پیرسانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
نیروهای پلیس برعکس ثقیل و یکپارچه ظاهر میشوند. به سهولت میتوان حرکات آنها و جهت مانورهایشان را حدس زد. این نیروها به خصوص وقتی ثابت هستند، احساس ثقل بیشتری را القا میکنند. اتوبوسهای آنها در صفوف طولانی پارک شدهاند: همچون جانوران افسانهای که در تاریکی شب پنهان شده باشند، همچون هیولاهایی که در دل شبهای پاریس فرو رفته باشند. مثل جانوران کوری بودند (اتوبوسهای زرهی و بدون پنجره درستوحسابی، نیروهی پلیس ضد شورش که شیشه های بزرگ سیاه رنگ دارند) که منتظر علامت یک نشانه نورانی با موشک یا انفجار نارنجکها یا آتش گرفتن اتومبیلها باشند. آنها در محلهای که کسی ایشان را به رسمیت نمیشناخت کورمال کورمال پیش میرفتند، در محلهای که آن را نمیفهمیدند: در برابر رنگهای پرتلألوی شورشیان، آنها مثل جعبه سیاهی از نیروهای یک شکل بودند، با کلاهخودهای یکان زرهی خود ، با سپرهای مدورشان، یا باتوم های سیاهرنگشان. در یورش به سنگرها گروهی عمل میکردند، و به نظر میرسید حملات انفرادی یا تعقیبهای فردی بیشتر کار پلیس شهرداری باشد. گاه دامی پهن میکردند و یکباره تعداد زیادی از تظاهرکنندگان را ]دستگیر میکردند و[ به اتوبوسهایشان میآوردند. وقتی حملهای واقعی را علیه مخالفان خود آغاز میکردند، این را میشد از صدای پاهایشان فهمید که همچون ورزشکاران ورزیدۀ ژیمناستیک بودند، همان اندازه پرتحرک و سبک، و ]همچنین[ همانقدر ثقیل و سنگین که سرکوب میبایست به نظر میرسید.
کرتیه لاتن و به خصوص سوربن ظاهرا کانون این جنبش انقلابی بودند: سوربن، و نه نانتر که منشأ جنبش بود، گویی مهم بود که شورشیان در محلی مستقر شوند که همه آنجا را میشناسند و دارای گذشتهای تاریخی است. آنها، پس از تظاهرات دیوانه واری که در پاریس داشتند، همواره به این نقطه برمیگشتند. آنجا خود را امن مییافتند، نیروهایشان، دوستیها و همیاریها و کنج خویش را بازمییافتند. و این درحالی بود که پلیس اکثر نیروهایش را در این «محیط » بسیج کرده بود (محیط، واژه ای از زبانی متفاوت و نگاهی دیگرگون به فضای شهری بود). گویی دشمنان به قلمروی توافقشده میان یکدیگر نیاز داشته باشند که در آن با هم روبرو شوند (جز در این شکل چریکی که فرد انقلابی نبرد را به محلی میبرد که کمتر انتظار آن میرود، حتی اگر ناچار باشد به مکانهایی یورش ببرد که به بیشترین حد ممکن محافظت میشوند، مثل مقرهای فرماندهی: اما با پذیرش این رودررویی کلاسیک، مخالفان در ماه مه خود را فراتر از یک جنگ انقلابی قرار میدادند که بی شک نیازمند شرایط عینی دیگری بود). افزون بر این آرامش چهرهها و مکانها، بیتردید، خطرات سرکوب را قابل تحملتر میکرد. دانشجویان میدانستند که میتوانند در آنجا با سهولت بیشتری سنگرهای خود را برپا کنند، و نیروهای پلیس، پیش از حمله به محلهای که از لحاظ تاریخی متعلق به دانشجویان بوده، اندکی تردید به خود راه خواهند داد.
«افکار عمومی» (که وجودش ثابت میکند کل شهر به موضوع مرتبط نیست، و مسئلۀ آن نیست شهر کنترل خود را به دست گیرد) در این نکته نقشی قابل ملاحظه داشت، زیرا این افکار به درک مشخصی از فضای شهری نیز به شدت وابسته بودند. افکار عمومی بر آن بودند که، فراتر از هرگونه موضع سیاسی، باید دخالت پلیس را در این محله محکوم کرد. برعکس وقتی دانشجویان جایگاه خود را ترک میکردند، این افکار نیز دچار تردید خواهند شد. افکار عمومی میپذیرفت که دانشجویان مایلند وظایف خود را انجام دهند و مسائل مربوط به محلهای که از آنشان بوده را حل کنند. اما از اینکه آنها وارد پهنهای شوند که در آن بیگانه به نظر میرسیدند، رنج میبُرد. آنها در چنین شرایطی حمایت مردمی خود را از دست میدادند، به سبب مجموعهای از شرایط و موقعیتها ، و افزون بر این به باور ما، به این دلیل که آنها قواعد ضمنی پهنه ]پهنهای که وارد آن شده بودند[ را نمیپذیرفتند.
