندگی کنند.
تاریخ درازمدت شهری ایران
البته این وضعیت با توجه به موقعیت های متفاوت پهنه های پیرامونی نسبت به اروپا بسیار متفاوت بود. در ایران ما یک تاریخ «دراز مدت» (Longue Durée) بر اساس الگوی برودلی، را در نظر می گیریم که می توان آن را در فاصله مشروطه تا امروز در شهرنشینی تحلیل کرد. در این دوره نقش اقتصاد به دلیل پیدا شدن درآمد نفتی از دهه ۱۳۴۰ تا امروز تعیین کننده بوده است. باز هم در همین «تاریخ دراز مدت» بوده است که ما با دو انقلاب بزرگ، یک جنگ ملی و چندین بار اشغال کشور در دوره های مختلف روبرو بوده ایم که هر کدام از آنها یک ضربه (تروما)سخت برای ما به شمار می آده است. از این رو نباید تعجب کرد که چرا امروز ما با چنین گستره بزرگی از مشکلات سروکار داریم و نمی توانیم گره از این کلاف سردرگمی که در طول بیش از صد سال با ورود مدرنیته ای برون زا به این پهنه ایجاد شده است بگشاییم. آنچه در این حالت، وضعیت را باز هم بدتر کرده است فشارهای ایدئولوژیکی بوده است که پیش از انقلاب با عنوان «توسعه» و «پیشرفت» مطرح بودند و خوشبختانه ، انقلاب اسلامی توانست آن توهمات را به کنار گذارد و راه را برای یک واقع بینی بسیار موثر تر بگشاید. اما این واقع بینی خود دائما در معرض خطرات ایدئولوژیک است که اتفاقا نه ناشی از رویکردهای دینی بلکه بیشتر و بیشتر ناشی از دیدگاه های ژاکوبنی انقلاب های اروپایی هستند که تمایل دارند مدل اروپایی و آمریکایی عینا در کشورما نیز پیاده کنند. در حالی که به دلایل بی شماری چنین امری ناممکن و بسیار آسیب زا است.
به همین دلیل نیز در اینجا تمایل داریم با برشماری گروهی از رویکردهای ایدئولوژیکی که در ایران در سال های اخیر مطرح شده اندو تمایل به تغییر رادیال فضای شهری دارند اما به نظر ما نه فقط نمی توانند به نتیجه ای مطلوب برسند بلکه اغلب به نتایجی معکوس با اهداف اعلام شده خواهند رسید ، اشاره می کنیم.
مهم ترین روند های ایدئولوژیک
در تاریخی که به آن اشاره کردیم مهم ترین روندهای ایدئولوژیک و مصادیق آنها را می توان چنین بیان کرد:
۱- ایدئولوژی بازار آزاد بدون تنظیم (Laissez-Faire) که در بیشتر دوره ۱۳۴۰ تا امروز جز شاید در دوره دهه ۱۳۶۰ حاکم بوده است. این ایدئولوژی از پیش از انقلاب نیز وجود داشت اما به دلیل شکل گیری یک بوروژوازی صنعتی در نطفه های خود در ابتدا این امکان کمتر بود که بتوانند به سوی تقویت آن بروند اما این اتفاق عمدتا به دلیل دیکتاتوری و نظامی گری رژیم گذشته و تمایل آن به استفاده گسترده از درآمدهای نفتی برای تغییر صوری شهرها، انجام شد و آن بورژوازی شانسی برای تداوم نیافت و بر عکس بازار هر چه بیشتر به مثابه یک ساختار درآمد زایی سریع و ساده تثبیت شد که عمدتا بر رانت ها و در آمدهای نفتی تکیه می زد و می توانست فضای شهری را به شکل وسیعی تغییر دهد. نتیجه این امر رشد بازارها سوداگری بر زمین شهری، و تقویت گرایش های بهره برداری و سودجویی از طریق دستکاری بر فضای مسکونی و تجاری در شهرها باب شد که به آسیب هایی مثل تغییرات کاربری زمین ها برای درآمد زایی نیز منجر شد و نتیجه آن شهرایی بودند به شدت آلوده از لحاظ زیست محیطی با ساختارهایی که از هر لحاظ نمی توان آنها را مدیریت کرد.
