بوطیقای شهر- بخش ۶۵

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

حرکت‌ انقلابی

آیا شهر و انقلاب به یکدیگر پیوسته‌اند؟ ابتدا بگوییم که انقلاب‌ها اغلب زمانی که خودانگیختگی خود را از دست می‌دهند، زمانی که شور و هیجان شهری در آن‌ها از میان می‌رود، می‌میرند: این خطری است که یک انقلاب به ظاهر پیروزمند را تهدید می‌کند و آن را از میان می‌برد: انقلاب ظاهراً در یک شکل نهادی قاعده‌مند می‌شود؛ اما در واقع عادت‌ها جایگزین [جشن‌های انقلابی] می‌شوند و دیگر از شادمانی‌های جشن‌ها[ی انقلابی] خبری نیست و همه چیز به جایی دیگر، به دور از نگاه مردم می‌رود.

این دقیقاً چیزی است که از ابتدای انقلاب به آن ضربه می‌زند: تبلیغ زندگی سیاسی. شکی نیست که رهبران جدید می‌توانند در مجالس، در بناها گرد هم آیند یا در محاکم حضور یابند. اما شهروندانی که آزادانه به درون این مکان می‌روند نیز می‌توانند تصمیمات آن رهبران را تشویق کنند یا به سخره بگیرند. گاهی شاید برای چنین فشار عمومی‌ای تأسف خورده شود، چنین پنداشته شود که اگر آن‌ها در جوی چنان پرشور و هیجان بحث نکرده بودند، شاید هیئت منصفه رأی منصفانه‌تری صادر می‌کرد. با وجود این ما نمی‌توانیم این دگرگونی بزرگ را در سازمان‌یافتگی زندگی شهری نادیده بگیریم. سیاست، عدالت و دین همگی درسایه روشن کلیساها یا در پیچ و خم کاخ‌ها یا در راهروهای مجلس‌ها پنهان بودند. ما همیشه از تصمیماتی که گرفته می‌شدند بعدا مطلع می‌شدیم و همیشه حدس می‌زدیم که در متن ابلاغ شده اصل قوانین را مثله و ممیزی کرده‌اند. حتی راز و رمزها توجیه و ستایش می‌شدند، زیرا گمان می‌رفت مصلحت دولت چنین بوده است که اندیشه‌های اشراف را آشکار نکنند. اما حال همه تصمیم‌ها آشکار خواهند شد زیرا مکان‌های مشورت و تصمیم‌گیری رو به همه گشوده شده‌اند. شهروندان دیگر نباید در انتظار شناختن تاریخ خود بمانند. وقتی دربارۀ این یا آن قانون بحث و رأی‌گیری می‌شود و وقتی دربارۀ گناهکاری یا بیگناهی این یا آن متهم رژیم گذشته بحث می‌شود، شهروندان حاضرند. تقسیم دولت به طبقات (حاکم و زیرسلطه) همچنین به معنای تقسیم فضای شهری بین مکان‌های فعال تصمیم‌گیری و مکان‌های منفعل اجرا بود، نوعی شکاف در زمانه‌ای که نسبت به خود تأخیر دارد. آدم‌ها همیشه زمانی از راه می‌رسیدند که ایفای نقش‌ها به پایان رسیده بودند. اما در دورۀ انقلاب آن‌ها در کنش‌هایشان برابرند. آن‌ها -با شگفتی -در همزمانی با زمانۀ خود زندگی می‌کنند. گاه به فضا نوعی گناهکاری بنیانی و نقص آغازین نسبت داده بودند. ما گمان نمی‌کردیم که باید پاسخی چنین قاطع داد. وقتی فضا بار دیگر به صورت اجتماعی شکل می‌گیرد دیگر برتاریخ تأثیری منفی ندارد، بلکه آن را به بیان در می‌آورد. آمد و شد آدم‌هایی که به مجالس و محاکم وارد و از آن‌ها خارج می‌شوند، و به آن‌ها گاه احساس شوریدگی و بی‌نظمی می‌دادند، گویای آن بود که تاریخ به انجام نرسیده و شهروندان از نمایندگان جدا نشده‌اند، که فضای شهری حال از نوعی سیالیت، تحرک، انسجام نرم زمان برخوردار است.
