داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
در منطقه «دکن» در هند، هر سال در ماه آوریل، زمانی که ماه تمام است، مناسک «باگاد» انجام میشود: یک مرد که جماعتش او را از بین قدیمیترین خانوادهها انتخاب میکنند، با قلابهای فلزی که درون پوستش در سطح کمر فرو کردهاند آویزان میشود. برای این کار از نوعی جرثقیل که یک عرابه آن را میکشد استفاده میکنند. انتخاب شدن برای این مناسک یک افتخار بزرگ است. فردی که انتخاب شده، در حالتی خلسهوار از این روستا به آن روستا، از این مزرعه به آن مزرعه میرود تا محصولات و نوزادان را تبرک کند و روستائیان به دیدارش میآیند که دعایشان کند. نویسنده مقالهای در این زمینه، که یک باستانشناس است، میگوید: «در تمام طول مراسم که شاهدش بودم، مرد در حالتی از شادمانی خلسهوار بود و هیچ نشانهای از درد در او دیده نمی شد» (کوسامبی، ۱۹۶۷، ۱۱۱). قابل ذکر است که او مردی کاملا متعارف بود و هیچ مهارت خاصی در کنترل کردن درد در خود نداشت. وضعیت بیولوژیک او هیچ تفاوتی با دیگران نداشت. با وجود این، وی از فنونی کالبدی برخوردار بود و از منابعی معنایی برای آنکه یورشهای رنج آور را با قرار دادنشان در یک چارچوب بسته یعنی درد کنار بزند. [به عبارت دیگر] او درد داشت اما می توانست در برابرش مقاومت کند. آنچه به او قدرت میداد اعتقادی دینی بود و اینکه خودش را وقف خدایان و جماعت خود میکند. او، میان تجربه درد و خطر رنج، دائما اعتقاد خودش را قرار میداد تا بتواند احساس دردآور را کنترل کند و بدین ترتیب قادر شود به خدایان نزدیک شده و وظیفه خود را به اجرا در بیاورد.
گابریل مازار میگوید در این باره با چندین «فقیر» [مرتاض هندی] که اغلب بدن خود را با چاقو یا شمشیر سوراخ میکنند، صحبت کرده است.«مقاومت فقیر دربرابر درد بر قابلیت او در تمرکز حواسش بر یک تحلیل پیوسته از احساسات لامسهاش استوار است، در اینکه بدون کمترین انحرافی در حواس خود، شاهد فرو رفتن سوزن یا شیئی تیز، در بدنش باشد، نیروی فشار آن، با پیش پا افتاده تلقی کردن عمل دردآور ، ظاهرا نه فقط برای متوقف کردن درد کافی است، بلکه واکنش در برابر درد را هم از میان می برد» (مازار، ۱۹۸۸، ۱۰۶). به نظر مازار، فقیر هندی یک تصویر ذهنی را در برابر درد قرار می دهد و آن را از خود دور نگه می دارد. و او اضافه می کند خودش هم این تجربه را با موفقیت انجام داده است: «وقتی می خواستم این موضوع را روی خودم در طول یک عمل جراحی، آزمایش کنم، با کمال تعجب و برغم برخی از حرکات نادرست، مشاهده کردم که درد را احساس نمی کنم»(۱۰۶). البته مازار که کمی بیش از اندازه عقلانی فکر می کند، در اشتباه است که با یک تحلیل «عینی» می توان به مقابله با درد رفت. این امر تنها یکی از نمونه های ممکن در تصویر سازی ذهنی است که می تواند از بالا گرفتن درد و رنج جلوگیری کند. ما دیدیم که راهبان بودایی از تصویر «شیره» برای این کار استفاده می کنند. و شخصیتی چون اریکسون در خواب درمانی (هیپنوتراپی) خود با استفاده از موقعیت های انحراف ذهن سوژه در خاطرات یا شور و هیجان های گذشته اش، برای این کار بهره می برد. ورزشکاران به خوشبختی پایان یافتن قریب الوقوع مسابقه و موفقیتشان فکر می کنند. آنچه اهمیت دارد صرفا این است که درد را چگونه در لایه ای از احساس های [مثبت] در روایت های شخصی زندگی فردی یا جمعی بپیچیم تا از شدتش بکاهیم.
