گزارش نشست بزرگداشت سیصدمین سالگرد تولد ژان ژاک روسو در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران

ملیکا زندیچی

روز چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۱، نشستی تخصصی به مناسبت سیصدمین سالگرد تولد ژان ژاک روسو، نویسنده، فیلسوف و نظریه‌پرداز شهیر در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست که به همت دانشکده زبان‌های خارجی دانشگاه تهران، انجمن ایرانی زبان وادبیات فرانسه، گروه فرهنگ و جامعه انجمن جامعه‌شناس ایران و انسان شناسی و فرهنگ سازمان یافته بود، چهار تن از اساتید دانشگاه تهران و دانشگاه تربیت‌مدرس دکتر ژاله کهنموئی‌پور استاد دانشگاه تهران در دانشکده زبان‌های خارجه، دکتر حمیدرضا شعیری نظریه پرداز حوزه نشانه- معناشناسی و عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس، دکتر محمد توکل دانشیار گروه جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و دکتر ناصر فکوهی مدیر گروه فرهنگ و جامعه انجمن و مدیر انسان شناسی و فرهنگ و دانشیار گروه انسان‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران سخنرانی کردند و سپس جلسه بحث و گفتگو برگزار شد. این نشست در مجموع برنامه‌هایی قرار گرفت که در سال جاری به مناسبت سیصدمین سالگرد تولد فیلسوف ژنو در سراسر جهان در کشورهای مختلف انجام می‌گیرد. پیش از این چندین برنامه دیگر نیز در ایران به این سال اختصاص داشته است که در تمامی آنان انسان شناسی و فرهنگ مشارکت داشته و همچنین ویژه نامه ای را به مناسبت این سال در دست تهیه دارد.

گزارش مختصری از این جلسه را در زیر میخوانیم:

این جلسه به دنبال دو جلسه‌ی گذشته که در دانشگاه آزاد به زبان فارسی و دیگری سمیناری بین المللی که در دانشکده زبان های خارجی به زبان فرانسه برگزار شد به مناسبت سیصدمین سالگرد تولد ژان ژاک روسو برگزار میشود. در این نشست سعی داریم با سخنرانی هایی اختصاصی با دیدگاه هایی مختلف به شخصیت روسو که شخصیتی چند بعدی است بپردازیم.

 

 

 

 

سخنرانی دکتر شعیری:

رابطه‌ی اتیک و هیجان در دیدگاه روسو در کتاب رویاهای یک گردشگر تنها

دکتر شعیری در ابتدا برای بیان و درک بهتر بحثشان، تعریفی دقیق از اتیک ارائه دادند و این پرسش را مطرح کردند که آیا اتیک معادل کلمه اخلاق ‌است؟ و یا با آن مطابقت دارد؟

اگرچه اتیک در ایران در حوزه ی فلسفه “اخلاق” معنی شده‌است، اما این ترجمه نادرست بوده و صد در صد بر واژه ی اتیک منطبق نیست. اتیک ممکن است نوعی اخلاق باشد اما در حقیقت فراتر از آن رفته و حوزه‌اش گسترده‌تر میشود. فیلسوف ها اتیک را “زیادت معنایی” یا “کنش اخلاقی برجسته”می‌دانند، به این دلیل که اتیک گام‌هایی فراتر از گام‌های اخلاقی برداشته و نوعی اخلاق ایده‌آل گراست.

با یک مثال سعی میکنیم که این موضوع را واضح تر مطرح کنیم: هنگامی که شما بدهکار کسی هستید و تعهد دارید که بدهی خود را در زمانی مشخص و به موقع بپردازید این الزام و تعهد بحثی اخلاقی است. اما در موقعیتی که شما نیازمند جای پارک هستید و مدت هاست آن را جست و جو میکنید، اگر پس از یافتن آن فردی برسد و از شما تقاضا کند که جای پارکتان را به او بدهید چون باید بیمارش را به بیمارستان ببرد, اگر شما بپذیرید، حرکتی اتیک انجام داده‌اید و این بحث” اتیک” است نه جبر اخلاقی. زیرا شما اختیار دارید و آزاد به انتخاب هستید.

اتیک را که یک نوع رفتار و کردار است گاهی به عنوان مرام، اخلاق مرامی، مسلک، و یا گاهی در سنت ما عیاری، لوطی مسلکی یا پهلوان منشی ترجمه کرده اند.

فلاسفه‌ی بسیاری در مورد اتیک صحبت کرده‌اند از جمله ارسطوکه اولین کسی است که بحث اتیک را در رابطه با علت غایی مطرح میکند و هدف های دیگر را اهدافی ابزاری دانسته و معتقد است که هدف غایی است که انسان را به درجات عالی اخلاق میرساند و میتواند جنبه ی اتیکی به خودش بگیرد.

فلاسفه ی دیگری مانند اسپینوزا، پل ریکور، امانوئل لویناس از اتیک صحبت کرده‌اند که در میان آنها دو نظریه و دو رویکرد در بحث اتیک دارای اهمیت است.

رویکرد بوردیو ۲. رویکرد لویناس
تقاوتی که بین این دو رویکرد به اتیک وجود دارد این است که بوردیو، اتیک را یک امر ذاتی میداند و معتقد است اتیک یک معنای متکی به ذات است و به همین دلیل کنشگر یا سوژه در شرایط کاربردی و در مواقعی که با عملی مواجه میشود، نباید بر اساس منافع خودش عمل کند. او بحث منفعت طلبی را به طور کامل رد و نفی میکند و معتقد است اگر سوژه ای بر اساس منفعت خودش وارد عملی شود اتیک را زیر پا گذاشته شده است.

در مقابل لویناس اهمیت اتیک را در رابطه با دیگری تعریف میکند. او معتقد است که دیگری همیشه در ذهن ما و در درون ما یک جایگاه منحصر به فرد و ویژه‌ای را به خودش اختصاص داده است و ما حضور او را در اندیشه خودمان حس کرده و همواره او را حاضر مییابیم و بر اساس این حضور است که حرکت میکنیم.

بدین ترتیب مبنای ارزیابی اتیک در نظر لویناس دیگری است و ما در خدمت دیگری هستیم و همه چیز بر اساس دیگری معنا پیدا میکند. او آنچه راکه مورد انتقاد شدید قرار میدهد و تعریف اتیک را متضاد آن میداند “خودمحوری” و “من‌گرایی” است.

بنا با این تعاریف سه نکته ی کلیدی در مواجه با مفهوم اتیک وجود دارد:

اتیک ایده آل‌گراست و نگاهی ایده آلی دارد. زیرا همیشه فراتر از کنش را نگاه میکند، هیچ اجبار و الزامی در آن وجود ندارد.
اتیک خواسته‌ی فرد است. زیرا فرد میخواهد که حرکتی را انجام دهد در صورتی که اخلاق حوزه‌ی بایستن است. یعنی فرد باید اخلاق‌های اجتماعی را رعایت کند. اتیک با توجه به دیگری تعریف میشود چون مرکز و محور نگاه دیگری است؛ دیگری‌ای که فرد نسبت به آن رفتاری را انجام میدهد.
اتیک در واقع یک فراکنش است یعنی کنشی که بالاتر از خودش قرار بگیرد و آنچه که مهم است هدفی را دنبال میکند که آن هدف باعث استعلا و تعالی سوژه میشود.
حال میخواهیم ببینیم که آیا روسو هم دیدگاهی اتیکی دارد؟ یا به نوعی نگاه اتیکی در گفتمان روسو تجلی پیدا میکند؟

در دو نمونه از کارهای روسو با دو مثال ساده و درخور توجه رو به رو میشویم که نشان میدهد که نگاه اتیکی در نگاه روسو وجود دارد:

یک مثال در کتاب” امیل” است که در زمینه تربیت کودکان نوشته شده است.

در جایی که روسو در مورد تعالیم مربوط به امیل صحبت میکند، مثالی از ژان دو لافونتن، شاعر و نویسنده فرانسوی و داستان زاغ و روباه او می‌آورد و به خاطر این که این داستان به کودکان تدریس میشود، سوالاتی را در مورد آن مطرح میکند. در این پرداخت ها و سوالات با آن که روسو به صورت مستقیم از واژه ی اتیک استفاده نمیکند اما از لابلای صحبت های او میتوان این نتیجه را گرفت که از اتیک دفاع میکند.

سوالاتی که روسو مطرح میکندعبارتند از:

برای بچه چه معنایی دارد که ما از کلمه ی “آقا “برای زاغ و یا روباه استفاده میکنیم, آیا به خاطر احترام است؟ و چگونه بچه میتواند با گذاشتن کلمه آقا جلوی کلاغ به این آقایی پی ببرد و در اینجا این کلمه آقا چه تداخلی با آقا در حالت عادی و عمومی در زبان میکند؟
او با مطرح کردن این سوالات قصد دارد بگوید که ما چگونه با استفاده از این کلمات میتوانیم احساسات کودکان را تحریک کنیم

و یا در مورد پنیر سوال میپرسد که:

این چه پنیری است؟ اگر پنیر است کدام پنیر است؟ آیا پنیرواقعی است یا پنیر قصه است؟ آیا پنیر سوییسی است یا پنیر هلندی؟
و یا:

آیا کودک تا به حال کلاغی را دیده است ؟ آیا کلاغ را هیچ وقت پنیر به منقار دیده؟ اگر دیده چه برداشتی دارد؟ اگر ندیده چه برداشتی دارد؟
در این نمونه سوالات بحث اتیک خودش را بروز نمیدهد تا جایی که روسو پیش رفته و به نقطه ای میرسد که داستان به دانش آموزان می آموزد که: روباه با استفاده از مکر و حیله و تعریف از زاغ او را فریب داده و تحریک می‌کند تا آواز بخواند و به همین دلیل می‌تواند پنیر او را به چنگ آورد.