۲- ایدئولوژی های مبتنی بر سبک زندگی که از ابتدای این دوره تا امروز بر اساس گروهی از شاخص ها وجود داشته اند که عمدتا بر اساس روزمرگی ها طراحی شده اند. در این ایدئولوژی ها مساله ساختن الگوهایی ثابت برای همه در سبک زندگی و زندگی روزمره شان است. اما این مشکلی اساسی است زیرا هر اندازه جامعه بزرگتر می شود، هر اندازه سرمایه های فرهنگی (تحصیلات و سایر اشکال فرهنگی) افزایش می یابند، سبک های زندگی نیز متفاوت شده و به همین دلیل افراد مایل هستند که در فضاهایی متفاوت روزمرگی خود را بگذرانند . این در حالی است که رویکردهای ایدئولوژیک تصور می کنند می توانند یک سبک مرجع را به همه مردم بقبولانند و بر آن اساس فضاهای شهری ای را طراحی کنند که همه را راضی نمایند. نتیجه این سیاست دو چیز بیشتر نبوده است: یا ایجاد فضاهایی که اصولا مصرف کننده ندارند زیرا با نیاز مردم خوانایی ندارند، و از طرف ایجاد فضاهای تلفیقی که هر چند اقشار مختلف از سر ناچاری در آنها در کنار یکدیگر قرار می گیرند اما همگرایی لازم فضایی و اجتماعی بین آنها به وجود نمی آیند و همواره خطر تنش زایی وجود دارد.
در اینجا باید از مفهوم «وسوسه ایدئولوژیک در فضا» نام ببرم و پیش از بحث درباره مصداق ها به این وسوسه بپردازم. این وسوسه عمدتا ناشی از اقتصاد سیاسی نفت در ایران است یعنی تجمیع درآمدهای بزرگ نفتی در دست دولت ها در طول پنجاه سال گذشته است که به آنها قدرت و قابلیت های استراتژیک بالایی در مدیریت از خلال پول درمانی داده است و وسوسه شدیدی برای تغییر فضا بر اساس ایدئولوژی هایی که هر دولتی داشته است.
اما پرسش این است آیا اصولا فضا را می توان به میل خود تغییر داد. و منظور از فضا را نیز باید به خوبی در ک کرد: فضا پیش از هر چیز بدن های فردی و سپس همزمانی و در زمانی بدنی در شهر و نظام های حسی و تجربی و عاطفی در روابط این بدن ها در لایه های پیچیده تری از نظام های خاطره و فراموشی فردی و جمعی است. پاسخ ما به این سئوال آن است که این وسوسه بیشتر یک توهم آسیب زا است که هر چه زودتر از آن فاصله بگیریم کمتر آسیب خواهیم خورد. مصداق های این وسوسه ایدئولوژیک را می توان در موارد متعددی در شهرها و فضا های معاصر کشور خودمان مشاهده کرد.
۱- تمایل به تفکیک فضا بر اساس لایه های درآمدی بدون توجه به آنکه درآمدها، اغلب مربوط به نوکیسه ها، بادآورده، متغییر و به شدت با منشاهای متفاوت، اما همواره آسان هستند. در نتیجه ما قشری به نام گروه «ثروتمند» جامعه، با یک سلیقه و خواسته های مشابه در نوع فضایی که بخواهند در آن زندگی کنند، نداریم. بلکه بنا بر مواردی گفته شد فضاهای مورد نیازشان متفاوت است حال اینکه خواسته باشیم شهر را بر اساس این تفاوت های مختلف به اشکال فضایی بی نهایت متفاوتی بسازیم همان انددازه ناممکن است که خواسته باشیم یکی از این سبک ها را به فضا تمیل کنیم. در هر دو حالت به آسیب هایی سخت می رسیم.
