نگاهى فرهنگى بر معمارى معاصر ایران / گفت‌و‌گو با ناصر فکوهی / بخش دوم و آخر

راضیه دوستی

گرایش‌‏هاى مهم معمارى در دوره ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ را در ایران به چند گروه مى‏‌توان طبقه‏‌بندى کرد؟
اگر بخواهیم از همان تقسیم‏‌بندى ابتداى گفت‏‌وگو حرکت کنیم، مى‏‌توانیم در وهله نخست به گرایش‏‌هاى سال‏‌هاى ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ اشاره کنیم. در این دوره، دولتى قدرت‏‌مدار حاکم است و با وجود سرمایه محدودى که دارد، آن را به شکلى خاص به‏‌کار مى‏‌گیرد. این شکل خاص که از الزامات تأسیس یک دولت تمرکز یافته است، باعث ساخت‏‌وسازها در حوزه‏‌هایى مشخص مى‏‌شود. مثلاً ساخت‏‌وسازها در این دوره بیش‏تر در نقاط کلیدى مانند دانشگاه، راه‏‌آهن، بنادر، و شبکه‏‌هاى حمل‏‌ونقل انجام مى‏‌شوند که هدف از آن‏‌ها ایجاد فضاهاى موردنیاز براى دولت مرکزى است. دولت به فضایى نیاز دارد که بتواند در آن مستقر شود. درنتیجه سرمایه‏‌هاى محدود را به شکلى متمرکز صرف ساختن مراکزى کاملاً مشخص مى‏‌کند که قدرت را تثبیت کند. این بناها از لحاظ شکل تحت‏‌تأثیر معمارى غالب آن دوره (بین دو جنگ جهانى)؛ یعنى معمارى نوکلاسیک‌گرایی‌اند. بناهاى ساخته شده در این دوره، ترکیبى از معمارى کلاسیک آلمانى و معمارى فاشیستى در همین کشورند. معمارى فاشیستى با به قدرت رسیدن فاشیست‏‌ها در آلمان (۱۹۳۳) شروع شد و تا جنگ جهانى دوم ادامه یافت که با بخش اعظمى از دوره حکومت رضاشاه هم‏‌زمان بود. بعضى از ساخت‏‌وسازها اصولاً توسط معماران و مهندسان آلمانى انجام مى‏‌شدند. در این دوره، معمارى هنوز نه قالب معمارى شهرى (شهرسازى) را دارد و نه چندان به ساخت‏‌وسازهاى عمومى و مسکونى راه پیدا کرده است. بنابراین، مفهوم شهرسازى غایب است؛ اگرچه ساخت‏‌وسازهایى که دولت بر آن‏‌ها نظارت دارد کماکان ادامه مى‏‌یابد. در این دوره ساخت و سازهاى صنعتى هم بسیار رشد مى‏‌کند.
در دوره دوم؛ یعنى ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰، ما با بحرانى عمومى روبه‏‌رو هستیم که ماهیتاً سیاسى است. در واقع آن دولت مرکزى که رضاشاه به‏ وجود آورده بود، بعد از اشغال ایران دچار ضعف مى‏‌شود. اگرچه کل ساختار دولت از بین نمى‏‌رود، اما کاملاً تضعیف مى‏‌شود. این دولت پیش از هر چیز توان خود را براى حفظ خود به‏‌کار مى‏‌گیرد و کم‏تر به سیاست عمرانى و معمارى مى‏‌اندیشد. در واقع بین ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ نوعى خلأ داریم که به تبع به‏ وسیله خود مردم با ساخت‏‌وسازهاى بى‏‌نظم و سست پُر مى‏‌شود. در این دوران، تهران و برخى شهرهاى بزرگ به‏ صورت قطب‏‌هاى جاذب صنعتى شروع به جذب جمعیت‏‌هاى غیرشهرى مى‏‌کنند. درنتیجه ورود این جمعیت‏‌هاى غیرشهرى نوعى بى‏‌نظمى عمومى در شهرها به‏‌وجود آورد و یک قشر بزرگ کارگرى در کنار قشر فقیرى که در حال بزرگ‏‌شدن بود، شکل مى‏‌گیرد. طبقه متوسط هم هنوز در نطفه است و نتوانسته امکاناتى به‏ وجود آورد که خود را تثبیت کند و تشخصى ویژه به خود بدهد.