روسو در اینجا سوال میکند که: که ما چه چیزی را به بچه ها تحویل میدهیم؟

آنچه که به آنان منتقل میکنیم این است که: کودک میتواند با فریب، با استفاده از ابزار چاپلوسی، ابژه ارزشی‌ای را که مال دیگری است تصاحب کند. ما به بچه ها یاد میدهیم که چگونه میتوانند بدون آنکه زحمتی بکشند، چیزی را که دیگری به دست آورده است با استفاده از زبان فریب، ریا و چاپلوسی از آن خود کنند. استفاده از این اسلحه باعث میشود که ما در کودکان اخلاقی را از بین ببریم و به آنها یاد بدهیم زندگی بدون زحمت کشیدن هم ممکن است.

پس بنا براین با این که روسو به صورت مستقیم واژه‌ی اتیک را به کار نمیبرد ولی بحث اخلاقی میکند و معتقد است آنچه که به کودک آموزش داده میشود کاربرد دروغ و ریا و چاپلوسی است، و ما طی این کار اتیک و رفتار اتیکی را در کودک کشته و حرکتی ضد اتیکی کرده ایم.

مثال های دیگری هم از دیگر داستان های لافونتن در تحلیل او دیده میشود که موکد این امر است که ما در آموزش کودکان از داستان هایی که به ظاهر آموزنده است استفاده کرده در صورتی که به ضد اخلاق عمل میکنیم.

اما نگاه اصلی تر به متن دیگری از روسو است که در آن یک نگاه متفاوت تری به اتیک وجود دارد.

روسو در آن متن برای اتیک سرچشمه ای قائل است. او منبع یا سرچشمه ی اتیکی را” هیجان” می داند.

او در “رویاهای یک گردش گر تنها”، ابتدای گردش ششم، حکایتی واقعی از خودش نقل میکند و در آن به این نکته میپردازد که: اتیک بر اساس هیجان شکل میگیرد، هیجان تولید لذت میکند،اتیک همواره با لذت همراه است و هرگاه این لذت بمیرد و هیجان افت کند، اتیک هم به همان میزان سقوط کرده و یا افت میکند و دیگر وجود نخواهد داشت.

خاطره ی روسو از زبان خودش بدین گونه است:

” هیچ حرکت مکانیکی ای نیست که نتوانیم آن را در درون خود نیابیم، به شرط این که بخواهیم علت آن را جست و جو کنیم. دیروز هنگام عبور از بلوار جدید برای هواخوری در طول مسیر بی یو، در منطقه ژان تیلی، در حالی که به سد آنفر نزدیک میشدم مسیرم را تغییر دادم و از مسیر دیگری رد شدم که در فونتن بلو قرار داشت. این مسیر بلندی‌هایی را در می نوردید و در طول رودخانه قرار داشت. این گردش به خودی خود چیز خاصی نبود، اما وقتی یادم آمد که به طور غیر ارادی تا به حال چند بار مسیرم را عوض کرده‌ام مرا وا داشت تا علت این تغییر مسیر را جست و جو کنم و وقتی به راز این تغییر پی بردم خنده ام گرفت. در یک گوشه ی بلوار درست در خروجی سد آنفر خانمی را میدیدم که در طول تایستان هر روز آنجا بساط پهن میکند و میوه و جوشاندنی و نان های سنتی میفروشد. این خانم پسر بچه ای معلول داشت که لنگ میزد اما فوق العاده مهربان. پسرک عصا زیر بغل این طرف و آن طرف میرود و با چهره ای معصومانه دست به سوی عابران دراز میکند و صدقه میگیرد. من با این پسرک کمی دوست شده بودم. هر بار که از آنجا رد میشدم جلو می آمد و از من تعریف میکرد و من هم صدقه ای به او میدادم دفعات اول از دیدنش به “وجد می آمدم” و قلبا به او صدقه میدادم. چند وقتی با “لذت تمام” این کار را ادامه دادم. حتی گاهی از شنیدن داستان هایی که سر هم میکرد و میگفت “خرسند” میشدم. نمیدانم چگونه شد که این “لذت به عادت تبدیل شد”. رفته رفته لذت به تکلیف و نوعی وظیفه تغییر کرد که خیلی زود برایم “رنج آور” شد. به خصوص به خاطر حرفای اولش که باید گوش میدادم و او هر بار من را جناب روسو صدا میکرد تا به این وسیله نشان دهد که مرا خوب میشناسد در حالی که من میدانستم که او مرا بهتر از دیگران نمیشناخت و ازین پس کمتر از آن مسیر عبور میکردم و بالاخره به طور غیر ارادی عادت کردم که هر وقت به آن محل نزدیک میشوم مسیرم را عوض کنم تا دیگر آن پسر بچه را نبینم.”

بدین ترتیب در این خاطره پروسه ی تغییر وجد و لذت و بر اثر تکرار تبدیل شدن آن به عادت و وظیفه و عذاب آور شدنش و جست و جو برای یافتن راه حلی که آن را برطرف کند را میبینیم.

اتفاقی که در این خاطره با آن مواجه میشویم این است که کنشی وجود دارد که با خود هیجان، لذت، یا خشنودی را به همراه دارد و این لذت گاهی آنقدر زیاد است که باعث میشود که فرد احساس نکندکه مشغول انجام کنش است.کنش و لذت با هم گره خورده و سوژه را مسخ میکنند. دفعات اول در انجام کنش لذت باقی می‌ماند. اما رفته رفته لذت به عادت تبدیل می‌شود و همین تکرار بار ارزشی کنش را خنثی میکند.

اتفاق دوم این است که سوژه از مرحله خواستن (که این خواستن است که کارکرد رفتار اتیکی را به آن کنش میدهد ) به مرحله‌ی بایستن سقوط میکند. عبور از مرحله خواستن به مرحله بایستن باعث میشود که کنش جنبه خواستی را از دست بدهد و جنبه ی تکلیف به خود گرفته که باعث مکانیکی شدن کنش میشود.

سپس اتفاق سوم به وجود آمدن نوعی تعهد است. زیرا بر اثر تکرار کنش سوژه متعهد میشود که هر بار به پسرک بر میخورد به او صدقه بدهد. همین تعهد باعث میشود تا سوژه از کنشی که انجام میدهد رفته رفته لذت نبرد .

اتفاق دیگر آن است که: ابتدا پسر بچه از صدقه بهره مند است اما رفته رفته پسر بچه نیز روسو را با داستان ها و یا تعاریفی از او بهره مند میکند و به این ترتیب جای کنش گر و کنش پذیر عوض میشود. همه چیز به گونه ای پیش میرود که ارزش جا به جا شده و کارکرد ارزشی به زیر سوال میرود. این تغییر کارکرد است که سیستم را کاملا تغییر داده و طی این تغییر رویکرد کنشی و رویکرد اتیکی هم تغییر پیدا میکند. روسو احساس میکند که با سقوط هیجان و ارزش رفتار اتیکی، بعد از مدتی هیچ هیجانی در او ایجاد نشده و از آن زمان به طور غیر ارادی مسیر خود را عوض کرده تا به علت عذاب آور و رنج آور بودن این حالت با پسر بچه رو به رو نشود.

با این تعریف سعی بر آن داشتیم که ثابت کنیم رفتار اتیکی نزد روسو وجود دارد. اما این رفتار یک ویژگی مهم دارد و آن این است که : تا زمانی که اتیک با تولید هیجان همراه بوده و مبنایش هیجان است وهیجان و لذت با هم گره خورده اند رفتار اتیکی خوب و قابل ادامه دادن است، ولی از زمانی که اتیک تولید هیجان نمیکند و تبدیل به وظیفه شده و رنج آور میشود، دیگر اتیک نیست و باید متوقف شود.

 

سخنرانی دکتر کهنموئی پور

انسان از دیدگاه ژان ژاک روسو

نوشته های روسو در واقع همه زمینه های فکری،چه سیاسی،جه اجتماعی، چه ادبی، چه فلسفی و چه آموزشی را پوشش می دهد. کمتر اندیشمندی در دنیا به اندازه روسو با افکار امروزی در ارتباط است. پرسش هایی که روسو در نوشته هایش مطرح می کند چه با آن موافق باشیم و چه مخالف، همیشه مطرح بوده و هست و خواهد بود.

چه نوع جامعه ای را طلب می کنیم؟

چه تعلیم و تربیتی را باید به فرزندانمان بدهیم؟

آیا فقط با رفتن به مکانهای مقدس و دعا کردن در آنجا می توانیم ایمانمان را به خداوند ثابت کنیم یا اینکه اعمال ما نشانگر ایمانمان است؟

آیا دموکراسی تنها راه ایجاد صلح در جهان است؟

اینها همه پرسشهایی است که روسو در آثارش سعی به پاسخ گفتن به آنها داردو در همه این پرسشها آنچه مد نظر اوست شتاخت انسان است. در ابتدای کتاب امیل می نویسد:

“در این تحقیق من بیش از هر چیز به شرایط زندگی انسانها پرداخته ام”

ودر ابتدای فصل پنجم کتاب نیز می گوید:

“هدف من از نگارش این کتاب نوشتن رمانی است در باره طبیعت بشر”

مسائل مربوط به مذهب و خداپرستی را نیز روسو همواره در ارتباط با انسان مطرح می کند. بهمین دلیل در کتاب امیل می گوید: ” خداوند نیازی ندارد که حضورش را در همه چیز و همه جا احساس کنیم ولی بر جامعه بشری و همه اعضای آن لازم است قوانین الهی را بشناسند و وظایفی را که این قوانین ایجاب می کنند بجا آورند، وظایفی که در قبال خود و همنوعانشان دارند.” ( آثار :۳۸۷)

در مذهب آنچه برای روسو اهمیت دارد کاربرد قوانین مذهبی در زندگی روزمره است نه فقط سخن گفتن از این قوانین.

