تصویر: فلوت زن جوان اثر مانه
برگردان ناصر فکوهی
انقلاب باسمهای
از خلال ِ این پرسش، یکی از مسائل اساسی که تاریخدان نمیتواند از کنارش بگذرد مطرح می شود و آن مساله قصد و هدف هنرمند است. منتقدان در آن دوره، کسانی نظیر ژول آنتوان کاستانیاری(Jules- Antoine Castagnary)، تئودور دوره(Théodore Duret)، تئوفیل توره بورگر(Théophile Thoré-Bürger) دائما مساله هدف هنرمند را مطرح می کردند و این نکته را که همه چیز به این هدف بستگی دارد. امروز هم ما با موقعیت مشابهی سروکار داریم. از همان دوره مانه، ما شاهد ظهور افراد متقلبی هستیم که پیش از دیگران میفهمند انقلابی به راه افتاده و به آن می پیوندند یا دستکم این طور وانمود می کنند تا بتوانند مدتی هم از منافع ِ محافظه کاری و هم از سود ناشی از پذیرش این انقلاب برخوردار شوند. یکی از بهترین نمونه ها در این زمینه، شخصیتی است در یکی از آثار زولا به نام فوژرول (Fougerolles) که در واقعیت، به شخصیت ِ ژول باستین لوپاژ(۱) اشاره دارد. این گونه شخصیت را می توان نمونهای آرمانی دانست که در اکثر میدانها، میتوان با آنها روبرو شد. مثلا در میدان طراحی و دوخت لباسهای گرانقیمت (۲) جایی که ما هم هنرمندانی انقلابی چون کورِژ(Courrèges) را داشتهایم و هم متقلبانی چون سن لوران(Saint Laurent) را. در همه حوزهها، این افراد متقلب، کسانی هستند که عموما پس از شروع انقلاب سروکلهشان پیدا میشود و خوب هم میدانند چه خبر است؛ بنابراین تلاش میکنند یک نمونه «نرم» (یا «آبکی») از نمونه «سخت» انقلاب بسازند و همین برایشان منشاء سود و منافع سرشار است. باستین لوپاژ، گاه حتی تا جایی پیش میرفت که کار ِ دوستان ِ مانه را به کار خود او، ترجیح میداد. وضعیت بسیار سختی بود: مانه هنوز به شهرت نرسیده بود، ولی در نزد او نشانههایی از نبوغ دیده میشد، و همین نشانهها برای عدهای [مقلد و متقلب] منشاء سودجویی شد، و این در حالی که خود مانه را به زیر سئوال می بردند و در همین موقعیت ِ محکوم و زیر تردید بودن بود که وی درگذشت. البته اگر ما «اسطوره هنرمند ِ نفرین شده» را قبول داشته باشیم، ممکن است تصور کنیم مُردن در چنین شرایطی جنبه جالبی هم دارد. اما من گمان نمیکنم چنین موقعیتی، چندان قابل تحمل باشد.
بهررو، به محض آنکه انقلاب نمادین به راه میافتد، جایگاهی نیز برای غاصبها ایجاد میشود، جایگاهی برای ارائه شدن کارهای باسمهای که خود را انقلابی معرفی میکنند. شرایط کنونی هنر را هم برایتان به صورت کوتاه ترسیم کردم تا در ذهنتان باشد و آن را با دوره امپراتوری دوم [در فرانسه] مقایسه کنید؛ اما در نظر داشته باشید که یک تفاوت مهم در اینجا وجود دارد: اینکه هرچند امروز گفتن اینکه هنر آوانگارد دیگر وجود ندارد، یک کار «شیک» و «ژست» [روشنفکرانه] به حساب میآید، اما آوانگاردیسم به رسمیتشناختهشده و مشروعیتیافته است و حتی میتوان گفت که آوانگاردیسم ِ مشروعیتیافته، دارای نگهبانانی مشروعیتیافته نیز هست. اینها، همان مسئولان موزههای بزرگ هنرهای معاصر هستند و البته همین مسئولان آوانگارد، هدف اصلی مسئولان دیگر هنری نیز هستند؛ کسانی که خود را مسئول کل هنرها از جمله آوانگاردیسم میدانند و شاید بتوانیم آنها را یک جریان آوانگاردیسم ِ محافظه کارانه نیز نام بدهیم، یا یک آوانگاردیسم باسمهای و این کار و این جریان، هدفش محکوم کردن صرف ِ خود آوانگاردیسم است.
در اینجا ما به نقطهای، به نظرم مهم، میرسیم که به نظارهگران هنر آوانگارد و نخستین منتقدان مربوط میشود و من تصویری از آنها برایتان ترسیم کردم. البته کارسختی بود، زیرا ناچار بودم به جای پرداختن به تکتک منتقدان، به فضا[میدان] آنها بپردازم و آن را بازسازی کرده و تحولش را بررسی کنم. من تصویری بسیار تفصیلی و حتی شاید خستهکننده ترسیم کردهام که البته لزوما کامل نیست. شکی هم ندارم که همیشه یک آدم پُرمدعاپیدا خواهد شد که به من بگوید: «شما فلانی را و بحث او را درباره فلان تابلو فراوش کردهاید!» اما بهرحال تلاش من آن بوده که این تصویر به صورتی ترسیم شود که فضای منتقدان و تحول آن را قابل درک کند و به ما نشان دهد که چرا و چگونه منتقدان، گفتمان خاصی را ساختند که ابتدا گفتمانی ارتجاعی بود و سپس اندکاندک، خود به این انقلاب ِ هنری پیوست و بدان گِرَوید.
۱- ژول باستین لوپاژ (Jules Bastien Lepage)(1848-1884) منشاء مردمی و روستایی داشت و دانشجوی هنرهای زیبا(بوزار) بود. او به لطف پرترههایش از هنرمندان و مناظر بوژوازی، جمهوری و همین طور صحنهها و زندگی روستایی، موقعیت خوبی چه در نزد منتقدان و چه مردم پیدا کرده بود. امیل زولا، در چندین مورد از جمله در «طبیعتگرایی در نمایشگاه» (Naturalisme au Salon) که در نشریه ولتر، ۱۸-۲۲ ژوئن ۱۸۸۰، منتشر شد، لوپاژ را جزو «امپرسیونیستهای زرنگ، کسانی که دیر آمده و زود می خواهند بروند و جهت باد را خوب تشخیص دادهاند» قرار داده بود. زولا بر آن بود که امثال لوپاژ«از نقاشان امپرسیونیست، یک فرمول هنری […] رابه عاریت گرفتهاند که در حال ایجاد یک انقلاب در نقاشی معاصر است، و آنها تمایل دارند، این هنر را به ذائقه بورژوازی خوشایند کنند.» زولا در مجموعه آثارش (۱۸۸۶) تصویری از محافل هنری پاریس ِ امپراتوری دوم ترسیم می کند و در آن شخصیت فوژرول ، نوآوریهای کلود لانتیه (Claude Lantier) را به کار میگیرد، و با کم رنگکردن آنها دوباره عرضهشان می کند، شخصیت کلود لانتیه را نیز زولا با تاثیر گرفتن از شخصیت هایی چون پل سزان(Paul Cézanne) و مانه ساخته بود.
نگاه کنید به:
Bourdieu, P., Delsault, Yvette, « Le Couturier et sa greffe, contribution à une théorie de la magie », Actes en Sciences Sociales, 1, Mars 1975, p. 7-36.