۲- تمایل به تفکیک فضا بر اساس جنسیت، بی توجه به آنکه مفهوم جنسیت در طول این تاریخ دراز مدت به شدت تغییر کرده است هم در نزد مردان و هم به خصوص در نزد زنان . انقلاب اسلامی سبب شد که زنان جایگاه اجتماعی گسترده ای پیدا کنند. و امروز هیچ یک از عرصه های زندگی روزمره و هیچ فضایی را نمی توانیم در شهرها پیدا کنیم که صرفا برای مردان یا صرفا برای زنان تعریف شود (به جز مواردی استثنایی و اندک مثل پارک بانوان، یا فضاهای خصوصی و یا تفکیک فضایی در برخی از وسایط حمل و نقل عمومی). با وجود این، هرچند سرمایه فرهنگی زنان به شدت پس از انقلاب رشد کرد و در سطح مردان و گاه حتی بالاتر از آنها قرار گرفت. میزان اشتغال آنها در همان حد قبل از انقلاب قرار دارد (در حدود ۱۲ تا ۱۳ درصد) نتیجه آنکه زنان هر چه بیشتر در عرصه فضاهای عمومی حضور دارند و بر خلاف آنچه از لحاظ ایدئولوژیک تصور می شد این امر باعث نشد «زنان در خانه باقی بمانند» بلکه درست برعکس زنان هر چه بیشتر در خارج خانه متمرکز شدند، زیرا روی به فعالیت های فرهنگی، هنری و غیره آوردند و در نهایت این امر حتی بر ساختار خانواده، سن ازدواج، میزان بارداری و تعداد فرزندان نیز تاثیر گذاشت اما درست در جهتی معکوس با آنچه رویکرد ایدئولوژیک تلاش داشت با تاثیر گزاری بر فضا به آن برسد.
۳- تمایل به تفکیک فضا بر اساس هویت ملی بر اساس الگوی اروپایی هویت واحد ملی و نادیده گرفتن اختلافات و تمایزات شدید محلی و اقلیمی و قومی و غیره. این گونه ایدئولوژی ملی گرایانه افراطی، در طول سالیان دراز حاضر نشده است بپذیرد که پهنه ای که ما به عنوان پهنه فرهنگی ایران داریم، حاصل تکثرهای بی شمار است و همین تیز از آن چنین غنایی را می سازد که می توان گفت شاید در جهان بی نظیر باشد. اما ما به ازای این امر آن است که ما بپذیریم معماری ها، ساختارهای فضایی و نظام های مادی درون شهری و فضایی متفاوتی بنا بر هویت های محلی، موقعیت های اقلیمی و جغرافیایی متفاوت داشته باشیم. در حالی که ایدئولوژی سوداگرانه شهری و مسکن با تکیه زدن بر همین رویکرد ایدئولوژیک ملی گرا در حال نابودی تنوع فرهنگی ما در سراسر کشور است.
۴- تمایل به تفیک بر اساس زمان ، نبود شهر شب و تمایل به مدیریت آنچه وجود ندارد و خارج از حوزه قانون قرار می گیرد. اینکه ما بر اساس تمایلی ایدئولوژیک خواسته باشیم بخشی از زمان را از بیست چهار ساعت شبانه روز حذف کنیم، علاوه بر آنکه به دلیل جهانی شدن و تشدید روابط و پیوستگکی های ارتباطاتی و اینکه هر جا در جهان روز است در جایی دیگر، شب است و برعکس، به ما زیان می رساند. از لحاظ عملی نیز ممکن نیست. امروز هم هر چند به صورت رسمی، زندگی در شهرها باید راس ساعت ۱۲ بعد از ظهر یا در این حدود، متوقف شود اما در واقع، از این زمان زندگی ادامه می یابد، ولی در نوعی بی قانونی و عدم امنیت. شهری که شب های زنده و روشن و با حضور مردم عادی داشته باشد، شهری بدون شک امن تر و به همین درجه اخلاقی تر خواهد بود. ودرست برعکس غیر قانونی کردن شب و حضور شبانه مردم در آن، شب را به پهنه ای برای جرم زایی و فرو پاشی های اخلاقی ناشی از آن می کشاند و هزینه سنگینی را نیز به جامعه تحمیل می کند، زیرا نیروهای انتظامی خواهند بود که باید شهر را کنترل کنند.
