چگونه یک دیکتاتور بیرحم را به یک «قهرمان ملی » تبدیل کنیم؟

صدام حسین مسئول کشتار و خفقان بی رحمانه ای که بیش از ربع قرن بر کشور عراق حکومت می کرد و کشتار گسترده و تخریب و زیان های مالی عظیم با یورش و تهاجم به کشور ما، در سحرگاه روز شنبه ۳۰ دسامبر در آخرین روز سال مسیحی و در حالی که مسلمانان خود را برای برگذاری عید قربان آماده می کردند، به دار آویخته شد. درباره مرگ یک دیکتاتور نمی توان چیز زیادی گفت، جز آنکه این سرنوشت به ظاهر مبتذل و بی شک محتوم هرگز نتوانسته است از ظهور دیکتاتور ها و جنایتکاران جدید جلوگیری کند. با این وصف در اعدام صدام که بدون تردید کمتر کسی، و به ویژه ما ایرانیان، هرگز از پاک شدن جهان مادی از چنین وجودی اندوهی به خود راه نمی دهد، می توان ابعاد متفاوتی را دید. آنها که خود را صرفا به تحلیلی سیاسی از ماجرا محدود می کنند بدون درنگ بر آن تاکید می کنند که چرا صدام برغم آنکه محاکمه ای برای کشتار بیش از ۱۸۰ هزار از مردم کرد عراق در سالهای ۱۹۸۷-۸۸ علیه او در جریان بود و در حالی که متهم ردیف اول جنگی تحمیلی بر ایران بود که صدها هزار کشته و میلیاردها دلار خسارت بر جای گذاشته بود و می توانست با گشودن پرونده این جنگ پرده از بسیاری از رازها از جمله حمایت های بیرونی از سیاست بین المللی خود بردارد، به مجازات یکی از کوچکترین پرونده هایی که علیه او وجود داشت، یعنی کشتار ۱۴۸ روستایی در شمال بغداد، چنین با شتاب و در نقطه ای نامعلوم به دست مجریانی که نقاب بر سر کشیده شده بودند، و در حالی که به وی اجازه داده بودند قرآنی به دست بگیرد، به چوبه دار آویخته شد؟ پرسش آن نیست که چرا صدام اعدام شد، پرسش آن است که کجا و چه زمانی لااقل بخشی از اصلی ترین حامیان او در طول این بیست و پنج سال محاکمه خواهند شد؟ پرسش آن است که چه هنگام زمان پاسخگویی کسانی فرا خواهد رسید که چنین به سادگی با سرنوشت مردمان جهان سوم بازی می کنند؟ کسانی که یکبار تصمیم می گیرند دیکتاتورها را بر سر کار آورند و دیگر بار بر آن می شوند که آنها را کنار گذارند، و در میان این دو تصمیم خود، صدها هزار نفر را به کشتن و میلیونها نفر را قربانی سرکوب و خفقان می کنند و یا کشوری کامل را با خاک یکسان کرده و در کابوسی از وحشت و مرگ، از درد و شکنجه و جنگ داخلی فرو می برند ؟ چگونه می توان در سیاست تا به این اندازه در دروغ به پیش رفت و از متحد دیروز ، دیکتاتور امروز را ساخت و سپس همچون تروریست هایی که هر روز علیه آنها شعار «جنگ علیه ترور» سر داده می شود، زیر چشم دوربین ویدیویی طناب دار را به دست نقاب بر سر کشدگان بر گردن او انداخت و در عین حال کتاب مقدسی در دستان او قرار داد و مراسم را در شب عید مسلمانان بر پا کرد؟ و سرانجام با آرامش وجدانی کاملا تصنعی ادعا کرد که این امر برای ساختن دموکراسی در عراق ضروری است. آیا تمام این صحنه پردازی ها و رومانتیک کردن این مرگ مبتذل را باید اتفاقی دانست؟ آیا نباید پنداشت که شاید در این اعدام تمایل به برجسته کردن بیمارگونه ای وجود دارد که بر آن است «ریاست جهان» را برای خود به اثبات رساند؟ و این کار را با چنان خونسردی و «وقار پوریتن واری» انجام می دهد که گویی دست مجازات خدایی را نمایندگی می کند و این مرگ جز در راه بر قراری ارامش و صلح در عراق نیست. در حالی که همه می دانند، اعدام صدام، آتش جنگ داخلی در عراق را فروزان تر کرده و به این ترتیب به اشغال نظامی این کشور به وسیله آمریکایی ها «مشروعیت» بیشتری می دهد.
ایالات متحده امروز سه هزارمین سرباز خود را در عراق از دست ( سربازانی که اکثریت آنها را اهالی فقیر شهرک های سیاه و اسپانیایی تباری هستند که به امید دست یافتن به پول یا به اجازه اقامتی در این کشور حاضر شده اند به عراق بروند و یا سفید پوستان خوش خیالی که هنوز به رویای آزادی و آزادگی آمریکایی باور دارند اما به سرعت از آ«ها توهم زدایی می شود) اما در همین مدت کشور عراق با فروپاشی کامل دولت در آن، با تقسیم عملی کشور به سه منطقه، و با بر قرار شدن کامل قانون جنگل در آن به یک جهنم واقعی بدل شده است.

اما این بعد، تنها بعدی نیست که می توان در اعدام صدام دید: بعد نمادین شاید به دلایلی حتی از بعد پیشین اهمیت بیشتری داشته باشد. اشغال نظامی عراق به دست آمریکا به صدام اجازه می دهد که خود را با جسارت تا آخرین لحظه یک میهن پرست، خطاب کند، قرآن در دست بگیرد و به «خائنان به وطن» هشدار بدهد. امروز مردم زادگاه صدام بر او می گریند و بسیاری از عراقی ها برغم آگاهی شان از تمام جنایات صدام، حسرت آن روزهای وحشت را می خورند که به نسبت روزهای کنونی باز هم قابل تحمل تر می آیند. چگونه می توان یک جنایتکار جنگی، فردی را که در طول نزدیک به دو دهه بزرگترین جنایات را، در آرامش خیالی کامل که به برکت حمایت های دولت های توسعه یافته از آن برخوردار بود، مرتکب شده است به یک «قهرمان ملی » ( لااقل در نگاه گروهی از عراقی ها و اعراب ولو آنکه اقلیت باشند) تبدیل کرد؟

می گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست، اما متاسفانه تاریخ نشان داده است که نباید چندان بدین نکته باور داشت.

تاریخ ورود به پایگاه : ۱۱ دی ۱۳۸۵