در نامه ای به آقای بومون (آثار:۳۵۲) مینویسد:

“انسان موجودی عاقل و فهیم است که نیاز به تربیتی صحیح دارد، همچنین موجودی است اجتماعی که نیاز به فضائل اخلاقی دارد که لازمه بشریت است”

آنچه برای روسو ارزشمند است و در کل آثارش به آن اشاره می کند بررسی انسان و شرایط زندگی اوست و همین امر بیانگر وحدت فکری روسو در همه آثار اوست.

اما چه تضادی بین انسان بدوی و انسان مدنی وجود دارد؟ چرا روسو انسان طبیعی یا انسان در حال توحش را موجود خوبی می داند و انسان متمدن را در نقطه مقابل او قرار می دهد؟

در همه آثارش روسو انسان طبیعی، بدوی و وحشی را در برابر انسان مدنی، شهری یا متمدن به تصویر می کشد و مکرر اشاره به این دارد که بین “انسان بودن و شهروند بودن” باید یکی را برگزید

بدین معنی که انسان بودن یعنی از طبیعتی خوب و بشری بهره بردن، شهروند بودن یعنی خود را با جامعه سازش دادن و اینجاست که انسان بدوی و وحشی در برابر انسان شهری و متمدن قرار می گیرد. حال باید دید در فلسفه روسو انسان بدوی و وحشی و انسان شهری و متمدن چه ویژگی هایی دارند که متفاوت از یکدیگرند.

طبق آنچه روسودر کتاب منشا عدم برابری می گوید: ” جامعه دشمن طبیعت است و در جامعه انسانها ماهیت انسانی خود را از دست می دهند. در عین حال آنچه انسان را متمایز از جانوران می سازد عدم کشش طبیعت درون اوست به زندگی کردن در طبیعت بیرونی به مفهوم طبیعتی که جانوران در آن زندگی می کنند، یعنی نیاز او به در جامعه بودن.

انسان طبیعی انسانی است آزاده که می خواهد آزاد عمل کند و آزاد سخن بگوید ولی در جمع باشد نه در انزوا، می خواهد برده و وابسته نباشد، با تکیه بر کمالات خود همچون قدرت تخیل، منطق و وجدانش که همه نیروهایی هستند که طبیعت بر او ارزانی داشته، از زندگی در جمع بهره ببرد. چرا که این نیروهای بلقوه فقط به هنگام زندگی کردن در جمع و در جامعه فعال می شوند نه در انزوا. ولی همین جامعه تجاوز به حق دیگران و ظلم را به او می آموزد . پس انسان بدوی از طبیعت ساده زیستن را می آموزد و همین ساده زیستن طعم خوشبختی و آزادی را به او می چشاند اما همین انسان طبیعی وقتی به انسان مدنی و شهری تبدیل می شود گر چه بخاطر بودن در جمع و تبادل افکارش با دیگران اندیشه ای برتر پیدا می کند اما در عوض حس رقابت، مالکیت و در اختیار داشتن رفاه بیشتر در او تقویت می شود. یعنی بطور طبیعی فضایلی اخلاقی در انسان وجود دارد، فضایلی مثبت و خوب که فقط بهنگام قرار گرفتن در جامعه فعال می شوند ولی در عین حال شرارتهایی نیز در کنار آن فضایل شکل می گیرند و انسان را به تباهی می کشانند. پس جامعه هم سازنده است هم تخریب گر.

در باور روسو انسانهای مدنی و شهری نیز بر دو نوع اند: مالک یا ثروتمند و شهروند عادی از قشر توده مردم. از دومی روسو سخن زیادی نمی گوید انگار که تکلیفش معلوم است. ولی اولی آنچنان به ارزش و مقام خود اهمیت می دهد، به اینکه در جامعه فرد صاحب امتیاز جلوه کند که گاه زندگی کردن واقعی فراموشش می شود و بازیچه دست جامعه می گردد. تبدیل می شود به عروسک خیمه شب بازی، ثبات و ایستادگی خود را برای کسب آزادی و حقوق خود و دیگران از یاد می برد چون باید به میل و خواسته جامعه متمد نش زندگی کند. روسو می گوید: “او همان فردی است که ما یک انگلیسی، یک فرانسوی یا یک روسی خطابش می کنیم و در حقیقت هیچ نیست ولی خود را همه چیز می داند” ( آثار: امیل: ۷)

در بخش “ملاحظات در باب دولت لهستان” روسو این مالک و ثروتمند یا بقول خودش این بورژوا را در برابر یک شهروند روم و یونان باستان قرار می دهد و می گوید:

” چه تفاوتی بین فرانسویان، انگلیسها و روسها با انسان روم و یونان باستان وجود دارد؟ ظاهرا هیچ تفاوتی الا قد وقامت. بنظر ما مردمان روم و یونان باستان آنگونه که تاریخ بما معرفی شان می کند انسانهایی بودند با روحی بزرگ و گاه تصور می کنیم که حتی تاریخ در توصیف آنها مبالغه کرده است. ولی آنان نیز انسانهایی بودند نظیر ما پس چه چیزی مانع از آن می شود که مانیز روحی به بزرگی روح آنان داشته باشیم؟ پیش داوریها، فلسفه ناقصمان، سوداهایمان همچون خودخواهی، جاه طلبی، منافع شخصی که هیچ نبوغی آنرا توصیه نمی کند باعث گشته ما که خود را انسانهای متمدنی می دانیم، انسانهای کوچکی باشیم و آنهایی که در دو هزار سال پیش از ما می زیستند، دارای فضایل اخلاقی بیشتر.

روسو ثروتمندان و بورژوا ها را انسانهایی تصنعی توصیف می کند که از یک سو بخاطر ارضا منافع شخصی از فضایل انسانی بدور مانده اند واز سوی دیگر بخاطر سازشکاری با جامعه صداقتشان را نیز از دست داده متوسل به دروغ شده اند.

پس اگر جامعه انسانها را به تباهی می کشاند فقط به این دلیل نیست که بین آنها نا برابری ایجاد می کند، بلکه آنها را در برابر قضاوت دیگران هم قرار می دهد و باعث می شود این نگاه دیگری و خوب جلوه کردن در نظر دیگری، صداقت آنها را ازبین ببرد، در رفتارشان تغییر ایجاد کند، تظاهر به آنچه نیستند را جایگزین واقعیت آنچه هستند نماید. به نوعی روسو این تظاهر و عدم صداقت را همچون بازی یک هنرپیشه تئاتر بر روی صحنه می داند و علت مخالفت شدید روسو ، پس از بوسوئه و پاسکال، با نمایشنامه همین است. او نمایش را محکوم می کند چرا که در نمایش بازیگر نقشی را ایفا می کند که خودش نیست، در واقع ماسکی را به چهره دارد برای اینکه خلاف آنچه هست را به نمایش بگذارد، یعنی دروغ به معنی واقعی کلمه. همان کاری که بنظر روسو یک بورژوا انجام

می دهد.

از نظر روسو یک شهروند یک انسان مدنی است، انسانی که از طبیعت گسسته ولی تشکیلات جامعه او را به فضایل اخلاقیش آراسته است اما همین تشکیلات که گاه احمقانه و مادی نیز هست، انسانها را از اصالت واقعی شان بدور نگه میدارد. بدین معنی می بینیم برای روسو تفاوت است بین انسانی که اصالت طبیعی اش را حفظ کرده و انسانی که به عنوان یک شهروند در جامعه مدنی، فضایل اخلاقی را که جامعه طلب می کند را کسب کرده ولی از اصالتش فاصله گرفته. پس در حقیقت آنچه روسو می گوید این نیست که بین انسان مدنی و انسان وحشی یکی را انتخاب کنیم چرا که هیچ یک انسان مد نظر او نیست: این یکی آن اصالت انسانیش را از دست داده و اولی هنوز به اصالت و فضایل اخلاقی دست نیافته چون هنوز در جامعه و بین مردم زندگی نکرده است تا فضایل اخلاقیش جلوه گر شود.