قدرت و ضعف کارتیه کلان در همین نکته نهفته است. یک پناهگاه غایی، مکانی که به سادگی میتوان جهانی دیگر ابداع کرد و بهروشنی نشان داد که چهرهها، گفتارها، خلقوخوها میتوانند دگرگون شوند. ساختارها و رفتاها در این پهنه پرجوش و خروش خمودگی خود را رها میکردند؛ و چون اینجا فضایی بسته بود، قاعدتا اجازۀ تأمل میداد: آمفیتئاترهای پرهمهمه و همچنین سالنهای درسخواندن برای اندیشیدن و تأمل به کار برده میشدند و نه مشغولیت با کلمات. از طرفی، «آدمهای کامل» به این وسوسه افتادند که خود را از جهان ]اطرافشان[ جدا کنند و درون صومعه دگراندیشانهای فرو روند که به موجب فضیلت خویش برای بقیۀ شهر پرتو میافکند. آیا مسئله آن نبود که آنها بخواهند از دیگران فاصله بگیرند تا از ذوب شدن در آنها رهایی یابند. آنها حاضر نبودند جهانی را بپذیرند «که در آن برای نمردن از گرسنگی، باید خطر مردن از کسالت را بپذیرند». و اگر وقایع به جای بدی میکشید، یک دایره قهرمانانه ترسیم میشد، یک جزیره کوچک و درونگرا، که از خلال شهادت با دیگر آدمها سخن میگفت. همه با جادوی مفهوم نفوذ آشنا بودند که میتوانست همه چیز یا همه کس را بدون نیاز به تحمل آهستگیها و صبوریهای کار تغییر دهد.
با وجود اینکه انقلابیون ماه مه، خطرات این وسوسه را میشناختند و تلاش میکردند خود را از آن رها کنند. سوربن در مقایسه با مکانهای دیگر پاریس جلوتر بود و در واقع از آنجا بیشتر از جاهای دیگر سخن گفته میشد، در آنجا دیرتر میخوابیدند و بیش از سایر نقاط جدل میکردند، ولی به هر قیمت لازم بود که تعامل با سایر نقاط جامعه و بنابراین با شهر حفظ شود. اگر چنین نمی شد، آنها درمییافتند که از دولت رودست خوردهاند : دانشجویان در نوعی گتو اسیر میماندند و مرزهای این پهنه مقدس به مرزهای نفرین شده تبدیل میگشتند. دانشجویان نپذیرفته بودند که به محوطههایی به سبک دانشگاههای آمریکایی، که میان چمنهایی غیرواقعی قرار گرفته، تن بدهند و دست به این ناشیگری بزنند که در شهر، درون پیلۀ خود فرو روند.
در یک حرکت برای خروج ]از چنین پیلهای[: همۀ تظاهرات آنها برای بسیج کردن افکار عمومی و بیش از هرچیز برای جلوگیری از قطع پیوند با پاریس انجام میشد. به ویژه روز ۱۶ ماه مه، سه هزار نفر از آنها به سوی کارخانجات فلن راه افتادند تا با جهان کارگری نوعی پیوند برقرار کنند. کارخانه و دانشگاه همواره از یکدیگر جدا نگه داشته شده بودند. حال تلاش آن بود که برای نخستین بار و برغم همه سوءتفاهمها یا صرفا تفاوتها در سبک و سیاق زندگی این فاصله از میان برداشته شود، به واسطۀ گذر از فضای بیابان بیتفاوت بوتیکها، کلیساها و میدانها. این حصار، به هر دلیلی که به وجود آمده بود، به معنای یک شکست قطعی بود. جنبش در دروازۀ ارض موعود باز میایستاد.
با یک حرکت در نشان دادن آغوشی باز: این معنا القا میشد که دانشگاه مکانی مردمی و گشوده به سوی همگان است. بدیهی است که به این ترتیب نشان داده میشد که انسان موجودی فرهنگی است، موجودی که میتواند بیاموزد که باید جداسازی فکری را از میان برد، اما به صورتی بلافصل تر این خواسته وجود داشت که از فرورفتن سوربن به درون پیلۀ خود جلوگیری شود. کارگران، انسان های سن و سالدار میتوانستند برای نخستین بار به محوطه سوربن وارد شوند و روی نیمکت های آمفی تئاتر بنشینند و گاه حتی سخن بگویند. دانشجویان میخواستند سوژههایی از بیرون را وارد دانشگاه کنند؛ سوژههایی که برای آدمهای پخته در نظر گرفته شده است. زبان، به معنایی، زبان همه آدمها بود و نه زبان دانشگاهیها که زبانی ظریف و پرتحرک و سرشار از تناقضها و قابل تشخیص میان همه زبانهاست. اینجا نیز ما در تلاش برای درهمشکستن مرزها هستیم.
ادامه دارد …