محیط آشوب زده و فاسد اندیشه تأثیرگذار تولید نمیکند/ نسبت فرهنگ و رشد تفکر فلسفی: گفتگو با ناصر فکوهی
مهر
از نظر شما نسبت فرهنگ با تفکر فلسفی چیست و در چه زمینه فرهنگی شاهد رشد و نمو تفکرات فلسفی هستیم؟
فلسفه به معنای تامل بر خود و بر محیط انسان، درباره جهان و کیهان، دلایل وجود، منشاء و غایت آن ، از دوران اندیشه های باستانی دینی در آسیا و بین النهرین گرفته، تا دوران طلایی آن در یونان باستان و قرون وسطای اسلامی و سرانجام در اوج آن از پس از دوره رنسانس تا امروز، همواره به مثابه پایه و اساس اندیشه انسانی به حساب می آمده است و آنچه ما دانش یا شناخت می نامیم به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از فلسفه در معنای دقیق کلمه یعنی از تامل و اندیشه فیلسوفان و یا از نوعی اندیشه فلسفی ولو خود انگیخته، مردمی و غیر نظام مند، بیرون آمده است. البته هر اندازه ما در گستره زبانی و دانش و شناخت در زبان ها و فرهنگ های مختلف بیشتر پیش رفته و دایره های بزرگتری را به وجود آورده ایم، به همان میزان نیز نیاز به اندیشه های فلسفی پیچیده تر، نظام مند تر و زبان هایی قدرتمند تر بوده ایم تا بتوانند چنین دانش و شناختی را مدیریت کرده و آنها را از شکل دسترسی بالقوه برای ما به صورت بالفعل در بیاورند.
اینکه در چه فرهنگی شاهد رشد و نمو فلسفه و شکوفایی خواهیم بود، اگر مبنای خود را گذشته های تاریخی قرار دهیم. برای این امر نیاز به فضای باز یا نسبتا باز و نبود دغدغه در نیازهای ابتدایی بیولوژیک وجود دارد. مشکل به نظر می رسد که انسان هایی که دغدغه زنده ماندن و نمردن از گرسنگی داشته باشند، بتوانند اندیشه های فلسفی خلاقی به وجود بیاورند. همین طور بعید به نظر می رسد که خلاقیت و شکوفایی فلسفی بتواند در شرایط بی ثباتی، جنگ های طولانی، تنش های خشونت آمیز، ترس از زور و دیکتاتوری و استبداد و نبود امکان عملی تعامل با دیگران قابل تصور باشد. اگر برای مثال دوره قرون سطا را تقریبا از قرن هفتم تا قرن چهاردهم در حوزه مسیحی و اسلامی مقایسه کنیم متوجه می شویم که شرایط سخت پهنه مسیحی شکوفایی بسیار کمتری را به نسبت پهنه اسلامی ایجاد می کرد. شرایطی که پس از این زمان معکوس شد. امروز نیز می بینیم که برای رشد فلسفه در کشورهایی انجام می گیرد که توانسته اند آسیب هایی مثل فقر و استبداد و فساد را تا حد زیادی کنترل و مهار کنند وگرنه در یک محیط آشوب زده، فاسد، پر ترس و اضطراب و پر تنش نمی توان شاهد شکل گیری و به خصوص رشد اندیشه ها و افکار فلسفی تاثیر گزار بود.
