امانوئل تره برگردان ناصر فکوهی
انسان شناس فرانسوی ( ۱۹۲۵-۲۰۰۵)
کلود ما را ترک کرد و همراه خود دورانی خاص از انسان شناسی را برد. بسیاری از انسان شناسان نسل من بر این امر توافق دارند که کلود مایاسو با مرگ خود بخشی از زندگی ما را نیز از میان برداشت. همچون اکثر دوستان دیگرم، من نیز با مایاسو برای نخستین بار در اوایل دهه ۱۹۶۰ آشنا شدم. او از ما بزرگتر بود و با دو مقاله اساسی اش در مجله دفترهای مطالعات افریقایی درباره جوامع خودکفا(۱۹۶۰) و انسان شاسی اقتصادی گوروهای ساحل عاج(۱۹۶۴) اهمیت علمی زیادی برای ما یافته بود. از این زمان دورانی طولانی از همراهی میان ما آغاز شده بود و بسیاری از ما با شادمانی خاطرات خود را از مشارکت در فعالیت هایی که او هدایتشان را بر عهده داشت به یاد می آوریم برای نمونه همایش فری تاون درباره تجارت افریقایی یا سمینار های معروف مایاسو در خیابان تورنون یا جلساتی که او در واحد ۵۰۱ مرکز ملی پژوهش های ملی فرانسه برگزار می کرد. همه این فعالیت ها مراحل تعیین کننده ای برای شکل گیری اندیشه ما به حساب می آمدند و کلود مایاسو به معنی واقعی کلمه ایجاد کننده آنها بود. امروز بیش از آنکه زمان ارزیابی علمی کارهای مایاسو باشد، لحظه تقدیر و قدردانی از اوست اما با این وجود می خواهم از همین فرصت استفاده کنم و از هم اکنون بر این نکته تاکید کنم که چگونه آثار او بر تمام ما تاثیر عمیقی بر جای گذاشت. البته ما در اندیشه او – همه زمینه ها از او پیروی نکردیم، اما اندیشه او همواره بر ما اثر گذار بود و ما را به پرسش کشیده و به زیر سئوال می برد. مایاسو از نخستین نوشته هایش خود را نویسنده ای «مزاحم» نشان می داد و این شخصیت را هیچگاه ترک نکرد. اندیشه او – و در این مورد کافی است به کتاب های «زنان، انبارها و سرمایه ها» (۱۹۷۵) و یا «انسان شناسی بردگی» (۱۹۸۶) اشاره کنم، همواره خلاق و نوآور و جان دار بود. زمانی بود که او می توانست تنها خود را محدود به کار دوباره بر آنچه تا آن زمان گردآورده بود بکند اما اوتا لحظه آخر ترجیح داد که راه های تازه ای را بگشاید و پهنه های جدیدی را کشف نماید.
اندیشه مایاسو پیش از هر چیز عرصه ای جاه طلبانه بود که هیچ مضمونی را کنار نمی گذاشت. او البته بر ساحل عاج و مالی کار می کرد اما به موضوع پیگمه ا و افریقای جنوبی و کاست های هندی، اسکیموها و مفهوم پادشاهی در نزد اینکاها نیز علاقمند بود. او بر اقتصاد متمرکز بود اما به خویشاوندی، سیاست، تاریخ و بازنمودها نیز علاقمند بود. او می دانست که جوامع انسانی مجموعه های کلی هستند و نمی توان موجود انسانی را تقسیم کرد و پژوهش هایش را بر اساس همین باور انجام می داد.
اما اندیشه مایاسو، اندیشه ای آزاد نیز بود که در برابر هیچ مقامی سر خم نمی کرد که حاضر به پذیرش هیچ جزمیتی نبود. مایاسو البته مارکسیست بود اما به همان شیوه ای که خود مارکس می گفت: « آنچه من نسبت به آن اطمینان دارم این است که من مارکسیست نیستم». به عبارت دیگر مارکسیسم برای مایاسو به معنی سرگذاشتن به یک ایدئولوژی نبود بلکه به معنی استفاده از گروهی از مقوله های های فکری برای درک مسائل بود. با این وصف تکیه زدن او به مارکسیسم یک پی آمد اساسی داشت: در زمانی که بسیاری از انسان شناسان اصرار داشتند که جوامع انسانی را دارای تفاوتی ماهوی و جوهری دانسته و آنها را به جوامع ابتدایی و جوامع پیچیده تقسیم کنند، مایاسو با صراحت اعلام می کرد که این جوامع مجموعه ای همگن و پیوسته را تشکیل می دهند و تفاوت های میان آنها تنها تفاوت های بر یک مضمون و محور مشترک هستند که وحدت نوع انسانی را تشکیل می دهند.
از این لحاظ مایاسو حاضر به پذیرفتن هیچ سازشی نبود. او در مبارزه خود علیه سرکوب، بهره کشی و سلطه، علیه نژاد پرستی در همه جبهه ها حاضر بود و این حضور تنها در نوشتن و حرف زدن خلاصه نمی شد. در زمان خشکسالی و قحطی در ساحل و علیه آپارتاید، مایاسو به طور کامل در مبارزات شرکت می کرد و تعهد او در این زمینه ها هرگز تغییر نکرد. و آنچه من به نوبه خود بیش از هر چیز در نزد او می پسندیدم وفاداری او به ایده ها و به باورهایی بود که در دوران جوانی به دست آورده بود. (…)
برای متن کامل این مقاله به زبان فرانسه نگاه کنید به مجله «انسان»
برای مقاله ای در یادبود مایاسو نگاه کنید به این پایگاه