طبق آنچه روسو در منشا عدم برابری می گوید، انسانها با زندگی در جامعه اصالت خود را از دست می دهند و از طرفی نیز زندگی اجتماعی نیروهایی را که به حالت خفته در در انسان است فعال می سازد چرا که طبق فرمول دورکم که بی شک متاثر اﺯ روسو بوده،این نیروها اﺒﺯاری لاﺯم برای کاربرد در فضای اجتماعی است. به عنوان مثال غرایز انسان ابزاری هستند که در فضای فیزیکی کاربرد ﭘیدا می کنند. طبیعت انسان ایجاب می کند که فقط در زندگی اجتماعی شاهد جلوه گر شدن نیروهای بلقوه خود باشد و طبق آنچه روسو در قرارداد اجتماعی می گوید:

“گذر از حالت طبیعی به حالت مدنی موجب شد در انسان تغییراتی عمده حاصل شود: عدالت جای غریزه را بگیرد، اعمال انسان در چارچوب قواعد اخلاقی قرار گیرد، انسان بدوی بدور از این چارچوب اخلاقی است در حالیکه فقط در چنین چارچوبی صدای وظیفه جانشین کشش های جسمانی و حق جانشین هوای نفسانی می شود. انسانی که در طبیعت و بدور از جامعه فقط به فکر خویش بود ناگزیر می شود طبق اصول دیگری رفتار کند و ﭘیش از گوش دادن به ندای شهوت نفسانی با عقل خویش مشورت کند.” ( کتاب اول قرارداد فصل ۸)

در اینجا باید متذکر شد که از نظر روسو انسان برای زندگی در طبیعت به غریزه و برای زندگی در جامعه به عدالت نیاز دارد. در جایی که جامعه نباشد عدالت، شفقت، بخشش، فروتنی و به ویژه شایستگی کسب این فضیلتها وجود ندارد. ولی شرارتها نیز در کنار فضیلتها ظاهر می شوند. جامعه مدرن و مادی این شرارتها را افزایش می دهد تا بر فضیلتها پیشی بگیرند و انسان به حق خود اکتفا نکرده می خواهد دامنه تصرفش را گسترش دهد. بطور کلی از نظر روسو، آنچه انسان از طریق قرارداد اجتماعی از دست می دهد آزادی طبیعی و حق نامحدودش در رسیدن به هر چیزی است که طلب می کند و آنچه بدست می آورد نظام مدنی است و مالکیت به حق هر چیزی که در تصرف دارد و این تصرف توسط قانون و اراده عمومی محدود می شود. اینجاست که تصرف از مالکیت فاصله می گیرد: تصرف چیزی جز نتیجه زور نیست و مالکیت بر پایه قانون استوار است (فصل ۸ و ۹ قرارداد ). قانون برای این تصرف محدودیتی قایل می شود و قانون نیز بر اساس اراده عمومی شکل می گیرد. اما در مورد قدرت مطلق قانون هم روسو همچون مباحث دیگری که عنوان می کند ، گرفتار تناقض است. علی رغم تعریفی که روسو از قانون ارائه می دهد باز معتقد است قانون حلال همه مشگلات نیست.

می بینیم که در افکار و اندیشه های روسو طبیعت بطور مطلق در مقابل جامعه قرار نمی گیرد. بلکه تاثیر جامعه بر روی انسان، از سویی در جهت امکان دادن به شکوفایی اصالت انسانی اوست و کاربردی کردن نیروهایب بالقوه اش و از دیگر سودر جهت تخریب او.

در اینجا می شود ب گفته های پیر بورژلن در کتابش تحت عنوان فلسفه زندگی از دیدگاه روسو

( ۱۹۵۲:۲۱۹) اشاره کرد که می گوید:

” از نظر روسو طبیعت کاربردی انسان به مراتب قویتر از انسان طبیعی است بدین مفهوم که این طبیعت شامل همه آن عواملی است که انسان با پیروی از اصالتش خویشتن را ساخته و خواهد ساخت. واژه طبیعت در نوشته های روسو پیوسته در نوسان است بین مفهوم ثابت سادگی و بی پیرایگی انسان و مفهوم متحرک تکامل انسان مترقی بدون آنکه روسو هرگز بین این دو مفهوم یکی را انتخاب کند.”

پس در اندیشه روسو واژه های طبعی و بدوی الزاما دو واژه مترادف نیستند.

مفهوم ” طبیعت انسان” به مراتب قوی تر است از اصطلاح ” انسان در حالت طبیعی یا توحش”.

حال تفاوت بین انسان طبیعی و انسان اصیل چیست؟

در اندیشه روسو همه مسائل که مربوط به طبیعت است منتهی می شود به شناخت انسان اصیل. روسو توصیف واحدی از طبیعت نمی دهد ولی انسان طبیعی را به تصویر می کشد: چه در کتاب

منشا عدم برابری، چه در امیل،چه در اعترافات. مد نظر او پیدا کردن معیاری است که بر اساس آن بتوان آنچه در نزد انسان نو تصنعی و ساختگی است را از آنچه طبیعی و اصیل است متمایز کرد. واژه “طبیعی” در نوشته های روسو خالی از ابهام نیست وخود او نیز این ابهام را معترف است. واژه “طبیعی” برای روسو مفهوم دوگانه دارد: یکی “اصیل و اساسی “، آن دیگری به معنی “بدوی و اولیه”.

منشا عدم برابری مفهوم دوم یعنی “بدوی” و “اولیه” بر مفهوم اول یعنی “اصیل” و “اساسی” در پیشی می گیرد و نتیجه توصیفات روسو از واژه “طبیعی” در این کتاب منتهی می شود بر این نظریه که هر آنچه از ابتدای تولد در ذات انسان باشد طبیعی است و هر آنچه انسان در سیر تحول وجود و فکریش کسب کند غیر طبیعی. پس انسان طبیعی انسانی است بدوی و وحشی.

در دو کتاب دیگر روسو امیل و اعترافات مفهوم اول یعنی “اصیل” و “اساسی” بر مفهوم دوم یعنی “بدوی” و “اولیه” غالب است و نتیجه نوشته هایش در این دو کتاب منتهی می شود بر این نظریه که هر آنچه در انسان منطبق است بر طبیعت واقعی اش اصیل است و هر آنچه ساختگی، احتمالی و تصادفی است، غیر طبیعی. بطور کلی در این دو کتاب، دغدغه روسو بیشتر کشف انسان اصیل و واقعی است تا جستجوی کاملا فرضی ماهیت انسان بدوی و اولیه. در این زمینه روشهایی را نیز پیش می گیرد که در هر کتاب متفاوت از دیگری است.

در ابتدا روسو روش های انسان شناسی متداول فلاسفه را از جمله روش هوبس را مردود می داند. او معتقد است:

“اشتباه هوبس و برخی فلاسفه در اینست که برای بحث در باره انسان طبیعی، انسانهای عصر و زمان خودشان را که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند و تحت پوشش یک سیستم خاص حکومتی هستند به عنوان نمونه انتخاب می‌کنند. یعنی موضوع بررسی آنها انسانی است تخمیر شده در خمیر مایه یک جامعه خاص ولی برای بررسی طبیعت انسان نباید به سراغ انسانهایی که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند رفت” (پل اوریل : ۳۰۶-۳۰۷).

روسو خود در سه کتابش سه روش متفاوت جهت شناخت انسان ارائه می کند:

-روش اول در کتاب منشا عدم برابری ارائه شده که در آن موضوع بررسی روسو انسان منزوی است. روسو خود می داند که انسان منزوی یا انسانی که به حالت توحش و بدور از جامعه زندگی می کند جز یک فرضیه و تخیل نیست. چون انسان امروز قرنهاست که دیگر در حلت توحش بسر نمی برد. با این وجود روسو این فرضیه را بای “قضاوت در باره انسان نو و شهری ” بکار می گیرد. در فصل سوم کتاب امیل در بخشی که اشاره به روبنسن کروزوئه دارد می نویسد:
“مسلما امیل نمی تواند همچون روبنسون کروزوئه در جزیره ای کاملا تنها باشد و هر آنچه را نیاز دارد خود فراهم سازد. این فرضیه تخیلی بیش نیست و در مورد انسان سکن در اجتماع. ولی بهترین راه برای غلبه بر پیش داوریها و نظم دادن به قضاوتهای خویش در باره آنچه در اطرافمان وجود دارد و می گذرد اینست که خود را در موقعیت انسانی کاملا منزوی قرار دهیم همچون روبنسون و به نسبت نیازهایی که داریم در صدد قضاوت در باره آنچه در اختیار داریم و آنچه قادر به انجامش هستیم، برآئیم.” در واقع اینجا روسو اشاره می کند به روشی که در منشا عدم برابری جهت انسان شناسی اش بکار برده است.
امتیاز این روش در آنست که آنچه را زائیده تفکر خود آدمی است از آنچه در جمع و در مجاورت دیگران در افکارش جلوه گر می شود را از هم متمایز سازد. یعنی آنچه در انسان ذاتی است و آنچه اکتسابی در جامعه.
ولی این روش هر آنچه را که حاصل زندگی اجتماعی در انسان است بدور از طبیعت می داند در حالیکه طبق گفته خود روسو تمام نیروهای بالقوه در انسان فقط در زندگی اجتماعی نمود پیدا می کنند،به عنوان مثال عقل و وجدان از جمله نیروهای طبیعی در آدمی است که فقط در جمع پرورش یافته جلوه گر می شود. در انسان منزوی این نیروها غیر فعال است. پس زندگی اجتماعی که آنها را به فعالیت وا می دارد نه تنها در تضاد با طبیعت نیست بلکه در جهت طبیعت است. اشاره به این مسائل غالبا ضدونقیض باعث گشت که هم عصران روسو، از جمله ولتر، شدیدا او را بخاطر تناقض گویی اش مورد سرزنش و تمسخر قرار دهند.
-در کتاب امیل روسو روش دیگری در انسان شناسی بکار می برد و می گوید انسان طبیعی، انسان ذهنی است، انسانی که تمام خصوصیات مشترک انسانها، از هر جامعه واز هر رده را دارا باشد.در کتاب چهارم امیل روسو روش خود را این چنین توصیف می کند:

” من بیش از آنکه به عقل خود متکی باشم، بر مشاهداتم تکیه می کنم، نه مشاهدات و تجربیاتی که در چارچوب یک شهر و یک کشور محفوظ بماند بلکه مشاهدات وتجربیاتی که از انسانهای شهرها و دوره های متفاوت و انسانهای متعلق به طبقات مختلف جامعه ، یا بطور عینی ویا از طریق مطالعه کسب کرده ام. بدین معنی که موضوع بررسی او در کتاب امیل انسان منزوی نیست بلکه بطور کلی شناخت انسان از خلال تجربیات عینی و ذهنی اوست.

ارجحیتی که این روش بر روش قبلی دارد اینست که روش قبلی متکی بر فرضیات بود و این یکی متکی بر مشاهدات و مطالعات. با این روش روسو به گفته دکارت نزدیک می شود که معتقد بود آنچه در انسان طبیعی است نکات مشترک بین همه انسانهاست.