چرا فرهنگ جامعه ما نتوانست شکوه فلسفی دوران گذشته را به زمان حال منتقل کند؟
ابتدا باید آن «شکوه» مفروض را نشان دهیم و دقیقا بگوئیم که چه زمانی با چنین امری روبرو بوده ایم و چرا؟ تا سپس بتوان به پرسش دوم شما پاسخ داد. من متخصص فلسفه نیستم ولی به عنوان یک فرد علاقمند کمتر دیده ایم که متخصصان چنین دوره یا دوره هایی را در فرهنگ ایران نشان داده باشند. چنین کاری البته زحمت بسیار زیادی دارد. برای مثال اگر کسی معتقد به وجود یک سنت فکری بزرگ پیش از اسلام هست، باید با اسناد و مدارکی که اغلب به ده ها زبان غیر ایرانی و کمتر به زبان های ایرانی، وجود دارند، موقعیت آن دوره ها را با دقت موشکافی کرده و بتواند برای مثال آن موقعیت را با دوره طلایی یونان و در واقع آتن مقایسه کند. ما از دوره ای طلایی در اندیشه اسلامی پس از اسلام در سنت فلسفی و فکری دفاع می کنیم، باید ابتدا بتوانیم با دقت و با روش های علمی این را نشان دهیم و شرایط به وجود آمدن آن را روشن کنیم تا سپس بگوئیم چرا در حال حاضر معتقدیم چنین وضعیتی نداریم. البته در سطح شعار و ساختارهای اسطوره ای و متون پر احساس ملی گرایانه ، قوم گرایانه یا ایدئولوژیک بسیار چنین کارهایی را می بینیم اما متاسفانه این گونه گفتمان ها فقط مصرف شخصی برای کسانی دارد که آنها را بیان می کنند. مثالی بزنم از کسانی که از «شکوه فلسفی» سخن می گویند یا آنها که مخالف وجود آن هستند، صرفا می بینیم که از یک طرف تایید است و از یک طرف تکذیب با اتکا به ابزارهای استدلالی و نظری، اما هیچ یک از طرفین به طرف انجام فعالیت های دقیق علمی مثل انتشار متون ویرایش شده و انتقادی دوره های مزبور نمی روند، زیرا این کار بسیار سخت است و از هر کسی بر نمی آید. ما بسیار از دوران های طلایی گذشته صحبت می کنیم اما هنوز چندان مجموعه و حتی تعداد اندکی متون دقیق و ویرایش شده علمی (بر خلاف زبان هایی چون انگلیسی و فرانسه) از اصلی ترین نوشته های کلاسیک خود مثلا متون پهلوی میانی یا متون دوران اسلامی نداریم. هنوز بهترین ویراست های ابن خلدون، بیرونی و … را نه در فارسی بلکه در زبان های انگلیسی و فرانسه می توانیم بیابیم. برخی از درخشان ترین استعدادهای علمی و هنری ما هنوز متوجه آن نیستند که نوشتن به زبان انگلیسی یا فرانسه خدمت به علم جهانی نیست، بلکه در درجه اول، خدمت به این زبان ها و حوزه شناختی آنها است ، در حالی که زبان مادری خود را به حال خویش رها کرده اند و مشغول ساختن یک ایران خیالین به زبان های مزبور هستند، زیرا گفتمان سیستم های آکادمیکی را که در آنها کار می کنند به مثابه حقیقت مطلق می پندارند و زبان میانجی علمی را یک بار و برای همیشه زبان انگلیسی، پرسش من آن است که اگر هزار سال پیش فردوسی چنین گونه تفکری داشت و گمان می برد که بهتر است برای حفظ اسطوره های ایرانی از زبان میانجی آن دوران یعنی عربی استفاده کند و نه فارسی، آن هم فارسی ای که خود او با منظومه بزرگش می سازد و تحکیم می کند، ما امروز با چه زبان الکنی می خواستیم صحبت کنیم.
منظورم آن است که نگاه ما به گذشته و به حال و آینده حتی اغلب وقتی از پهنه سرزمینی ایران خارج می شویم ودرون سنت های آکادمیک دیگر قرار می گیریم، نگاهی یا حسرت بار است، یا سرشار از تحقیر نسبت به خود یا آکنده از خود شیفتگی و اغلب نگاهی خطی و ساده گرایانه نسبت به مفاهیم فرهنگی برای مثال اهمیت اندکی که به زبان می دهیم در حالی که امروز دیگر هیچ متفکری را پیدا نمی کنیم که بر اهمیت محوری زبان برای اندیشیدن و خلاقیت فکری نگاه نکند. ما بیشتر به فکر نوعی جهانی شدن خیالین هستیم در حالی که جهان در حال دستکاری اندیشه ها و شیوه های زیست ما حتی زیست فکری ما است به صورتی که نهایتا در ابتدای قرن بیستم به همان نتیجه ای برسیم که در ابتدای قرن گذشته عقب افتاده ترین حاکمانمان می اندیشیدند: «قبله عالم و آدم بودن» . با این تفکر شکی نداشته باشیم که پیشرفتی در کار نخواهد بود و آینده ما، گذشته ای خیالی بیش نخواهد بود که آن را هم خودمان «طلایی» کرده ایم.