۳- تمایل به تفکیک و سازمان دهی فضا بر اساس اخلاق در شرایط که اخلاق مدنی به صورت های مختلف و بسیار متفاوت تعریف و تفسیر می شود. در اینجا نیز برداشت های متفاوت از اخلاق عملی و ذهنی اگر آنها را نپذیریم ما را به بن بست های شهری می رسانند. در هر نظامی بی تردید نیاز به نظامهای ارزشی و نظام های اخلاقی وجود دارد که مردم آن بتوانند با یکدیگر همزیستی همگرا داشته باشند . اما در جهان امروز اغلب باید به دنبال حداقل ها بود، زیرا اگر به سراغ حداکثر ها برویم ممکن است نتیجه ای معکوس بگیریم یعنی چیزی جز گرایش هر چه بیشتر مردم به تظاهر و فروپاشی های واقعی درونی نصیب ما نشود. در این حالت، ما به ازا های فضایی این امر، صوری شدن هر چه بیشتر ساختارهای فضایی است: وقتی می بینیم که افراد با رعایت«ظاهر» هر کار مایلند در «باطن» انجام می دهند، معنای این کار چیزی نیست جز «تظاهر» و نوعی «تزویر»یا مرحله ای پیشرفته در سقوط اخلاقی جامعه.
۴- تمایل به تفکیک و سازماندهی فضا بر اساس نظام های زیباشناختی یکسان سازی شده که موجودیت بیرونی ندارند. جنین تمایلی نیز به همان دلایلی که گفته شد یعنی تغییر شدید سلایق ناممکن است.
۵- تمایل به تفکیک و سازماندهی فضا / زمان بر اساس نظام های مناسکی نرمالیزه و یکسان شده که در واقعیت نه به یک شکل تجربه می شوند و نه به شکل به تحقق در می آیند و در نتیجه ما به سنتزهای غیر قابل مدیریت می رسیم. نظام های یکدست زیباسازی را تا کنون در هیچ کجای دنیا ندیده ایم و اگر از شیوه ای متناسب برای حضور طبیعت سبز و آبی در شهر بگذریم (یعنی پارک ها و فضاهای سبز و مدارهای جریان یافتن آب ) در سایر موارد باید لزوما تکثر را در نظام های زیباشناختی پذیرفت و به صورتی بسیار ظریف، جلو رفت که حداکثر رضایت را در مردم به وجود آورد.
۶- تفکیک و تمایز فضا بر اساس ابداع گذشته های تاریخی یکسان سازی شده و آینده های تاریخی فرافکنی شده بر اساس الگوهای نرمالیزه شده که نمی توانند به دلیل تفاوت های عمیق وجود داشته باشند. متاسفانه در این زمینه نیز فشارهای ایدئولوژیک مختلف این تصور یا توهم را به وجود آورده اند که گذشته و آینده را به هر شکلی بخواهند می توانند بسازند و به فضا تحمیل کنند: از نظام های نام گزاری در شهر گرفته تا بر پا کردن یادمکان ها و مجسمه های شهری، از استفاده از معابر و دیوارها و تابلوهای شهر برای تبلیغ این و آن نظام خاطره ای تا درست برعکس ، استفاده از همین فضاها برای تبلیغ بدترین انواع ایدئولوژی مصرف غربی و لوکس، ما در حال رسیدن به موقعیتی آنومیک در این زمینه هستیم.
نتیجه گیری
نتیجه این تمایلات نامتناسب، ایجاد شبکه شهری و بافت ها و روابطی به شدت آسیب زده و هویت های شکل ناگرفته، ناموجود یا آسیب خورده است که راه راهایی از آنها بازنگری روندهای ایدئولوژیک با فضا و زمان است. تا زمانی که این نکته اساسی را نادیده بگیریم که فضا های ساخته شده بنا بر ذات خود ایستا (استاتیک) هستند و هرچند معماری مدرن و پسا مدرن گاه به ما اجازه می دهد آنها را تا حدی به سوی پویایی (دینامیسم) ببریم، اما این کار، کاری ساده نیست. ما اغلب نمی توانیم این نکته بدیهی را درک کنیم که تمایل به تحمیل خواسته های ایدئولوژیک در شهر اگر هم ممکن باشد، صرفا در کوتاه مدت و بسیار پرهزینه خواهد بود. این تجربه ای است که به شکل گسترده ای در شهرهای ما وجود دارد: اینکه فضاهای بی شماری ساخته، تخریب و دوباره ساخته می شوند و هر بار یک ایدئولوژی در برابر یک ایدئولوژی دیگر قرار می گیرد: این یک منطق دور باطل است که هر اندازه زودتر از آن بیرون بیاییم، به سود همه سلایق و باورها و به سود عقلانیت عمومی شهری است.
سخنرانی در دانشگاه تربیت مدرس سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