نظامی شدن جهان و افزایش خشونت در آن پدیده ای است که ما از ابتدای قرن بیستم و در آستانه هزاره سوم، به صورتی بیش از اندازه آشکار و در ابعادی غیر قابل تصور شاهد آن هستیم. از این رو، نه فقط هر روز بیش از پیش تصاویری از رودررویی نیروها و استقرار تجهیزات و بالا گرفتن تنش ها و جنگ های داخلی رسانه ها را آکنده می کنند، بلکه همین تصاویر ”واقعی“ بار دیگر در چرخه ای باطل تصاویری مجازی و رفتارهایی ”بازی گونه“ را نیز دامن می زنند که خود به تشدید خشونت در جهان حقیقی منجر می گردند. گفتگو، کاری بسیار مشکل است: نه تنها انسان ها به زبان هایی متفاوت سخن می گویند و این بهایی است که اسطوره ”برج بابل“ و جسارت و بلند پروازی آنها بر ایشان تحمیل می کند، بلکه حتی درون این زبان ها نیز درک آنها از مفاهیم، واژگان و ساختارهای زبانی، بنا بر موقعیت های زمانی/مکانی و وضعیت های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی افراد بسیار متفاوت و بسیار متغیر است، بنابراین آنچه بیش از هر چیز مشاهده می شود نه هم دلی و تفاهم ، بلکه بد فهمی و کژ اندیشی و سوء تفاهم هایی است که طبعا نمی توانند نتیجه ای جز رسیدن به موقعیت های تنش بر انگیز و به راه انداختن درگیری های خشونت آمیز نظامی و افزایش تروریسم و نظامی گری و تفکر و اندیشه های امنیتی، توطئه گرانه و توطئه جویانه، در همه اشکال بزرگ و کوچک آن باشد.
گفتگو مشکل است، زیرا انسان ها بنا بر طبیعت بیولوژیک خود ”محافظه کار“ و ”فرصت جو“ هستند، و گفتگو از آنجا که نوعی تبادل است که در آن باید چیزی داد و چیزی گرفت و این دادن و گرفتن لزوما در هر لحظه و هر مکان باری برابر ندارد و نیاز به دور اندیشی و دور بینی دارد، به همان اندازه نیز نه فقط به سهوالت درک پذیر نیست، بلکه به همان میزان نیز پر خطر و به دور از محافظه کاری و از سودجویی های کوتاه بینانه است. به همین جهت نیز انسان ها ترجیح می دهند بیشتر از آنکه گوش بسپارند، سخن بگویند، بیشتر از آنکه به دیگری دل بدهند، بخواهند که به آنها دل داده شود، و بیشتر از آنکه نظام های سلطه را از میان بردارند، تلاش کنند که آنها را بازتولید کنند و در بسیاری موارد نیز این کار را حتی بدون آنکه بدانند به صورتی ناخودآگاه و حتی خودکار انجام می دهند.
گفتگو کار مشکلی است اما جهان کنونی اگر بتوان شانسی برای بقای آن متصور شد تنها می تواند جهانی گفتگویی (dialogical)باشد. جهانی که در آن اساس نه بر اصرار ورزیدن به تبدیل ”دیگری“ به ”خودی“ بلکه به پذیرش ” دیگری“ به مثابه ”دیگری“ باشد، جهانی که اصل در آن نه بر اعمال زور برای ”یکسان سازی“ بلکه بر ”مدیریت تفاوت“ باشد، جهانی که در آن اصل نه بر تلاش بر “خالص و ناب“ کردن هویت ها بلکه به پبیش گرفتن سیاستی اوسموزی( یعنی تاثیر پذیری و تاثیر گذاری انعطاف پذیر و بردبارانه و دوراندیشانه) در رابطه میان هویت ها باشد. و البته همواره این بحث مطرح است که چنین جهانی، جهانی است که خطرات خاص خود و نخستین آنها، خطر بحران های هویتی، خطر کم رنگ شدن هویت ها و تمامیت های فرهنگی و حتی خطر نفوذ و هجوم فرهنگ های قوی تر بر فرهنگ های ضعیفتر و از میان رفتن بخش بزرگی از خرده فرهنگ ها و پهنه های تمدنی و زبانی و قومی و آیینی زیر نفوذ فشارهای سلطه فرهنگی…را دارد. اما تمام این خطر ها، در شرایط گسترش دیدگاه های امنیتی، نظامی گرا و سلطه جو نه تنها کاهش نمی یابند بلکه به شدت افزایش یافته و هر چند ممکن است این نوع تفکر و رفتارهای انقباض فرهنگی ناشی از آنها در کوتاه مدت تصور نوعی پیشبرد و سد کردن راه را بر ”دیگری“ ایجاد کند، اما در میان و به خصوص در دراز مدت نتیجه ای جز صاف کردن راه برای بیشترین حد و مخرب ترین اشکال از نفوذ و تهاجم فرهنگی در بر ندارند.
گفتگو و جهان گفتگویی تنها آلترناتیوی است که امروز در آستانه هزاره سوم در پیش روی انسان ها قرار دارد: آلترناتیوی بسیار مشکل و پر هزینه اما آلترناتیوی که می تواند ما را تا اندازه ای به تغییر آینده تیره ای که در حال حاضر اندیشه های سودجو و قدرتمدار برای بشر تدارک دیده اند و خود را بیش و پیش از هر کجا در فرایند جهانی شدن نولیبرالی نشان می دهد، امیدوار کند. جهانی شدن در این شکل و در این معنی جز سرابی نیست که خواب و خیال های آن را می توان در تصاویر زیبا اما بی پایه ”خوشبختی“ و ”آسایش“ موعود بر پرده های رسانه ای مشاهده کرد، و واقعیت آن را در کوهی از عمارات و بناهای تخریب شده بر سر انسان های بیگناه و در زجر و شکنجه ای که امروز میلیونها انسان در سراسر عالم از فقر و تنگدستی، از زور گویی و استبداد و تضییق حقوق بشر، گرسنگی، برده داری جدید، تبهکاری سازمان یافته و فرسایش و تخریب روزمره در کارگاه های و کارخانه های شرکت های چند ملیتی می برند. خروج از این کابوس، اگر خروجی ممکن باشد تنها می تواند از خلال به گفتاگو نشستن فرهنگ ها برای ایجاد شرایط جدیدی نه برای یک قرارداد اقتصادی جدید، بلکه برای یک قرارداد فرهنگی جدید و تغییر روابط سلطه فرهنگی در جهان با توجه به توزیع نابرابر ابزارهای اعمال این سلطه باشد.