پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه
در این فصل دغدغه تعیین معیارهایی را داشتیم که به آنها بازمیگردیم؛ وجود یک مکان شهری، مستلزم وجود یک کانون مرکزی است؛ این ادعا دو دلیل دارد: این قطب به این مکان ساختار می دهد، و بدون آن این خطر وجود دارد که ]مکان[ بیشکل باقی بماند. از سوی دیگر دلیل دومی که ما نیز آن را ترجیح میدهیم، بیشتر ]دربارۀ[ مسالۀ حس است – مکان نمی تواند به روشنی خود را آشکار کند و هستی خود را گسترش دهد، مگر آنکه کانونی داشته باشد که به روشنی آن چه را که آن مکان در پی بیانش است، در خود گردآورده باشد.
ما میتوانیم به طیب خاطر این گزاره جدید را، که به نظرمان گزارۀ بنیادینی است، مطرح کنیم: مکان حقیقی شهری جایی است که ما را تغییر دهد، یعنی جایی که پس از خارج شدن از آن دیگر همان کسی نباشیم که به آن وارد شده است. کسی که به برگسون باور داشته باشد به ما پاسخ خواهد داد که تداوم زمان دائماً نو شدن را در بر دارد. بنابراین این امر یک پدیده جهانشمول است. به نظر ما همه مکان]های شهری[ دارای قابلیت یکسانی در تغییر دادن ما نیستند. منظور ما آن است که سوژه باید آماده و هوشیار باشد. اما باز هم باید تکرار کنیم که از نظر ما اولویت با موضوع (ابژه) است. ممکن است ما در سوپرمارکت قدم بزنیم، خود را به دست هوسهایمان برای خرید این یا آن چیز بدهیم، برخی تنشها و فشارها را به این ترتیب کمابیش در خود حل کنیم و بدین ترتیب عنصری جدید در خود به وجود آوریم، ولی معنایش این نیست که به آن تغییر اساسی و کلی رسیده باشیم که گاه وجود انسان را فرا میگیرد: این احساس که چیزی اتفاق افتاده است، گاه این حس ساده که فقط زمان گذشته است، که چند ساعت پیرتر شدهایم- به اندازه یک روز تعطیل شنبه، مثل همان چیزی که برای مشتریهای دائم بیستروها پیش میآید. برخی خیابانها هستند که در نخستین تحلیل تردید داریم به آن ها نام مکان بدهیم، زیرا در هم تنیده شده و از هر سو سوراخ سوراخ شده اند، اما همین خیابانها، بیشک به نظرمان مکانهایی میآیند که خود را با تداوم زمانی ما در هم میآمیزند و در چند دقیقه ضربآهنگ آن را تعیین کنند. کسی که دوستدار شهر باشد، میداند چگونه این خیابانها را انتخاب کرده و تشخیص دهد- و این دلهره ناگهانی را دارد که تغییر اتفاق نیافتد و یک جریان زنده و گرم در شهر خاموش شود.
میخواهیم برای نشان دادن این قدرت مکانها مثالی بزنیم، و در این مثال شاید بهتر باشد فضایی را در نظر بگیریم که لزوما شهری نباشد: یک کوپۀ قطار؛ وقتی کوپه در تنهایی ِ خودش در نظر گرفته شود و زمانیکه شب به اعماق خود میرسد ]کوپه[ میتواند –برغم پیش پا افتادگیاش- به مثابه مکانی عالی و معنیدار عمل کند.بدین ترتیب این مکان، ما را چه برای خودمان و چه برای دیگران آشکار میکند. ما چیزهایی را میگوییم که شاید هرگز به هیچ کس نگفته باشیم و شاید اصلا ندانیم ]قرار است[ چه چیزهایی بگوییم. ما چهرهایی را که حرفهایمان را گوش میدهند خوب نمیبینیم، چهرههایی شاید حتی حالا تقریباً با ملافههای کوپه درهمآمیخته باشند. صدای ما دیگر برایمان هراس آور نیست. به خصوص آنکه قطار که ما را به جایی دیگر میبرد، جایی در انتهای شب. این بار دیگر نباید با بزدلی در میانه راه بازبمانیم. کافی است مثل خود قطار باشیم، بدون هیج عیب و ایرادی، بدون هیچ شرم و خجالتی. سرگردانی، گشت و گذار قطار به نظر ما ناگزیر مینماید. به محض آنکه قطاری میایستد یا سرعتش کم می شود، صدای ما هم میلرزد و حرفهایمان قطع میشوندوقتی کوپه را ترک می کنیم و به راهروی قطار قدم می گذاریم، گویی با شدت به بیرون قطار پرتاب شدهایم، ]گویی قطار[ این ردیف دراز را که در جوار واگن واقع شده، به تصرف خود درآورده و آن را میلرزاند. (در حالی که در طول روز راهرو کاملا به قطار تعلق دارد و حتی جنبهای از معاشرت، ادب و دیدار به شمار میآید). بنابراین درون کوپه قطار است که می توان خاطرات را با یکدیگر مبادله کرد همانگونه که زندانیان جنگی درون سلولهایشان عکسها و تکههایی از گذشتهشان را با هم رد و بدل میکنند. و حتی زمانی که مسافران به خواب میروند کوپه همچنان به اعتراف خود ادامه می دهد، از برای خود حکایت میکند، بیتکلف و بی تلخکامی یا خودخواهی خود را به داوری میکشد.
البته برگزیدن کوپه قطار برای کار ما، انتخاب ساده است. زیرا جهان بستهای را به ما عرضه می کند و افزون بر این یک سفر، و در نتیجه یک تغییر، را موجب میشود. اما برای آنکه سخن خود را روشنتر کنیم نیاز به نمونهای دقیقتر داریم- هرچند نباید تصور کرد که تعداد زیادی از مکان های شهری چنین امتیازی دارند که ما قادر باشیم در آنها هم به کشف پهنههایشان برویم و هم به کشف وجود خودمان! ما نمی توانیم این مکانها را صرفاً به مثابۀ بخشی از یک پهنه در نظر بگیریم: فضای آنها با مسیری در زمان در هم می آمیزد که به شکلی تفکیک ناپذیر در آن واحد قابلیت بهتری را هم برای درک سیمایشان، هم برای تغییری در وجود خودمان به ما می دهد. و نشان میدهد به چه سبب این مسیر در آنها زاید نیست، اینکه اغلب می توانیم آن را به مثابه تنها راه تفکیک چیزها از یکدیگر بیابیم.