در جوامع امروزی ما، برخی از جریان های معاصر با تدقیق بر موقعیت خود از خلال تجربه های بی رحمی راهی را می یابند که به گونه ای تغییر آگاهی برسند. مثلا جریان هایی هستند که بدوی گرا نامیده می شوند و تلاش می کنند تجارب جوامع سنتی از میان رفته یا در شرف از میان رفتن را از سر بگیرند. در این جریان های مدرن ما شاهد آن هستیم که تجربه های آن جوامع بدون هیچ ارتباطی با معنا و چارچوب در اصل خود، تغییر یافته، بازتعریف می شوند و تقلیل می یابند تا معنای جدیدی به خود بگیرند. این گونه مناسک یا این لحظه های قابل مشاهده در برخی از مراسم جمعی بهانه هایی هستند برای مراسم پسامدرن. فرایند اجتماعی که در اینجا به کار گرفته می شود گونه ای فلکلوری شدن است اما با دخالت بسیار زیاد احساسی از طرف کسانی که به اجرا در می آورندش. مناسک دینی و فوق العاده پیچیده ای که در جوامع سنتی وجود دارند (یا داشته اند) به ابزارهایی تبدیل می شوند که شکل شخصیت را بسازند، یا به تجربه های فیزیکی و اخلاقی هولناکی تبدیل شوند تا کسی خودش را کشف کند و برای این کار با اراده خویش یک درد طولانی را بپذیرد. در این حالت تنها معنای فردی برای آنها مطرح است. این گونه رفتارها گویای اشکالی از امر قدسی درونی شده هستند که لزوما با شدت و تراکم بالایی همراه نیستند.
ما در صفحات بعدی به مناسک گذار سرخپوستان «ماندان» (او کی پا) اشاره می کنیم. این مناسک را «رقص آتش» نیز می نامند که سرخپوستان «سیو» در قالب مراسمی چند روزه و یک کیهان شناسی در یک مذهب خاص به انجام می رساند. برگزاری این مراسم حاصل بینشی خاص نسبت به جهان است و یک نمادگرایی دقیق دینی که در آن هر حرکت، هر شیئی و هر دردی دارای معنای دقیقی است. امروز اخلاف سرخپوستان ماندان در شهرهای بزرگ آمریکایی زندگی می کنند. آنها دیگر این مناسک گذار را انجام نمی دهند زیرا معنای خودش را در جهان جدید از دست داده است. در جهانی که این مراسم معنا داشتند، رمزآموزان، جنگجویانی بودند که به قبایل کوچرو تعلق داشتند و از مذهبی ریشه می گرفتند که همه حرکات و رفتارهایشان را تعیین می کرد. اما امروز در جوامع ما، این مناسک که از دین پیشین جدا شده اند، به یک تجربه هولناک [بدنی] تبدیل شده. در این حالت، تنها لحظه تعلیق در اراده ای برای تجربه کردن یک آزمون با هدف تغییر رابطه خود با جهان باقی مانده است. اگر ماندان ها یا سیو ها به دنبال آن بودند که بینش هایی به دست بیاورند که بهتر به جماعت های خود کمک کنند، غربی ها تنها به دنبال نوعی خلسه هستند و به دست آوردن بینش های فردی. به این ترتیب چیزی که در جهان سنتی جماعت را بر گرد یک بینش مشترک نسبت به جهان منسجم تر می کرد، تبدیل به نوعی کشف خویشتن و تلاش برای به دست آوردن یک معنویت فردی شده است. از این رو ، تجربه این گونه مناسک نیز به یک راه میانبر شباهت دارد که هدفش رسیدن به یک دگردیسی است ، اما برای این کار حاضر نیست که تغییری در انضباط زندگی را بپذیرد و تنها به دنبال گروهی از منابع فیزیکی و اخلاقی است.