برگردان ناصر فکوهی
سنت مارکسیستی
در برابر این بازنمایی متعارف که به ظاهر در تعریف من مشاهده میشود – و خواهیم دید چنین نیست – سنتهای زیادی، به ویژه در مارکسیسم وجود دارند که بازنماییهایی معکوس را مطرح میکنند؛ نوعی واژگونی نسبت به تعریف اولیه: دولت نه دستگاهی معطوف به خیر جمعی، بلکه برعکس، دستگاهی برای اِعمال فشار و تحمیل نظم عمومی در جهت منافع گروه حاکمان است. به عبارت دیگر ، سنت مارکسیستی اصولا مساله موجودیت دولت را مطرح نمی کند و از همان ابتدا صورت مساله را، با تعریف کارکردهای آن، پاک می کند. در مارکسیسم از خود مارکس تا گرامشی و آلتوسر و پس از آنها، مساله همواره آن بوده است که دولت را بر اساس آنچه انجام میدهد و کسانی که این کارها را به سود آنها انجام میدهد، تبیین شود. اما پرسیده نمیشود ساختار سازوکارهایی که آن [کارکردها] را بنا نهادهاست، چه بوده است. روشن است که ما نمی توانیم بیشتر بر کارکردهای اقتصادی دولت تاکید کنیم یا بیشتر بر کارکردهای ایدئولوژیک آن؛ البته می توان از «هژمونی» (گرامشی) (۱) یا «دستگاه ایدئولوژیک دولتی » (۲) سخن گفت. اما تاکید همواره بر کارکردها است و سرپوش گذاشتن بر این مساله، خود ِ موجودیت و چرایی کارکرد آنچه دولت می نامیم.
از این زمان است که پرسشهای سختی به میان میآیند. این دیدگاه انتقادی نسبت به دولت اغلب بدون کوچکترین بحثی پذیرفته میشود. اما اگر می بینیم این چنین سخنانی درباره دولت را با این سادگی انجام میشود، دلیل را باید در موقعیت و در سنتی دانست که در این زمینه وجود دارد(برای مثال من اینجا به کتاب معروف آلن با عنوان «شهروند علیه قدرتها» (۳) می اندیشم). در این سنت است که تولیدکنندگان و دریافتکنندگان این گفتمان درباره دولت، تمایل زیادی به برخورداری از قابلیتی تا حدی آنارشیستی دارند؛ قابلیتی برای دست به شورش زدن اجتماعی علیه قدرتها که به صورت اجتماعی جا افتاده است. برای مثال من به گونههایی از نظریه فکر میکنم که [هرگونه] نظم و ترتیب یا محدودیت را نفی میکنند و تا حد زیادی مورد استقبال قرار میگیرند و شاید بتوان گفت همواره شانس مورد استقبال قرار گرفتن هم دارند، زیرا ریشه در نوعی شورش نوجوانانه علیه محدودیتها و نظم و ترتیبها دارند و در برابر نهادها از نوعی قابلیت اولیه دفاع میکنند. آنچه میتوانم نوعی روحیه ضدنهادینه (۴) بنامم که در برخی از لحظات تاریخی و در نزد برخی از گروههای اجتماعی بسیار قوی است. اما [درست به ]همین دلایل است که این نظریهها بیچون وچرا پدیرفته میشوند در حالی که در واقعیت، آنها چیزی جز واژگونی صاف و سادهای بیش از تعریف متعارف نیستند ؛ و چیزی که در این تعریف با آن مشترکند این است که مساله دولت را صرفا به مساله کارکرد خلاصه کنند و به جای دولت الهی از یک دولت شیطانی سخن بگویند، یعنی به جای کارکردگرایی در بهترین شکلش – یا دولت به مثابه ابزار اجماع یا مکانی خنثی که در آن تنشها مدیریت میشوند، یک دولت شیطانی، دستگاهی شیطانی (diabolus machine) یا دولتی را قرار دهند که همواره آنچه من «کارکردگرایی در بدترین معنایش» (۵) می نامم را مطرح کند یعنی یک کارکردگراییکه [صرفا] برای قدرت ِ حاکمان و به شیوهای کمابیش مستقیم و پیشرفته عمل میکند.
در منطق سلطه [هژمونی دولتی]، کنشگران دولت، نه در خدمت امر عمومی و خیر جمعی به گونهای که خود ادعایش را دارد، بلکه [صرفا] در خدمت حاکمان اقتصادی و حاکمان نمادین و در همان حال در خدمت خودش در نظر گرفته میشود، یعنی کنشگران دولت به حاکمان اقتصادی نمادین خدمت میکنند و با این خدمت، به خودشان هم خدمت کردهاند. و این امر میتواند کارکرد دولت و موجودیت آن را از خلال عملکردهایش به ما توضیح دهد. به گمان من این اشتباه را می توان اصطلاحا کارکردگرا دانست و آن را میتوان در نزد ساختار – کارکرگراها مثل آلتوسریها نیز یافت و عملا بسیار به ساختار کارکردگراهایی (بهترین کارکردها) نظیر پارسونز و دنبالهروانش نزدیک هستند؛ و این،همان اشتباهی است که در نظریه مارکسیستی ِ دین هم وجود دارد. در این نظریه، دین [صرفا] از خلال کارکردهایش توصیف میشود بدون آنکه از خود پرسیده شود کدام ساختار چنین کارکردهایی را امکان پذیر میکند. به عبارت دیگر ما چیزی در این میان از سازوکار [یک نهاد] زمانی که صرفا به کارکردهایش میپردازیم، نمیتوانیم درک کنیم. (یکی از مشکلات من برای درک آنچه دولت نامیده میشود آن است که مجبورم در زبانی قدیمی از چیزی سخن بگویم که خود حود در تضاد با فرازبان قرار دارد و زبان قدیمی که موقتا به کار میگیرم میتواند محتوای حرفهایم را تخریب کند. اما اگر هم در هر لحظه تلاش کنم واژگانی را بسازم – مثلا میدان قدرت و غیره – و آنها را جایگزین کنم، دیگر حرفهایم قابل درک نخواهند بود و به همین دلیل من دائما از خود میپرسم، به خصوص درشبهای پیش از تدریس مثل امروز ، دائم از خودم میپرسم آیا واقعا میتوانم آنچه را می خواهم بگویم، واقعا بگویم؟ اصولا آیا چنین چیزی منطقی است؟ این یک مشکل بسیار خاص است که از ویژگی های گفتمانهای علمی در جهان اجتماعی به حساب میآید. )
حال اگر خواسته باشم به سنتز و نتیجهای موقت برسم، باید بگویم از آنجا که دولت یک اصل راستکیشی(ارتدوکسی) ، آجماع بر معنای جامعه، پذیرش بسیار آگاهانه معنای جامعه به شمار می آید است، به نظر من ، میتواند برخی از کارکردهایی را که سنت مارکسیستی برای آن قائل میشود، به انجام برساند . به عبارت دیگر ، دولت به مثابه راستکیشی(ارتدوکسی) به مثابه یک ذهنیت جمعی ، به مثابه یک توهم با پایه های محکم ( و اینجا سخنم را از دورکیم درباره دین(۶) وام می گیرم، شباهتهای میان دین ودولت بسیار زیاد هستند) است که می تواند کارکردهای حفظ اجتماعی ، حفظ شرایط انباشت سرمایه را – به گونهای که برخی از مارکسیستهای معاصر بیان می کنند، به انجام رساند.
ادامه دارد…