ترجمه ناصر فکوهی
(Pierre Clastres)
پیر کلاستر انسان شناس فرانسوی در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمد و در سال ۱۹۷۷ در یک تصادف کشته شد. کلاستر از فلسفه به انسان شناسی کشیده شد و در این راه آلفرد مترو (Alfred Metraux) و کلود لوی استروس بر او تاثیر گذاشته و وی را به مطالعه بر حوزه آمریکا کشاندند. اما وی حتی پیش از آنکه کارش را به صورت میدانی آغاز کند نیز توانسته بود با نوشته هایش از سال ۱۹۶۲ به عنوان یک نویسنده و اندیشمند مطرح شود. نوشته ای که او با عنوان « فلسفه رئیس سالاری سرخپوستی» منتشر کرد از این لحاظ گویا بود. در این نوشته می خوانیم « رئیس سرخپوست به مثابه توزیع کننده ثروت و پیام ها، تنها نمایانگر وابستگی خویش به گروه است و همواره و در هر لحظه ناچار است که معصومیت مقام خود را نشان دهد. » . کلاستر در فاصله سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۴ چندین سفر به آمریکای جنوبی انجام داد، از جمله سه سفر به پاراگوئه. او نخست کار خود را با مطالعه بر گوایاکی ها (Guayaki) آغاز کرد و زندگی کوچنده و شکارچی آنها را توصیف کرد. بعدها در سال ۱۹۵۹ در رساله دکترایش موضوع را از سر گرفت و در روایت ها (Chroniques) های سال ۱۹۷۲ باز هم به آن بازگشت. وی سپس با کمک لئون کادوگان(Leon Cadogan) به مطالعه بر گوارانی ها(Guarani) ی برزیل در سال ۱۹۷۴ پرداخت( نگاه کنید به کتاب وی «جامعه علیه دولت»Societe Contre L’Etat ،۱۹۷۴ انتشارات Minuit) . در سال ۱۹۷۴ کلاستر در مرکز ملی پژوهش های هلمی فرانسه کار می کرد و از ۱۹۷۵ در بخش پنجم مدرسه عملی مطالعات عالی (EPHE) به سمت مدیر پژوهشی رسید. در این زمان بود که مجموعه مقالاتی با عنوان «جامعه علیه دولت» به انتشار رساند که در آن با زبانی رها و آزاد از هر گونه استنادی به پرسمان های آن زمان، مفهوم ماهیت قدرت را مورد پرسش و مطالعه قرار داد. به نظر کلاستر «مساله دیگر آن نیست که جوامع دارای دولت را در مقابل جوامع بدون دولت قرار بدهیم بلکه مساله بر سر تقابل جوامع دارای قدرت الزام آور در برابر جوامع بدون قدرت الزام آور است» (Abensour 1987) . این ایده کلاستر که جوامع از نوع دوم به دلیل وجود رئیس بدون قدرت، در برابر سرنوشتی که در انتظار جوامع از نوع نخست است، مصونیت دارند، به صورت های متفاوتی از جانب مردم شناسان و متخصصان علوم سیاسی از یک سو و فیلسوفان از سوی دیگر دریافت شده است. «درس وحشی ها» به باور کلاستر در این سالها آن بود که باید به قدرت و به خشونت ابزارمند شده درون و به وسیله جنگ به عنوان دو چیز متفاوت نگریست( کلاستر ۱۹۸۰، ۱۹۹۷) و این شاید بدان معنی هم بود که «چهره ساکت مستبد» به همان اندازه در ما، چه وحشی و چه نه، وجود دارد که در نزد «دیگری» و به قول ک. فایگلسون(K.Feigelson) «دانش شادمان» آزادمنشانه کلاستر چندان از فلسفه تراژیک تاریخ در نزد ما دور نبود.
منابع در پایگاه موجود است
ویراستاران فرهنگ مردم شناسی و انسان شناسی ، بونته، ایزار، پاریس، انتشارات دانشگاهی فرانسه، ۲۰۰۰، صص. ۷۷۲-۷۷۳
تاریخ ورود به پایگاه: ۱۳ بهمن ۱۳۸۵