-و بالاخره در کتاب اعترافات روسو به یک روش سوم دست می آبد و آن روشی است کاملا متکی بر تجربیات شخصی او، یعنی انسان را از روی زندگی نامه خودش بررسی می کند. برای به تصویر کشیدن انسان بخود رجوع می کند و خویشتن را در قالب نمونه ای از انسان طبیعی معرفی می کند، انسانی اصیل که نه متاثر از پیش داوریهای دیگران است و نه متاثر از عقاید آنان. روسو اعترافات را فقط برای توجیه خود در برابر دیگران و آیندگان ننوشت بلکه در این کتاب خود را به عنوان یک انسان به دیگران معرفی کرد. بهمین دلیل در ابتدای کتاب می نویسد:

“می خواهم مردی را با تمام خصوصیات حقیقی و طبیعی اش به همنوعانم نشان دهم و این مرد، من خواهم بود.” (اعترافات: ۲۵)

در کتاب روسو حکم روسو ، او می نویسد:

“من در وجود روسو انسانی را که در کتابهایم توصیف کرده ام، یافتم” یعنی تصویرگرو ستایشگر طبیعت در قلب خودش آن انسانی را که در تخیلاتش جستجو می کرد، می بیند. روسو تصور می کند که در وجود او، طبیعت انسان، بکر و دست نخورده باقی مانده است و او با تجربیاتی که در زندگی کسب کرده می تواند بشریت را نجات دهد و از انحطاط و به فساد کشیده شدن باز دارد. بهمین دلیل در اعترافات روسو با به تصویر کشیدن خود، مفهوم یک انسان در واقعیت طبیعت را توصیف می کند.

ولی انسان طبیعی در کتاب اعترافات چه انسانی است؟

انسانی که بدون تلاش برای ساختن زندگی مملو از خوشی و سعادتدر این دنیا، از زندگی که دارد لذت می برد و به آن اکتفا می کند بدون آنکه دغدغه آینده را بدل راه دهد، بدون آنکه دل نگران آنچه دیگران در باره اش می گویند باشد.

در واقع انسانی را در این کتاب بما معرفی می کند که تنها دغدغه اش ضرورتهای آنی است نه پیش داوری دیگران، نه تامین رفاه آتی و با این باور انسانی را که روسو توصیف می کند انسانی است که اصول حکمت رواقی را پیش می گیرد و پیش زمینه آنرا در صفحات متعدد امیل می بینیم. آنجایی که در کتاب دوم امیل روسو می گوید:

“همیشه بخاطر داشته باشید این آدمی که با شما صحبت می کند نه یک عالم است و نه یک فیلسوف بلکه انسانی است ساده، دوستار حقیقت ، بی طرف که پیرو هیچ مکتب فلسفی نیست، گوشه نشینی است که با مردم کمتر معاشرت می کند، گمتر هم تحت تاثیر عقاید باطل آنها قرار می گیرد، وقت کافی دارد تا در باره آنچه از معاشرت با دیگران دستگیرش می شود فکر کند. استدلال او بیشتر متکی است بر آنچه وقوع می آبد نه بر اصولی که دیگران گفته اند” (ترجمه امیل: ۳۵)

این آدم کسی نیست جز خود روسوکه می گوید: “هر انسانی که فقط می خواهد زندگی کند، خوشبخت و خوب زندگی خواهد کرد و اگر زیاده نخواهد دلیلی برای شرارت او وجود ندارد. کافی است که دغدغه آینده را از خودمان دور کنیم و همچنین اندیشیدن در باره گذشته را کنار بگذاریم تا بتوانیم از زندگی امروز خود لذت ببریم”.

این روسویی است که به نوعی تفکر اپیکوری دست یافته و روسویی است که اعترافات بما نشان می دهد.

در نتیجه تحول انسان شناسی روسو از کتاب منشا عدم برابری با گذر از امیل تا اعترافات کاملا در این سه کتاب ملموس است: نخست برای بررسی انسان، روسو به سراغ انسان منزوی می رود، سپس انسان جهانی متعلق به همه قرون و همه ملتها را به عنوان موضوع بررسی اش ارائه می کند و در نهایت می رسد به انسانی که نمونه اش خود روسو است و این انسان را از خلال خود زندگی نامه اش به تصویر می کشد.

سخنرانی دکتر توکل

جذابیت های امروزین ژان ژاک روسو

سه مرحله مهم سیرورت زندگی فردی- انسانی را از سه فراز و از سه اثر روسو می توان یافت.

یکی از این آثار ” منشا نابرابری میان انسان” هاست. مهم ترین پیامی که در این اثر وجود دارد این است که انسان دور از جامعه و بر کنار از مناسبات اجتماعی آزادانه و بی دردسر زندگی میکند. خانوم دکتر تضادها و تناقضاتی را در دیدگاه روسو مطرح کردند که من به شخصه با آنان موافق نیستم و فکر نمیکنم که صحبت های روسو دارای تضاد باشد. تضاد حل نشدنی بین دو مدلی است که هیچ کدامشان مورد قبول روسو نیستند. . قصه‌ی روسو قصه‌ی انسان مهاجری است که نه در وطن دلِ خوشی دارد، نه از جایی که به آن مهاجرت کرده است خشنود است. قصه‌ی نوستالژی به همین موضوع برمی‌گردد و مرتبا در تمام انسان‌ها و در تمام تاریخ تکرار می‌شود: یعنی موقعیتی که شخص مهاجرت می‌کند و به جایی می‌رود که اغنا نمی‌شود و در مقاطعی، چیزهایی را که از دست داده به یاد می‌آورد. دقیقا رمز و سر جذابیت روسو در تمام زمان‌ها و همچنین در زمان ما همین است. از جایی با نارضایتی قدم برداشتیم، به جایی رسیدیم، چیزهایی را از دست داده و چیزهایی را بدست آورده‌ایم.سپس چیزهایی که به دست آورده‌ایم رضایت ما را به دست نیاورده و ما را قانع نکرده و باعث شده قدر چیزهایی را که از دست داده‌ایم درک کنیم. در نتیجه این واقعیتی است که در هر دو صحنه، “تلخی” وجود دارد و باعث عدم رضایت همه، در برابر شرایطی که در هر دو حالت وجود دارد می‌شود.

تضاد بیشتر از آن‌که در ذهن روسو باشد، در واقعیت تلخ تاریخ و در مراحل و اشکال مختلف آن است.

زندگی نسل‌های قبل از روسو، با فشار از جایی به جای دیگر رانده شدن، تحت فشار زندگی کردن و تن به کارهای پست دادن همراه بوده است. خود او نیز در اوان جوانی از همین طرز فکر، شرایط سخت اجتماعی و از کسب و کار و زندگی‌اش فرار کرده و پناهنده می‌شود. او در سوییس، فرانسه و انگلستان، نزد ثروتمندانی که به او پناه می‌دادند زندگی می‌کرد، ولی با مرور زمان با توجه به باورهای خود، از در خصومت با آنها وارد می‌شد. البته علت این خصومت نه شیطنت یا خباثت شخصی، که واقعیت‌های جامعه بود. در مواجهه با شرایط خود، یا باید برخلاف عقاید خود رفتار کند و دورو باشد، یا به این آدم‌ها پشت کند و از موقعیتش دست بکشد. درنتیجه هر دو تلخی همزمان به به سراغ او می‌آیند. به همین دلیل است که درگفتار منشا نابرابری بیان می‌کند: “انسان دور از جامعه برکنار از مناسبات اجتماعی، آزادانه زندگی می‌کند. ”

از جمله اتفاقات مهمی که باعث برنتابیدن روسو از جانب غربی‌ها شده،مشکل او با مالکیت خصوصی است. البته روسو در نهایت با مالکیت خصوصی خصومتی ندارد، بلکه با شکل لجام گسیخته‌ی آن که به نظر او باعث شده یک اقلیت پرقدرت اقتصادی و اکثریت فاقد قدرت مالی به وجود بیاید دچار مشکل است. این تضاد، تضاد کُشنده‌ای است و برابری و انسانیت را از بین می‌برد.

در کتاب امیل، او انسان طبیعی را مبری از ویژگی‌ها و عادات تحمیلی تمدن ترسیم می‌کند و تربیت متفاوتی را توصیه کرده است که تابع عاطفه، غریزه، وجدان و وجدانِ انسان است. ملاک‌های تربیتی او برخلاف آن چیزهایی است که در زمانه‌ی خودش می‌بیند.

سومین فراز از اثر مهم او، قرارداد اجتماعی است که در آن می‌پذیرد، طبیعت انسانی و طبیعتی که انسان در آن زندگی می‌کرد ولو اینکه مرجّح از جامعه‌ی جدید پر از ظلم و فساد و نیرنگ است، دوام نمی‌آورد و اضطرارا باید جابه‌جا شد. دلیل این امر را نیز چنین اعلام میکند: انسان طبیعی به خاطر کسب امنیت و رفع نگرانی از هرج‌ومرج، آزادی خودش را محدود می‌کند و جامعه مدنی را می‌سازد. اما در مقابل انتظار میرفت عدالت و اخلاق ظهور کند، اما چنین نشد و در مرحله اجتماعی دچار محرومیت غیر قابل جبرانی به لحاظ آزادی میشود.

نمیتوان کسی را مکلف کرد که یا باید موقعیت” الف ” یا” ب” را بپذیری. او هر دو را رد میکند. اما به این خاطر که در زمان “ب” زندگی میکند، آن چیزهای را که در موقعیت “الف” داشته و دست داده است را به صورت نوستالژیک به یاد می آورد.