ما با لحظه‌ای روبرو هستیم که خشونت اتفاق می‌افتد. این امر چه نتیجه‌ای بر شهر دارد؟ باید تلاش کرد که بعد مثبت را نشان داد (ورای نقش تاریخی آن). این خود ابزاری برای تصاحب شهر است: تخریب، غارت، اعمال خشونت ابزارهایی برای در سلطه گرفتن هستند، برای داغ خود را بر چیزها کوبیدن، برای برجای گذاشتن ردی از زخم. اثر ساخته شده به همان ترتیب که ما آن را تکمیل می‌کنیم بیرون از وجود ما شکل و انسجام درونی می‌گیرد و گویی به زیان ماست. و لحظه‌ای فرا می‌رسد که اثر به واسطۀ خودش به تنهایی وجود دارد. اندک اندک اثر ما را وامی‌دارد که خود را کم‌رنگ کنیم و وجود خویش را تنها با او و معماری‌اش انطباق دهیم. فردی که تخریب می‌کند احساس می‌کند که چیزی را کاملاً در تصاحب خویش دارد – درخشم و در عمق: در خشم، زیرا او با تمام وجود خود را وقف این تلاش می‌کند، خودش را با ضربات درگیر می‌کند، خون می‌ریزد و این تلاش دیگر یک بازی نیست: در عمق زیرا دیگر روی سطح خیابان نمی‌لغزد، بلکه سنگفرش خیابان را زیرورو می‌کند، ریشه‌هایش را می‌کند، لایه‌های زیرین شهر را به نزد خویش می‌آورد. و اینجاست که سنگفرش‌ها، چوب‌ها، شیشه‌ها، همه ریشه‌ها، همۀ این عناصر سرانجام آزاد می‌شوند. وقتی سنگفرش‌ها به پرواز درمی‌آیند آیا خود سهمی در این آزادی‌شان، از زمینی که در آن دفن شده‌اند، ندارند؟ به نظر می‌رسد وقتی از بندی که اسیرشان کرده آزاد می‌شوند، وقتی زندان خود را ترک می‌کنند، دیگر نمی‌توانند متوقف شوند، این سو و آن سو بروند، به شور و هیجان بیایند تا خواب طولانی تحمیل شده به خود را جبران کنند: وقتی [این سنگ‌ها] در دست شورشیان و پلیس به هوا پرتاب می‌شوند، و وقتی بر سر راه خود ویترین‌ها را می‌بینند، آن‌ها را تکه‌تکه کرده و برهنه می‌سازند و شیشه‌های برنده‌ای را به وجود می‌آ‌ورند که پیشتر چهره‌های ما را با لطافت و نرمی بازمی‌تاباندند. تکه‌های چوب دیگر صرفاً اجزای یک داربست نیستند، بلکه به خرده‌چوب‌های پرنده و برندۀ ضربتی تبدیل می‌شوند. بنابراین، به جرئت می‌توان گفت، در سطح مواد با آزادی پرخروشی در خیابان سروکار داریم. در سطحی خیالین، عناصر مستیِ انسان در آزادی‌اش را تأیید می‌کنند. اوفلی (۱) در نمایش آب بر اندوه خویش تعمق می‌کرد. و فرد شورشی وقتی می‌بیند که برخی افراد کاملا بی حرکتند و دوست دارند خودشان را بی‌تفاوت نشان دهند، نمی‌تواند آرام بماند. کنار کشیدن و پنهان شدن [در شورش] در تضاد با این موقعیت «مادی» است.

۱- Ophelie