راهکارهای رسیدن به خلاقیت فلسفی در جهان امروز چیست؟ و مسئولیت پیشبرد آن بر عهده چه کسانی است؟
مهم ترین راهکار ، درک «خود» و «دیگری» و درک «جهان» است، یعنی خود پروژه فلسفی به صورتی که در سطح زبان دستکم از ده هزار سال پیش به این سو مطرح شده است. این درک نیاز به آن دارد که قدم به قدم پیش برویم و این قدم ها دو جنبه اساسی را دائما به ما تحمیل می کند : نخست ایجاد شرایط مادی نسبتا مساعد (نبود نیازهای بیولوژیک سخت و تهدیدهای بلافصلی که بیولوژی را از کار بیاندازد) و سپس گریز از اشکال انحراف و تخریب اندیشه همچون خودشیفتگی، اسطوره سازی از خود یا دیگران، فرو رفتن در خواب هایی که نظام زبان شناختی برای ما ممکن کرده و نظام تصویری و بازنمایی های مدرن آنها را تسهیل کرده است به عبارت دیگر و در یک کلام گریز از زمان پریشی(anachronism) یا نفهمیدن رابطه دقیق و غیر قابل تکراری که میان واحدهای زمانی / مکانی متفاوت در یک زمان یا زمان های مختلف در یک فرهنگ یا فرهنگ های مختلف است. تنها با چنین رویکردی که باید آن را رویکردی انتقادی و بازتابنده (reflexivity) نسبت به خود و دیگری دانست است که می توان انتظار داشت که بتوانیم پیشرفتی در اندیشه فلسفی را ببینیم. در حال حاضر جهان با بحران بزرگی روبرو است زیرا ساختارهای انقلاب اطلاعاتی نیاز به ایجاد و روابط کاملا متفاوت با زمان و مکان، اشکال متفاوتی از تولید و انباشت و توزیع ثروت و دانش و غیره دارند، اما قدرتمندان جهان هنوز مایل به حفط روابط و ساختارهایی دارند که بیش از پنجاه سال پیش پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شده اند و همین سبب بحرانی گسترده خشونت آمیز در همه جا شده است که جهان را به سوی یک آنومی عمومی می برد که می تواند عواقب بسیار خطرناکی داشته باشد. از این رو امروز هر چه بیشتر می بینیم که اندشمندان بزرگ در سطح جهان به صورتی جدی از «نابودی گونه انسانی» سخن می گویند و آن را دیگر امری خیالی تصور نمی کنند. در این شرایط روشن است که انتظار بر آمدن اندیشه های فکری و فلسفی عمیق و تاثیر گزار تا حدی خیالین است و بیشتر باید در انتظار جریان های فکری بنیادگرایانه و رادیکال و افراطی باشیم که تلاش می کنند با تقلیل گرایی های گوناگون سیاسی، ملی، قومی، مذهبی، سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی، مسائل را کاملا تحت کنترل و آینده را روشن نشان دهند در حالی که نه شواهد و وقایع چنین چیزی را نشان می دهند و نه استدلال های نظری و فلسفی عمیقی که می توان نسبت به جهان و تحول متاخر آن داشت.