اینجا به مفهومی از جانب روسو میپردازیم که به عنوان سرنخ فکری روسو از ابتدا تا انتها حتی در منابعی که چاپ نشده دیده میشود و خمیر مایه ی افکار روسو در تمام آثارش است.

مفهوم: “Amour-propre ” که به معنای “میل به شناسایی و به رسمیت شناسی خود است توسط دیگران”

روسو معتقد است که این تمایل در تمامی انسان ها از بچگی تا آخر زندگانی در تمام موقعیت ها وجود دارد که بخواهند شناخته شوند. این شناخته شدن دو وجه دارد. زمانی است که ما میپذیرم که این شناخته شدن یک ارزش درونی برای همه دارد و همه محق هستند که این انتظار را داشته باشند، و دیگر آنکه شناسایی در یک مسیر سازنده را طلب کرده و بپذیریم که توسط دیگران به خاطر ارزش های والا و طبیعیمان مانند هوش، کار، عقل، فهم، احترام متقابل و… که به عنوان انسان به ما داده شده است شناسایی شویم .

اما اتفاقی که میافتند این است که انسان ها میخواهند این تمایل منحصرا برای خودشان نگه داشته و خود ممتاز باشند و دیگران امتیاز دهنده.

حتی دانشمندان و هنرمندان اسیر این تمایل میشوند که بخواهند برجسته تر و برتر از دیگران شناخته شوند. ولی آن چه همه‌ی گرفتاری های تاریخ به آن برمیگردد وجود جایگاه ممتاز به لحاظ قدرت یا به لحاظ ثروت توسط مردمان است و این کار نفی شناسایی دیگران و نفی حقوق آنان را در پی دارد.

این حق و تمایل فی النفسه بد نیست اما آیا من هم حاضر هستم به همان اندازه برای دیگران ارزش درونی و ذاتی و طبیعی متعهد باشم؟ اگر جواب منفی است، منشا همه‌ی فسادها و مرضهای اجتماعی این اراده ای است که متقابل نبوده و یک طرفه است که اولین بروز آن مالکیت فردی، پس از آن دو قطبی شدن قدرت، ظلم، فریب ، نهاد های ستم پیشه و سپس مقهوریت اکثر انسان ها و در آخر شورش بر علیه اینهاست.

این انتظار برای موقعیتی برتر نسبت به دیگران، جهت کسب احترام و تمجید طبیعی است. اما در این بین اتفاقی رخ می دهد که خود انسان متوجه آن نیست. انسانی که انتظار داشته باشد فقط دیگران به او اهمیت بدهند خودش را محتاج به افکار دیگران کرده و احترام آنها کرده است. در صورتی که انسان طبیعی باید انسانی باشد که همان حق و احترامی را که به دیگران میدهد برای خودش نیز محفوظ بدارد و نه این که برای خودش جایگاه ویژه‌ای در نظر بگیرد.

عده‌ای معتقدند که این تقلا برای مبارزه و کوشش برای رسمیت شناخته شدن که روسو مطرح میکند، بعدها بر روی هگل تاثیر داشته و در کتاب “خدایگان و بنده” به آن میپردازد. او نیز معتقد است که خدایگان و اربابان یک جایگاه متمایری از بنده پیدا میکنند که این روابط قدرت ناشی از انتظار اولیه ارباب است و احترام و حق انتخاب و فهم بیشتری از رعیت دارد. خمیر مایه ی این تفکر از جانب روسوست با این که هگل برداشت فردی متفاوتی هم دارد.

این نکات، نکات منفی این مفهوم بود که به آن پرداختیم، اما جنبه ی مثبت آن اینگونه است که: انسانی که بپذیرد که هم خودش صاحب ارزش انسانی است و هم دیگرانی که در اطرافش هستند، موجبات اتحاد و همکاری واحترام متقابل شده و باعث پیشرفت و عدالت و چیزی که دکتر شعیری به آن اشاره کردند “Moral liberty ” میرسید که فراتر از “Natural liberty ” است. و به این خاطر بپذیریم که برتر از دیگران نیستیم. در جامعه مدنی مد نظر روسو هم این خصوصیت به صورت صحیح تحقق پیدا کرده و جامعه ای مبتنی بر عدالت و آزادی را به تصویر میکشد. در نتیجه راه حلی که روسو برای این واقعیت زمان ما ارئه میدهد، یک تمایل به شناسایی مثبت است که میتواند آسیب های جامعه ی مدنی را شفا دهد، که با خطی که در امیل ارائه میدهد(تربیت انسان ها ) ما را به آن سمت هدایت میکند. کسانی که به حق خود قائل باشند و به دیگران احترام بگذارند و حق مساوی زیستن را به همان اندازه که برای دیگران قائلند برای خودشان و نه بیشتر خواستار باشند. این برداشت، برداشتی است که روسو از طبیعت و طبیعی دارد. انسان فرضی در جامعه ای متوحش و دست نخورده مدنظر روسو نیست و بارها مطرح میکند که مراد من از طبیعی و طبیعت آن وضعیتی است که بتواند طبیعت انسانی را شکوفا کند.

به همین دلیل هم او به اضطرار جامعه ی مدنی را میپذیرد زیرا با روندی که جامعه طبیعی متوحش یا شبه متوحش داشت، این فضیلت ها نمیتواستند محقق شوند و اگر در شرایطی امنیت و عدالت برقرار شود انسان ها میتوانند شکوفا شوند. در نتیجه طبیعت و طبیعی در نظر روسو به معنای وحشی و متوحش نیست، بلکه چیزی است که ما در زبان فارسی به عنوان فطری از آن یاد میکنیم. که الزاما در یک جامعه ی ابتدایی و اولیه و متوحش بروز پیدا نمیکند، اما جزو فطرت و طبیعت انسان است.

در همین ارتباط مفهوم “برابری” نزد روسو که مورد نظر در قرار اجتماعی است دقیقا همان “میل به شناسایی و به رسمیت شناسی خود است توسط دیگران” در شکل سازنده اش. برابری کی اتفاق میافتد؟ چه وقت یک جامعه نابربر میشود؟ و یا نابرابری بین دیگران اتفاق می افتد؟ اگر همان حقی که برای خودم قائل هستم را به دیگران نیز بدهم. این تمایل یک تمایل اساسی است که از آغاز از شکل طبیعی تا شکل متمدنش با اشکال مختلف در انسان تجلی پیدا کرده و جامعه را قابل تحمل یا غیر قابل تحمل، متحد یا چند قطبی، مبتنی بر مساوات و انصاف و یا مبتنی بر فریب و ستم میکند. از نظر روسو هیچ انسانی محق نیست به جایگاه بالاتر و برتر از دیگران، و هر شخص در جایگاهی برابر با ارزش های ذاتی و دورنی خودش به عنوان یک انسان قرار میگیرد.

در همین ارتباط به یک مفهوم اساسی دیگر بر میخوریم تحت عنوان” اراده عام” ، که برخی اعتقاد دارند که این مفهوم به معنای اراده ی همگان و اکثریت است که اینچنین نیست و به همین دلیل هم روسو در مقابل این نوع دموکراسی غربی می ایستد.

برای جمع بندی: هفت ایده اساسی در آثار روسو یافت میشود که سرنخ فهم کامل روسو می باشد:

تمجید انسان طبیعی
برداشت حس دوستی و دوستی درست و سازنده
برداشت روابط قدرت بین انسان ها و مسئله مالکیت خصوصی
ایده فساد انسان توسط تمدن
اراده عام و بنیاد مشروعیت های سیاسی
تاکید بر آزادی، برابری، برادری که شعار انقلاب کبیر فرانسه بوده، در یک جامعه انسانی مبتنی بر عدالت
نقش فرهنگ ملی و مذهب مدنی در حیات فردی و اجتماعی عدالت آمیز

حال باید تاکید کرد که هم تمجید روسو از انسان طبیعی و هم خصومت وی به جامعه مدنی مشروط است و فاصله دارد از برداشت سطحی ای که از آنان میشود. در عین حال باید بگوییم که روسو بر اساس اصل اضطرار حرکت از انسان خالص طبیعی به جامعه ی آلوده شده به مدنیت را صحه میگذارد و این اضطرار مرتبا هم خود را به صورت نوستالژی برگشت به اصل نشان میدهد. این رمانتیسیسم و آنارشیسیسم در فقدان آزادی در فساد مالیکت خصوصی در بی عدالتی انسان ها و نهادها به او جذابیت نو به نو در جای جای جهان در این ۲۰۰ و اندی سال داده است و برای امروز هم به خاطر اعتقاداتش نظیر: ” آزادی فقط در مجسمه اش یافت میشود” و به خاطر تاکیدش بر حق طبیعی و حقوق بشر :” هر کس بگوید که حقیقت فقط در دین من یافت میشود باید از ممکلت اخراجش کرد.” مخالفت روسو با قطبی شدن ثروت و قدرت چون “ثروت زیاد همراه است با فقر زیاد” است.

از دیگر نقل قول های روسوکه باعث جذابیت او میشود میتوان به این سه مورد هم اشاره کرد که:

” هیچ سر سپردگی کامل تر از این نیست که به ظاهر آزادگی آراسته باشم، آنجاست که اراده نیز تن به اسارت میدهد.”

” به مجرد زاده شدن پا به جنگ میگذاریم و ما مرگ آن را ترک میکنیم”

و

“اندیشه های صرفا ذهنی و کلی منشا بزرگ ترین خطاهای بشر است، جاذبه های بزرگی است برای آنان که امیدهایشان را بر باد رفته میدانند.”

