بوطیقای شهر- بخش ۳۵

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

شکل‌های قدسی شهر
در حقیقت شکل های امر قدسی خاص شهر در تاریخ انسان ها کم بوده‌اند. ما در اینجا مصداق های گوناگونی می‌آوریم که آگاهانه کوشیده‌ایم که آن‌ها دوران‌ها، منابع، جهان بینی‌های مختلفی را نشان دهند، سپس بر ضمانت‌های قدسی که به نظر ما حقیقی‌ترین آن‌ها آمده‌اند، انگشت گذاشته‌ایم.
یک امر قدسی که شهر را نفی اما هدایتش می کند
در قرون وسطا، شهر خود را به سود دغدغه‌ای بالاتر نفی می‌کند: گشایش به سوی خدایی متعالی؛ بدین ترتیب تحقق خویشتن یا شهر، فی نفسه، به مرتبه دوم اهمیت نزول کرده و یا دست کم می‌توان گفت این تحقق از خلال حرکت در شهر به وجود نمی‌آید: به نظر می‌رسد تقلید از حضرت مسیح و کناره گرفتن از جهان، راه مطمئن‌تری برای این تحقق باشد. این شهر قرون وسطایی هدایت شده است، زیرا در قلب خویش با خداوند رابطه دارد و کل موقعیت آن به واسطه پیوندش با کلیسای جامع و خداوند قابل فهم است. از آن جا که امر الهی خود را در قالب تعالی می نمایاند، زمانی وارد می شود که ما شهر را ترک کنیم. فرد مومن در کلیسای جامع، ذهنیت بی پایان خود را مقابل نامتناهی بودن خداوند قرار میدهد. کوچه های فشرده و محروم از نور خورشید، از دید پنهان هستند و اگر این کوچه ها چنین یکدیگر را در هم فشرده و له می‌کنند، علتش صرفاً نادیده گرفتن «بهداشت» نیست، علت آن نیست که کز کردن خانه‌ای مقابل خانه دیگر خوب است، یا آنکه شهری بدین سان متراکم و انباشته در برابر حملات قابلیت دفاع بهتری دارد. علت اصلی بیشتر آن است که شهر امر ضروری را عرضه می‌کند، زیرا چشم اندازهای گسترده، بولوارها، پارک ها و میدان های عمومی دیدی افقی را ارائه می دهند که دغدغه‌ای نسبت به آن نیست، زیرا انسان‌ به صورت عمودی آسمان [خداوند] را نشانه می‌گیرد. بنابراین ما با شهری هدایت شده و متمرکز روبرو هستیم. اما این مرکز بیش از آنکه یک کانون شهری باشد، نقطه پیوندی است میان امر زمینی و امر آسمانی.

