آپارتمان نشینی (و تمام تبعات «خودنمایانه» فضای خانگی جدید: آشپزخانه «اوپن»، «شومینه»، «سرویس بهداشتی») از اواخر دهه ۱۳۵۰ و به دلایل گوناگون از جمله تغییرات اساسی شیوه زندگی که در طول سال های دهه ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ اتفاق افتاد، به شیوه ای رایج در زندگی شهری حتی در طبقه متوسط رو به پایین تبدیل شد و با تحولات شهری تهران که به صورتی سریع در شهر های دیگر نیز تکرار شد و عمدتا به ورود گسترده کالاهای مصرفی و شیوه های لوکس و مصرف گرایی مربوط می شد، به شدت در شهرهای کشورافزایش یافت و از دهه ۱۳۷۰ به شیوه های زیستگاهی متعددی دامن زد: «مجتمع نشینی» (اغلب مجتمع های متعلق به دولت یا سازمان های مختلف)، «تعاونی نشینی»(برای ساکنان مجتمع های ساخته شده با تسهیلات مالی زیاد به وسیله سازمان های دولتی) یا «برج نشینی» ( مجتمع های لوکس و گران قیمت). شیوه هایی که بزودی سلسه ای مراتبی از نوع بنا را در کنار سلسله مراتبی از «محل» زندگی در شهر قرار دادند. در این حال خانه ها جز در مورد «اشرافیتی» که از ابتدا دارای خانه های گران قیمت و بزرگ بود به تدریج از بین رفته، «کوبیده می شدند» و با «تغییر کاربری» و «خرید تراکم» از شهرداری ها – که ازاین طریق مخارج سرسام آور خود را به دست می آوردند- جای خود را به بافت های مسکونی مرتفع، تجاری و اداری در مراکز شهری می دادند. به موازات این امر، در حالی که مراکز شهری اداری-تجاری می شدند، حرکت های دیگری نیز آغاز شدند از جمله: تسخیر مجدد روستاها به وسیله شهرنشینان به عنوان زیستگاه هایی موقت یا «ویلا نشینی» شهریان در مناطق روستایی (کلاردشت و ویلاهای لواسانات، دماوند و شمال) .اقشار نوکیسه شهری با سبک زندگی «سنتی» یا «مدرن» همچنان یا به دنبال خانه های لوکس با حیاط های بزرگ بودند، یا آپارتمان های غول آسایی در برج های گران قیمت با تاسیسات لوکس.
آپارتمان نشینی بدین ترتیب با چنان سرعتی گسترش یافت، که بدون شک این تردید را به وجود می آورد که نتوانسته باشد در کنشگران اجتماعی درونی شود. افراد در آپارتمان ها زندگی می کردند ولی آنها را «چهار دیواری اختیاری» ، می پنداشتند در حالی که فضای بیرون از آپارتمان، حتی فضای محدود پاگردی مقابل درهایشان، برایشان بازمانده ای از کوچه و خیابان های دیروز بود. همسایگان آپارتمان های روبرو نیز در ذهنیت آنها در فاصله ای به دوری خانه های روستایی زندگی می کردند و نه دیوار به دیوار آنها. فضای جدید در فیزیک تحقق می یافت (هر چند به صورتی در هم شکسته و با فناوری هایی روز به روز شکننده تر و خالی تر از اندیشه معمارانه) اما در ذهن انسان ها جایش خالی بود.
روابط «همسایگی» در این حال اشکال کاملا متناقضی به خود گرفت: «همسایه ها» باید همچون همسایگانی روستایی کمابیش با یکدیگر همبسته می بودند، اما همچون شهری ها با یکدیگر غریبه، از یک سو باید به شیوه هایی مبالغه آمیز در زندگی یکدیگر دخالت می کردند و از سوی دیگر، به گونه ای اجتناب ناپذیر به بیگانگانی بی تفاوت برای یکدیگر تبدیل می شدند. «ناشناس» بودن در مفهوم جدید شهری به تدریج می رفت تا چهره خود را در تمام ابعاد مثبت و منفی اش بنمایاند و همگان رفته رفته درک می کردند که چاره ای جز پذیرفتن آن ندارند. گذار البته از یک نسل به نسل دیگر با سهولت بیشتری انجام می شد. ساکنان نخست «مجتمع ها» در دهه های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ بیشترین موقعیت متناقض را تجربه می کردند. در حالی که به تدریج از دهه ۱۳۸۰، «آپارتمان نشینی» به هنجاری بسیار «طبیعی» تبدیل شد و رفته رفته، «خانه داشتن» یا به اصطلاحی قدیمی تر «حیاط داشتن» بنابر مورد ، ابعاد، موقعیت و محل آن، یا به معنایی «روستایی» و «سنتی» و حتی «فقیر» ماندن تبدیل معنا می داد و یا به معنایی اشرافی. البته تمام آنچه گفته شد رابطه مالکیت را منظور نظر داشت زیرا اصطلاح «اجاره نشینی، خوش نشینی» داستان و روایتی دیگر دارد که بعدها به آن می پردازیم.
خانه ایرانی (شاید همچون خانواده ایرانی) بدین ترتیب به پایانی از حیات خود رسید که چهار دیواری و مشترکات ناشی از آن برای همیشه درون آن از میان می رفت و جای خود را هر چه بیشتر به توزیع و تقسیم بیشتر و فردی تر فضا درون خانه هایی کوچکتر می می داد و در حالی که مفهوم «چهاردیواری» از خانه به آپارتمان منتقل شد. زندگی آپارتمان نشینی رایج شد اما حتی در برج های لوکس و گران قیمتی که ساکنانش به سرمایه های خود فخر می فروختند، برای نسل میانه سال به نوعی زجر روزمره تحمل «دیگران» ی که نمی توانستند مفهوم «چهار دیواری، اختیاری» را درموقعیت «مدرن» درک کنند، تبدیل شد و برای نسل جدید و جوان در اکثر اقشار جامعه، به آرزویی دست نیافتنی برای تصاحب «یک پنجاه متری» برای داشتن سرپناهی حتی «در میان زمین و هوا».