 

سخنرانی دکتر فکوهی

 

روسو، دولت ملی و دموکراسی شهری مستقیم: نگاهی به نظریه سیاسی روسویی

شاید یکی از نکات جالبی که در این سیصدمین سالگرد تولد روسو وجود دارد در آن باشد که دولت ها که دشمنان همیشگی او بودند امروز بر سر تصاحب او با یکدیگر درگیر هستند. پس از سال۱۷۶۲ که دو کتاب امیل و قرارداد اجتماعی منتشر شد، روسو توسط پلیس و ماموران امینیتی سوییس و فرانسه تحت تعقیب قرار میگیرد و مهاجرت و جابه جایی های بسیاری را انجام میدهد، در صورتی که امروزه شاهد آن هستیم که این دو کشور برنامه های فراوانی را به روسو اختصاص داده و به او میپردازند. این ابهام نیز سال هاست که بین این دو کشور وجود دارد که آیا روسو فردی است سوییسی یا فرانسوی؟ در اینجا تنها یک امر مسلم است که روسو به همان اندازه از مفهوم دولت در سوییس متنفر بود که از مفهوم دولت در فرانسه.

روسو در سال ۱۷۷۸ در جزیره ای دورافتاده فوت کرده و دفن شد، چند سال بعد از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۹۴ یکی از اولین مصوبات کنوانسیون انقلابی که شش ماه بعد هم اجرایی شد آن بود که: روسو را به ” پانتون” (محلی در پاریس که بزرگترین شخصیتها که معمولا بیشترینشان در زمان حیات تحت تعقیب بوده اند، توسط دولت فرانسه در آنجا نگهداری میشوند) منتقل شود. با این گفته میتوانیم به تکرار تاریخ اشاره کنیم: حدود یک سال پیش دولت سارکوزی اعلام کرد که میخواهد بقایای جسد آلبر کامو را به پانتون منتقل کند. این امر در فرانسه مناقشه ی بزرگی را ایجاد کرد. این محبوبیت متاخر به آن جهت است که در آن زمان جوامع قادر به درک گفته های این اشخاص نبوده اند. بعد از این مناقشات در فرانسه خانواده کامو با انتقال او مخالفت کرده و در برابرآن مقاومت ازخود نشان دادند. زیرا کامو در زمان حیاتش توسط دولت فرانسه تروریست نامیده شده و تحت تعقیب بوده است. این امر و تکرار تاریخ نشان دهنده ی استفاده ی یک سیستم دولتی از سیستم فکری است تا بدین وسیله بتواند ذات خودش را پنهان کند.

برای مثال میتوان به سایتی اشاره کرد که توسط پارلمان فرانسه با عنوان روسو و انقلاب راه اندازی شده است. در این سایت با چند جمله مواجه میشویم:

” انسان آزاده زاده میشود و در همه جا در بند است” ۱۷۶۲ قرارداد اجتماعی روسو

و ” انسان ها آزاد زاده میشوند و میمانند و در حقوق برابرند” ۱۷۸۹ اصل اولیه اعلامیه حقوق بشر

بین این دو جمله: “انقلاب”

در آخر هم از روسو و تاثیر آن در انقلاب فرانسه یاد شده است. در اینجا ما با تیپی از سواستفاده مواجه میشویم که در آن سعی دارد نشان دهد که اگر روسو پیش از انقلاب فرانسه مخالف دولت بوده است، انقلاب، دولتی را به وجود آورده است که اگر روسو در آن زندگی میکرد با آن موافق میبود. اما دولت انقلابی دولتی نبود که ما امروزه مشاهده میکنیم. مطالعات نشان داده است که انقلابی که ادعا میکرد علیه طبقه روحانی و بورژوا صورت گرفته است در آن ۱۷ هزار فرد به گیوتین سپرده شده اند. از این تعداد بر خلاف تصور ما، کمتر از ۲۰ درصد کسانی بودند که انقلاب بر علیه آنان راه اندازی شده بود و بیشتر انقلابیون، کارگران، روستاییان و … بوده اند. این درصد از خشونت هم بعدها در منطقه وانده در شرق فرانسه به این علت که مردم با مفهوم ملت “Nation ” آشنا نبوده و حاضر به قبول انقلاب نمیشدند به اوج خود میرسد. انقلاب فرانسه یک انقلاب ” ژاکوبینی” است، به این معنی که توسط ژاکوبن ها طراحی و اجرا شده و کاملا مدلی ژاکوبنی ارائه میدهد.

به همین جهت هیچ گاه دوچیز پس از انقلاب در فرانسه تغییر نکرد: ۱.حذف نشدن روبسپییر: ماکسیمیلیان روبِسپیر یکی از معروفترین رهبران انقلاب فرانسه و یکی از تأثیرگذارترین اعضای کمیته نجات ملی انقلاب فرانسه بود و نقش به سزایی را در دوره وحشت پس از انقلاب و به راه‌انداختن آن بازی کرد. دوره وحشت و سرکوب، با دستگیری و اعدام خود وی با گیوتین به پایان رسید. با این حال هیچ کس با او رو به رو نشده و سعی به حذف او از تاریخ و یا نمایش چهره شیطانی از او ندارد، زیرا معتقدند انقلاب فرانسه با او پیونده خورده است.

سرود ملی فرانسه: با آنکه درسرود ملی فرانسه آمده است که : ما آنقدر آلمانی و خارجی میکشیم تا خون آنان جاری شود و مزارع ما را سیراب کند. در طول تاریخ با این تفکر که این سرود میراث انقلاب فرانسه است تا به حال تغییری در آن داده نشده است.
با آنکه روسو بر انقلاب فرانسه تاثیر فراوانی داشته است، اما انقلاب فرانسه ویژگی هایی را در خودش دارد که روسو در کتاب های مختلفش همچون قرار اجتماعی و به خصوص در امیل به شدت با آنها مخالف بوده است. امروزه نیز مقالات و کتب بسیاری منتشر شده که نشان میدهد این رابطه اتوماتیسم که بین روسو و انقلاب فرانسه ترسیم شده است حقیقی نیست.

از جمله نمونه هایی که روسو با آن مخالفت دارد اما در انقلاب فرانسه دیده میشود مسئله “نمایندگی” است. روسو با نمایندگی مخالف است و با انقلاب فرانسه، از ابتدا تا به امروز تمام دولت هایی که وجود دارند دولت های مبتنی بر نمایندگی و تفویض اختیار هستند. در صورتی که مدل سیاسی روسو مدل دموکراسی مستقیم همچون ژنو بوده است. او معتقد است که ما باید شهری در ابعاد ژنو داشته باشیم که هر کس بتواند درآن نظر دهد. بحث دموکراسی مستقیم بر خلاف گذشته، امروزه برای بسیاری قابل درک است. با توجه به این مسئله میتوان ایمان داشت که اگر روسو هم در زمان انقلاب فرانسه زنده بود همچون دانتون از جمله افرادی میبود که به سمت گیوتین روانه می شدند.

اصل دیگر “اصل تمرکز”است که دولت در انقلاب فرانسه به وجود آورده و سپس به الگویی جهانشمول تبدیلش کرده است. در آن اعتقاد بر آن است که دولت ها باید تمرکز فوق العاده‌ای را در یک نقطه ایجاد کنند و تمام کنترل ها در آن نقطه انجام شود. در صورتی که روسو کاملا با این ایده مخالف بوده است. دموکراسی روسو یک دموکراسی در ابعاد کوچک و شهری است. روسو معتقد است که بازگشت کامل به انسان معصوم دیگر امکان پذیر نیست، اما این بعد کوچک است که میتواند تضمین کننده ی آزادی در حداقل آن باشد.

دیگر مسئله مفهوم “اراده ی عام و اراده ی همگانی” است که اغلب دولت ها از آن استفاده کرده و به شدت در ادبیات سیاسی از آن سو استفاده شده است. در خیلی از موارد مشاهده میکنیم که روسو را در مقابل هابز قرار داده‌اند. یکی از مباحثی که در بحث سیاسی مطرح شده بدون آنکه عمق کافی به آن داده شود این است که روسو و قرارداد اجتماعی پایه‌ی دولت ملی – دومکراتیک، بر اساس تفویض اختیارات نمایندگی یا دموکراسی نمایندگی است و هابز سررشته ی دولت توتالیتر و مستبد. در حقیقت باگذشت ۲۰۰ سال از شروع دولت ملی، اگر از دوره‌های محدودی صرف نظر کنیم، (که همیشه دولت ملی خودش را پشت همین دوره ها مخفی میکند) دولت ملی هم در نهایت همان تئوری هابزی را اجرا خواهد کرد. تفاوت این دو تئوری در آن است که: در تئوری هابزی تفویض اختیار یک بار و برای همیشه اتفاق میافتد، در حالی که در تئوری دولت ملی یا روسویی تفویض اختیار یک تفویض اختیار مقطعی و بازگشت پذیر است و قطعیتی در آن وجود ندارد. اما تجربه ای که دولت نشان میدهد این است که با تفویض اختیار یا نمایندگی، کار به سیاست مداران حرفه ای سپرده میشود و آنان در میان خودشان سیستم های مبادله ی سیاسی ایجاد کرده و مردم از آن خارج هستند. سیستم هایی که امروز در سیاست به عنوان دو مجلسی یا دو حزبی بودن از آن یاد میشود . اکثر دموکراسی های دنیا دموکراسی های دو حزبی هستند و همواره یک مبادله در میان آنها صورت میگیرد. یک دولت از یک حزب روی کار آمده و در سیاستش پیش میرود تا مردم به ستوه آمده و اعتراض کرده و بر علیه او رای بدهند و آن دیگر حزب را بر روی کار بیاورند. حزب بر روی کار آمده به نقد حزب پیشین مینشیند و تمام مشکلات را بر گردن آن انداخته و وعده های خوب برای بهتر شدن اوضاع به مردم میدهد. و این روندجا به جا شدن قدرت بین دو حزب مکررا ادامه پیدا میکند.