نقاط قوت و ضعف تفکر فلسفی ما که میتواند مبنای حرکت ما باشد چیست؟ و آغاز حزکت از چه خواستگاهی باید شروع شود؟
مهم ترین نقطه قوت ما در تنوع بسیار بالایی است که در فرهنگمان داریم و ثبات سیاسی نسبتا بالایی که در طول تاریخ از آن برخوردار بوده ایم. ایران یکی از معدود کشورهای جهان است که بر روی پهنه ای قرار دارد که سه هزار سال پیش نیز در همان جا قرار داشت و مرزهایی را دارد که کمابیش با مرزهای تاریخی اش انطباق دارند؛ از معدود کشورهایی که دستکم در نقاط مرکزی و به صورت رسمی زبانی چند هزار ساله دارد که توانسته است خود را در عین حفظ ریشه های با دنیای مدرن انطباق دهد. یکی از معدود کشورهایی که در آنها ده ها زبان، صدها گویش و هزاران فرهنگ محلی و قومی و منطقه ای و شهری و سبک های زندگی متفاوت درکنار یکدیگر به زندگی ادامه داده و می دهند. شکی نیست که جامعه ما با مشکلات بی شماری روبرو است که اصل تجربه دردناک ساخت مدرنیته خود حفظ استقلالش بوده است، ما در طول یک قرن دو انقلاب بزرگ، یک جنگ بزرگ و حوادث بی شما ر دیگری از جمله یک کودتای تعیین کتتده که مسیر تاریخ ایران را تغییر داد، تجربه کرده ایم. صدها هزار نفر از جوانان ما شهید شده اند و بهای سنگینی برای استقلال خود پرداخت کرده ایم. امروز نیز در حال پرداخت بهایی سنگینی هستیم تا فرهنگ خود را آن طور که هست در تنوع و گوناگونی و خلاقیتش با تمام اقوام و زبان هایش در جهان کنونی حفظ کنیم و این کار ساده ای نیست زیرا از یک سو شوینیسم های ملی گرای باستان گرا و عقب مانده وارد گود شده اند که از آرمان هایی روی مدل اروپایی فلسفه دولت ملی سخن می گویند (که ما تقریبا هر گز آن را تجربه نکرده ایم) و از طرف دیگر شووینیست های قوم گرا که در خیالات خود در پی ساختن و پرداختن دولت های ملی کوچکی هستند آن هم در جهانی که مفهوم دولت ملی در حال پشت سر گذشته شدن است. موقعیت ما بسیار خطرناک است، زیرا این گروه ها نه فقط از مردم عادی بلکه بسیار بیشتر از نخبگانی تشکیل شده اند که چندان متوجه خطر به کار بردن شعارها و سخنان بی پایه خود نیستند. اما در در رابطه با رشد فلسفه مشخص است، ما نتوانیم نخبگان خود را نسبت به مسئولیت بزرگشان در انتقاد از خود دائم و پرهیز از خود شیفتگی و خود بزرگ بینی و عدم تمایل به جهانی شدنی که در حال حاضر نمی تواند در چشم انداز ما باشد، باز داریم، نخواهیم توانست، رشد و خلاقیتی مناسب خود برسیم. وقتی کسی می خواهد ورزشی را آغاز کند ، اگر به جای تلاش برای بهبود قدم به قدم خود با توجه به توانایی های واقعی خود تمرین را شروع کند و بدون شک پیشرفت کند، به ذهنش خطور کند که او «ذاتا» قهرمانی جهانی است که فقط باید «کشف» شود، و یکباره به طرف تمرین بازی های المپیک برود، خودش را با خطر سکته قلبی روبرو خواهد کرد. اما نباید از آن سوی بام هم افتاد ومثل برخی ازر وشنفکران ایرانی در ایران یا خارج از ایران خود را تافته جدا بافته ای از دیگران دانست و دائما به دیگران درس داد که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است و درباره همه قضاوت کرد و خود را جدا از این فرهنگ دانست. بنابراین آنچه در اینجا گفتم نه تنها شامل شخص خود من به مثابه یک متخصص علوم اجتماعی می شود و تمام نقائص و مشکلات در خود نیز دیده و معتقدم که اگر بیشتر از دیگران نباشد، کمتر نیست، بلکه شامل رشته خود ما یعنی علوم اجتماعی نیز می شود. همه ما کمابیش در یک موقعیت هستیم و تنها با اعتماد نسبت به یکدیگر و بها دادن به نظرات کار جمعی و دست برداشتن از خیال پردازی و خود شیفتگی ویا تحقیر دیگران ممکن است راهی برای بهتر شدن وضعیت خویش بیابیم.
لینک:
http://www.mehrnews.com/detail/News/2101828