یک امر قدسی که نیروهای روانی و فرافکنی‌شان بر فضای شهری را جاودانی می‌کند.
ما به تقابل ظاهری میان یک امر زراعی فراطبیعی و ظهور یک امر ناقدسی و رمزگشاینده شهری اشاره کردیم. شاید بتوان به نوعی مبالغه‌آمیز، این را اشاره‌ای به تقابل طبیعت و شهر نیز دانست، یعنی اینکه تصمیم‌های انسان از قدرت بر هم ریختن نظم اشیا برخوردارند. شهر، البته نه بیشتر از روستا، نمی‌تواند از درگیر شدن درون ]منطق و شکل[ طبیعت شانه خالی کند؛ از یک سو طبیعت همان‌گونه که موجودانی چون حلزون، کریستال صخره‌ها و رودخانه‌ها را می سازد، درون شهر به کاخ و پلکان و گنبد بدل می‌شود، و در هندسه کوچه‌ها و مارپیچ پله‌ها خود را باز می‌نماید؛ از سوی دیگر طبیعت روح انسان‌ها را هدایت می کند: وقتی آن‌ها درباره شهرهای خویش رویاپردازی کرده، از آنها پرده برداشته و آنها را ساخته‌اند. مکتب یونگ این فرضیه آخر را می‌پذیرد. می‌دانیم که بنیان‌گذاری یک شهر بر پایه چند شرط انجام می‌گیرد. اینکه به هیچ روی نظم جهان بر هم نخورد؛ بهتر آن است که چیزی بر آن افزود تا آن را دگرگون کرد. آفریدن شاید به معنای تقدس‌زدایی تلقی شود. از این رو طرح یک شهر هرگز شکل تصادفی ندارد، برای مثال می‌توان به تقسیم بندی های چهارگوش شهرهای رومی اشاره کرد که ظاهراً بر اساس تقسیم آسمان به چهار نقطه انجام گرفته است. تاریخ‌دانان و اسطوره‌شناسان به جهت‌گیری شهر و به شمارگانی که به صورتی پیوسته تکرار می‌شوند پرداخته‌اند: از سه دروازه، سه محله، سه معبد یا از معابد سه قسمتی سخن گفته می‌شود. بدین ترتیب یونگ و شاگردانش نشانه‌هایی از ماندالا یافتند که به نظر آن‌ها نقش مهمی در روح انسان دارند. بنابر قاعده‌ای نظم یافته، زمانی که اعداد ۳ و ۴ توزیع می‌شوند، یعنی شهر بر اساس وحدت اصل پدرانگی و مادرانگی بنیان نهاده شده است. به عنوان نشانه‌ای حیرت‌آورتر، مکتب یونگ نشان می‌دهد که در شهرهایی که معماران مدرن، جسور و فارغ از «سنت» برپاداشته‌اند، نسخه‌برداری ناخودآگاهی از ماندالاها صورت گرفته است. در این گونه موارد مساله آن نیست که ما خواسته باشیم به برخی از خط سیرهای تاریخی یا «عاطفی» اولویت بدهیم. بلکه باید شهر را در کلیت آن، در تمام محورهای اصلی اش زیرپا درنوردید. بدین ترتیب است می توانیم به نوبه خود شادی ترسیم خطوط آن را ]با قدم های خود[ احساس کنیم، خطوطی که هرگز نمی میرند و شاهد آرامش انسان در همسازی با اصول آفریننده ]هستی[ خواهد بود. یک وحی غیبی قدسی که خود را در «تکرار» گذشته یا پیشگویی حال به تحقق در می‌آورد. شهر می تواند خود را به مثابۀ داوِ (L’enjeu) یک جستجوی سخت و پیچیده نشان دهد، و در این صورت، کشف آن در نظر ما به‌مانند ]ماجراجویی های[ جستجوگران جام گرال (quête de Graal) است.
ما چندان فاصله ای با اودیسه یا جنگل بروسلیاند ( Brocéliande) نداریم. انسان ناچار است در بُعدی کمابیش رمزآمیز، کمابیش انسانگرا، خود را به تحقق برساند. روشن است که این جستجو بسیار فراتر از قدرت تحلیل ماست و ما ناگزیر هستیم در برابر نویسندگانی که به این کار مبادرت کرده یا آن را توصیف کرده‌اند، خود را کنار بکشیم. تصادفی نبوده که آنها شهر را به عنوان محل جستجوهایشان انتخاب کرده‌اند. بدیهی است که ما اینجا هرگونه رویکرد تقلیل گرایانه را کنار می گذاریم: مثلاً این که آن‌ها به شهری پرداخته‌اند که به تصادف در آن زاده شده بودند یا این که خواسته اند در برابر تبدیل خرد کننده‌ای که در نگاه ایشان و هم‌عصرانشان ظهور یک تمدن شهری بود، واکنش نشان دهند. فشردگی و وزن سخنان آن‌ها سبب می‎شود که ما به خود اجازه ناقص کردن و تحریف نوشته هایشان را به خود ندهیم. بر عکس ما باید این نوشته ها را به مثابۀ محصولات شهر بررسی کنیم و خود را مسئول این بدانیم که آن‎‌ها را در رابطه با شهری که از آن سخن می گویند و آن شهر موجب زایش این نوشته ها شده، درک کنیم.