امروزه برای اولین بار در تاریخ انسانیت ما در شرایطی هستیم که دموکراسی مستقیم حتی در جوامع بزرگ دیگر صرفا یک اتوپی نیست و لااقل در قالب تئوری امکان پذیر است. تغییر سیستمی که از جمله از نتایج جهانی شدن و انقلاب اطلاعاتی است.

امروزی بودن روسو به این دلیل است که کسانی مانند روسو ۲۰۰ سال پیش مسائلی را درک کرده بودند که ما تازه قادر به درک آن هستیم. اما روسو در شکل تزیین یافته‌ای که امروزه دولت ها از او ساخته اند وجود نداشته و تصویرش باید باسازی شود. روسو زندگی ای پر از درد و رنج داشت،کسی که هرگز به مدرسه نرفته و تحصیل نکرد و به دلیل فقر و تحت تعقیب بودن نتواست از بچه های خودش نگهداری کند. این تصاویر باید بازسازی شود، نه به دلیل فاش شدن حقیقت تاریخی بلکه برای از بین بردن این دست تحریف ها. زمانی که فردی زنده است تحت بیشترین فشار است و هنگامی که از دنیا رفت به یک شی قابل استفاده تبدیل میشود که میتوان از اون سواستفاده کرده در حالی که فرصتی برای دفاع از خود ندارد.

 

پرسش و پاسخ:

 

در قسمتی دکتر توکل به این نکته اشاره کردند که روسو معتقد است که :دوست داشتن و این که دیگران او را دوست بدارند و او نیز دیگران را دوست بدارد جزو فطرت انسان است. اما به نظر این گزاره درست نیست زیرا اگر این چنین بود دنیا به مدینه فاضله تبدیل میشد.
پاسخ دکتر توکل: فطرت انسان تحت تاثیر شرایط قرار میگیرد. انسان اولیه انسانی بوده که هر دو مولفه در آن وجود دارد، اما مسیر جمع شدن دو مولفه با یکدیگر، و یا دخالت جامعه، نهاد ها، رقابت ها، کمبودها، افزایش جمعیت و از این قبیل باعث میشود که این اتفاق نیافتاده و یکی بر دیگری غالب شود . علتی هم که روسو با جامعه خصومت دارد این است که میگوید این جامعه با تحولاتی که پیدا کرده است انسان را در مسیری می‌اندازد که این جنبه های طبیعی خوبش را و فضائل طبیعی اش را کنار بگذارد، در نتیجه وارد رقابت ناسالم شده، قطبی شدن ثروت اتفاق افتاده است و در نتیجه برگشتش تا آنجایی که امکان پذیر است به آن جنبه های طبیعی و فطری انسان تنها با تربیت حاصل میشود است.

با توجه به این نکته که فرمودید روسو مالکیت خصوصی را منشا نابرابری میان انسان میداند. تا چه حد تاثیر روسو را بر روی مارکس تصور میکنید؟ چرا تداوم اندیشه روسو مهم ترین جریان انتقادی که مارکسیسم هست را آنچنان تحت تاثیر قرار نداده و ولتر را به عنوان فردی عقل گراتر تاثیرگذارتر میدانند؟
پاسخ دکتر توکل: اتفاقا هم در خصوص تاثیر روسو بر هگل و هم بر مارکس و هم بر جریان های سوسیالیستی و چپ در اروپا خیلی کار شده است. تشابه میان مارکس و روسو در نقد جامعه ی ناعادلانه و ستم پیشه‌ی مدرن است و یکی از تفاوت های عمدشان این است که مارکس علی رغم اینکه شدیدا خصومت می ورزد به جامعه ی سرمایه داری و مراحلی که از جامعه ی اولیه به مرحله ی انقلاب میرسد، معتقد است که این جریان تکاملی مقبول است. یعنی جامعه در مرحله ی سرمایه داری نزد مارکس مرجح است به جامعه فئودالی، و آن نیز مرجح از به جامعه برده داری. این باور در اندیشه روسو پیدا نمیشود. در نتیجه مارکس علی رغم نقدش بسیار امیدوار و مطمئن تر است به انقلاب نسبت به روسو و کل جریانات روسو را مثبت میداند.

هگل هم به همین ترتیب که استاد مارکس بوده است و خود او نگاه مثبتی به تاریخ دارد در صورتی که نگاه روسو منفی است. اما تاثیر روسو بر تفکر اجتماعی، تفکر تاریخی و تفکر علوم انسانی در اروپا و جهان جدید بی قید و شرط وجود دارد. حتی ادعا میشود که هگل که شخصیت بزرگ فلسفی است تحت تاثیر روسو قرار گرفته است از جمله یکی از ترم های اساسی در نوشته های هگل همان مفهوم تمایل به شناسایی است که از روسو گفته شده است.

پاسخ دکتر فکوهی: یکی از اسطوره هایی که مارکس در دوره ی حیاتش ساخت این بود که سوسیالیم و کمونیسم با مارکس شروع شده است. این یکی از بزرگ ترین دروغ های تاریخ است. هم پیش از مارکس و هم در دوره ی مارکس هم سوسیالیسم و هم کمونیسم وجود داشته است. مارکسیسم یکی از نمونه های سوسیالیسم است که در دوره خاصی وجود داشت اما بعد یکی از نمونه هایی است که به دلیل خاص پیروزی انقلاب در شوروی تبدیل شد به نمونه ی رفرنس وگرنه ما از دوران باستان هم کمونیست داریم. این ایده نه یک ایده ی مدرن است و نه ایده ای که به مارکس و مارکسیسم تعلق داشته باشد. بحث سوسیالیسم و کمونیسم خارج از مارکسیسم در بسیاری از جاها به صورت گسترده مطرح شده است.

آقای دکتر توکل به این نکته اشاره کردند که تضاد در اندیشه های روسو تضاد در تاریخ است نه در ذهن روسو. این امر آیا واقعا توجیه گر تضاد های یک فیلسوف نیست؟
پاسخ دکتر کهنموئی پور: به نظر خود من در اندیشه های روسو و زندگی اش تضادهایی وجود دارد. خود روسو متعلق به یک خانواده فقیر بود و با ثروتمندان خصومت داشت. اما همواره مورد حمایت ثروتمندان قرار میگرفت. در جاهایی میبینیم که او اجتماع را محکوم میکند و در جایی مشاهده میکنیم که تاکید دارد که انسان در اجتماع است که پرورش پیدا میکند و جای دیگر فطرت انسان نمیتواند بروز کند. و یا همان گونه که ولتر از او ایراد میگیرد و کار او را نقد میکند این است که قبل از گرفتن جایزه برای مقاله اش در مورد انسان بدوی و ساده بودن مینویسد، اما پس از گرفتن جایزه در لحظه زندگی کردن را نیکو میداند و آپارتمانی لوکس و با امکانات برای خود فراهم میکند. به نظر من ممکن است که در تاریخ تضاد باشد اما تضادی که در اندیشه های روسو هست نتیجه ی این تضاد نیست.

 

پاسخ دکتر توکل: ما قصد این را نداریم که این حرف را مطرح کنیم که روسو در هیچ جا از نوشته هایش دچار تناقض و عدم ثبات نبوده است. در میان تمام نویسندگان این تفاوت های میان نوشته ها و تناقضات را میتوان مشاهده کرد. آن چیزی که مطرح کرده ام آن بود که در نگاه کلی و انتقاد آمیزش و در اصولش از ابتدایی ترین مطالبی که نوشته است تا آخرین نوشته هایی که بعد از فوتش منتشر شده است، در همه جا به جامعه ی جدید منتقد است و علت این انتقاد وجود ظلم و نابرابری و بی انصافی، تمرکز قدرت و ثروت در جامعه است. هنگامی که میگوییم در تاریخ تضاد هست به این معناست که جامعه ی ابتدایی ای که او به لحاظ ذهنی ترجیح اش میدهد بر جامعه مدنی، عملا وجود خارجی نداشته است. اشکالی هم که تجربه میکرده علت برگشتش نفی و مخالفت با شرایط عینی اش بوده است و این تضاد چیزی است که جامعه به علت وجود ظلم، آدم های سودجو، بی عدالتی و… به وجود آورده است. و با جا به جا شدن و تجربه های تلخ و همگرا کردن این تجربه ها با زندگی طبیعی ای که وجود ندارد. تناقضات در نوشته های اولیه و متاخر هر نویسنده ای موجود است اما در جمع و در اصول فکری اش تداوم وجود دارد.

پاسخ دکتر فکوهی: شخصیت هایی در ابعاد روسو که سیصد سال بعد یادبود برایشان گرفته میشود و به آنان پرداخته میشود شخصیت هایی عادی نیستند و من این احتمال را قوی میدانم که تا وقتی بشریت و تفکر وجود داشته باشد نام روسو هم خواهد بود و این افراد دیگر در کالبد بدنی خود صرفا قابل تقدیر نیستند. شاهد تبدیل یک بدن واقعی به بدنی اسطوره ای، ایده و یا فکر هستیم که دیگران سالیان سال راجع به او صحبت میکنند، به او احساس تعلق میکنند و یا او را نقد میکنند. بنابراین این دو بدن را نمیتوان با هم مخلوط کرد زیرا به تضادهایی میرسیم که به هیچ عنوان قابل حل نیستند. آدم باید بتواند زندگی خصوصی یک فرد را با زندگی ایده اش مقایسه کند و نتایجی بگیرد اما این نتایج صرفا برای رسیدن به یک الگو نیست. هرگز روسو ادعا نکرده است که بخواهد الگوی کسی باشد. بنابراین به نظر من باید شخصیت های تاریخی را با یک دید دیگری نگاه کنیم.