ف.کامون با یادآوری خاطراتی از دوران کودکی در ایتالیا تأکید میکند که همیشه مجبور بود از خودش «شجاعت» نشان دهد. «اگر بچهها زخمی میخوردند، اگر انگشتانشان ورم میکرد، دختران میتوانستند گریه کنند. اگر لازم بود بچهای را به درمانگاه میبردند یا دندانش را میکشیدند، حتماً کسی همراه دختربچهها میرفت، اما پسربچهها باید تنها میرفتند، چون [میگفتند] آنها مرد هستند». یک روز او را بدون بیهوشی در حالی که پدرش نگهش داشته بود، عمل کردند تا یک غده را از پایش دربیاورند. دکتر پانسمان ضدعفونیشده در آب داغ را درون سوراخ پایش میکرد تا چرک را با یک انبر کوچک بیرون بکشد. «من روی صندلی چسبیده بودم، دکتر زانو زده و جلوی پایم روی زخم کار میکرد و پدرم با دو دست بزرگش مرا محکم از پشت گرفته بود، پنج دقیقه فریاد میکشیدم، یک ربع گریه میکردم و نیمساعت عرق کرده و میلرزیدم»(ص ۱۱۵). بعد از عمل، پدرش او را روی دوچرخه سوار کرد و به گردش در صحرا برد و دائم برمیگشت و میگفت: «گریه نکن، تو یک مرد هستی». همانگونه که ف. کامون با یادآوری خاطراتش مینویسد: «این یک درد [مردانه] بود». آنکه در حضور دیگران بیتفاوتیات را نسبت به درد نشان دهی، اینکه بدون آنکه واکنشی نشان دهی خشونت علیه خودت را بپذیری، اینها رفتارهایی بودند که شهرت مردان بودن میآورد (همان).
از سالهای دهه ۱۹۵۰، مطاعات پیشگامانی چون زوبرسکی و زولا در این حوزه به چگونگی ساختهشدن اجتماعی و فرهنگی درد مربوط میشد، فرایندی که از فرد یک رونوشت از «فرهنگ»ش میساخت. جامعهشناسان و انسانشناسان به دنبال آن بودند که درد را از رویکرد صرفاً بیولوژیک نسبت به آن که در آن زمان غالب بود جدا کنند و نشان دهند که احساس درد و بیان آن به صورت اجتماعی و فرهنگی ساخته میشود. انسانها، بنابر شرایط اجتماعی و فرهنگی و تاریخچه زندگی شخصی خود واکنشهای متفاوتی نسبت به یک زخم یا یک بیماری یکسان دارند، آستانه دریافت درد در آنها متفاوت است و درد و رنج را به یک شیوه احساس نمیکند. بیان درد در افراد با یکدیگر متفاوت است، گلایه از درد بنابر تعلق اجتماعی، فرهنگی و دینی افراد، قالبهای بینهایتی دارد، زن یا مردبودن، کودک یا بزرگبودن این بیان را تغییر میدهد. اما هیچ تعلق استنتاجی در کار نیست زیرا تاریخچه شخصی آدمها و متغیرهای دیگر بسیار باهم متفاوتند. فرهنگها نیستند که درد میشکند، بلکه آدمها، زنان و مردانی هستند که هر کدامشان خاص بوده و از منطقهای اجتماعی جنسیتی، باورهای دینی مختلفی تبعیت میکنند، اما قابل تقلیل به این مشخصات نیستند. و از همه اینها مهمتر گلایه از درد ریشه در شرایط مختلف و دقیق دارد. این امر همچنین به زبانی بستگی دارد که خود از شرایط گوناگون تبعیت میکند، همچنین اینکه بیمار تا چه اندازه به پزشک و نزدیکانش اعتماد داشته باشد، در این امر مؤثر است.
شرایط اجتماعی و فرهنگی زندگی افراد بر شکلگیری الگوهای رفتاری آنها تا حدی مؤثر است، اما نباید از این امر یک کلیشه ساخت و مشخصات فردی بیمار را نادیده گرفت. برای آنکه این سخن خود را در تدوام مطالعه برونسکی قرار دهیم باید بگوییم هیچکس را نمیتوان به طور کامل ایتالیایی، یهودی، ایرلندی یا آمریکایی الگودار دانست. هیچکس را نمیتوان رونوشت مطابق اصل یک «فرهنگ» دانست که آن را درون زمینهای مطلق قراردهیم و به آن نگاهی به مثابه ساختاری یکدست داشته باشیم. بدین ترتیب، آنچه «سندرم (نشانگان) مدیترانهای» نامیده میشد و اغلب در بیمارستانهای فرانسه مطرح بود بیشتر خبر از نوعی پیشداوری میدهد. قالب فرهنگی، سرچشمهای برای بازتابندگی کنشگر است اما با آن اشتباه گرفته نمیشود. ویژگیهای فردی در زندگی شخصی، ممکن است بیماران ایتالیایی یا یهود را به «مقاومت بیشتری» در برابر درد بکشانند و برعکس بیماران آمریکایی یا ایرلندی را در برابر درد شکنندهتر و حساسیت ایشان را نسبت به کمترین واکنش اطرافیانشان بیشتر کنند. رفتارهای انسانی مثل یک قطار روی رریلهای ثابت قرار ندارند، بلکه حاصل برآوردی شخصی و در پیوند با دادههای بسیار زیادی هستند(لوبروتون، ۲۰۰۲c و ۲۰۰۴). فرد را نمیتوان به یک فرمول اجتماعی یا فرهنگی تقلیل داد بلکه تأثیراتی که بر او نفوذ دارند، وی را میسازند. دادههای دیگری هستند که گسستها یا پیوستارها را نشان میدهند، فرهنگهای منطقهای یا محلی، روستایی یا شهری، دینی، تفاوتهای نسلی، جنسی، موقعیتها و غیره. هرکسی با فرهنگ محیط خود بنابر سبک و تاریخچه زندگی خودش رابطه برقرار میکند. رابطه نزدیک با درد، یک فرهنگ را رودرروی یک عارضه قرار نمیدهد، بلکه در شرایط ظهور یک درد خاص در نزدیک شخص خاص با تاریخچهای منحصر به فرد قابل درک است ولو آنکه شناخت ما از محیط او، از تعلقهای فرهنگیاش، اعتقادات دینیاش، شاخصهای ارزشمندی به ما درباره شیوههای واکنشی او بدهند. در برابر درد، تفاوت در احساسها و رویکردهایی که در یک فرهنگ واحد مشاهده میکنیم گاه بیشتر از تفاوتهایی است که فرهنگها را به طور کلی در این زمینه از یکدیگر جدا میکنند. ویژگی فردی در اینجا از خلال روابط مشخص و صمیمی فرد مطرح است، یعنی رابطه بازتابندگی او با موقعیت دردمندی که تجربه میکند.
به همین دلیل است که در مطالعات جدید اهمیت بیشتری به تجربه درد، شیوهای که هر فردی آن را احساس و بیان میکند و استفادهای که برای این کار از عناصر فرهنگی خود میکند و برای او جنبه «سرچشمه» دارند میشود؛ بنابراین مطالعات جدید به زندگینامهها و مصاحبههای طولانی با بیماران بیشتر ارزش میدهند(کلینمن، ۱۹۸۸؛ گود ۱۹۹۸) و بر چگونگی زبانی در این حالتها نیز دقیق میشوند(فابرگا، تیما، ۱۹۷۶ آ و ب؛ اوهنوکی-تیرنی، ۱۹۸۴؛ پاق ، ۲۰۰۵).