سرانجام در دوره سوم ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷، در عین قدرت‏‌یابى مجدد دولت، شاهد برخى اقدامات محدود در آزادسازى فضاى جامعه هستیم. دولت تلاش مى‏‌کند تا ضربه ناشى از کودتا و چرخش مجدد به‏ سوى استبداد حاصل از آن را تا اندازه‏‌اى تعدیل کند. دولت محمدرضاشاه به‏ سوى یک دولت استبدادى پیش می‌رود که کاملاً قدرتمدار است. ورود درآمدهاى نفتى این جریان را به‏ شکلى فزاینده تشدید مى‏‌کند. این درآمدها سبب افزایش جذابیت شهرها مى‏‌شوند. این جذابیت بیش‏تر از آن‏که ناشى از صنعتى‏‌شدن باشد، ناشى از سرریز ثروت کلان به شهرهاست. به‏ همین دلیل قشر غیرمولد به‏ دنبال مشاغل کاذب به شهرها روى مى‏‌آورند. ثروت‏‌ها آن‏قدر زیادند که هر کس صرفاً با ورود به شهر، انتظار دارد بخشى از آن را به‏ دست آورد. طبقه متوسط نیز بزرگ مى‏‌شود. اقشار رده‏‌هاى پایین طبقه متوسط، مثل کارمندان رده‏‌ پایین و فرهنگیان، به‏ سرعت شروع به رشد مى‏‌کنند و میزان توقعات آن‏‌ها افزایش مى‏‌یابد و چون برآورده نمى‏‌شود؛ یکى از دلایل انقلاب ۱۳۵۷ را فراهم مى‏‌آورد. رشد سریع طبقه متوسط و رشد انتظارات مادى و سیاسى فضایى را متبلور مى‏‌سازد که در ساخت‏‌وسازهاى شهرى مشهود است. بى‏‌نظمى شکل شهرها نمونه آن است. به‏ دلیل برخوردارى این طبقه از امکانات مالى و تمایل آن به دگرگونى شیوه و فضاى زندگى، خود موجب رواج نوعى ساخت‏‌وساز شهرى مى‏‌شود. سلائق گوناگون و فرهنگ‏‌هاى قومى متفاوت در جاهاى مختلف شهر تبلور فضایى مى‏‌یابند و این سنت را که هر کس خانه خود را به شکلى که مى‏‌خواهد بنا کند، رواج مى‏‌دهند. درنتیجه استفاده بى‏‌نظم از معمارى، نوعى معمارى بى‏‌هویت رایج مى‏‌شود که اگرچه اجزاى آن بى‏‌هویت نیستند، ولى در مجموع هیچ‏‌گونه نظامى ندارد. انواع و اقسام ساختمان‏‌ها از مجتمع‏‌هاى مسکونى گرفته تا خانه‏‌هاى ویلایى را مى‏‌بینیم که هر کدام از این نوع معمارى تبعیت مى‏‌کنند و به مقطعى از تاریخ معمارى دنیا تعلق دارند. شهرها به پهنه‏‌هایى کاملاً ناهمگن از تکه‏‌هاى کنار هم چیده‏ شده بدل مى‏‌شوند که هر تکه سبکى متفاوت دارد. معماران دخالت زیادى در این قضیه داشته‏‌اند. خودمعماران از اقشار طبقه متوسط هستند که ثروت زیادى هم به‏‌ دست مى‏‌آورند. درعین‏‌حال شبه‏‌معماران هم وارد بازار کار مى‏‌شوند. از سویى سرمایه آن‏قدر زیاد است که پاسخگویى به آن از عهده معماران تحصیل‏کرده، خارج است. بنابراین، قشر بزرگى از کسانى که به اصطلاح «بساز و بفروش» نام مى‏‌گیرند و گاه ممکن است معمار هم باشند، رشد مى‏‌کند و وارد بازار کار مى‏‌شود. بسیارى از این‏ها کسانى هستند که وارد این بازار شکوفا شده‏‌اند تا صرفاً حداکثر سود را در سریع‏‌ترین زمان از راه ساخت‏‌وسازهاى شهرى به‏ دست آورند و به‏‌تبع از هر چیزى که به دست‏‌شان بیاید براى تسریع کار خود استفاده مى‏‌کنند. چیزى که در این‏جا بیش‏تر مورد نظر است، سلائق شخصى آدم‏‌هایى است که مى‏‌خواهند در این ساختمان‏‌ها زندگى کنند. در کنار این ساخت‏‌وسازهاى پُر هرج‏‌ومرج، دولت و قدرت مرکزى هم با تزریق سرمایه‏‌هاى بزرگ به یکى از مشترى‏‌هاى این ساخت‏‌وسازها بدل مى‏‌شود و خود بى‏‌نظمى بیش‏ترى ایجاد مى‏‌کند. اگرچه دولت گاه به کمک گروهى از معماران برجسته باعث مى‏‌شود الگوها و ساخت‏‌هاى انفرادى به‏ وجود آیند که مى‏‌توان گفت نمونه‏‌هایى ارزشمند از معمارى هستند، اما هیچ‏‌یک از این‏ها تعمیم پیدا نمى‏‌کند و صرفاً در همان شکل انفرادى باقى مى‏‌ماند. بنابراین، نقش دولت از این لحاظ بسیار منفى است. بااین‏‌حال نمى‏‌توانیم انکار کنیم که سال‏‌هاى دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، از لحاظ ورود نظام‏‌هاى برنامه‏‌ریزى، واجد نوعى عقلانیت‏‌اند. در همین سال‏‌هاست که نظام‏‌هاى برنامه‏‌ریزى شده به شکل علمى به‏ صورت گسترده وارد ایران مى‏‌شوند. از جمله اقدامات مثبت این دوره، به‏ کارگیرى الگوهاى اقتباس‏ شده از شیوه‏‌هاى برنامه‏‌ریزى شهرى کشورهاى اروپایى است که با شکل‏‌گیرى پهنه سرزمین بر اساس محور تهران، مقابله مى‏‌کند و در پى آن، ساختارهاى شهرى کشور از استوارشدن بر ساختار تک‏‌قطبى شهر تهران خارج مى‏‌شوند و به‏ صورت چندقطبى درمى‏‌آیند. درنتیجه، کلان‏‌شهرهایى چون مشهد، اهواز، شیراز، اصفهان، و تبریز هم در اطراف خود قطب‏‌هاى جاذب سرمایه و جمعیت به‏ وجود مى‏‌آورند. امروزه به‏ همین دلیل خوشبختانه به‏ جاى یک اَبَرشهر بزرگ به‏ نام تهران، چندین کلان‏‌شهر داریم که تا حدى جمعیت را تقسیم مى‏‌کنند و این تا اندازه‏‌اى زیاد مدیون کارشناسان و متخصصانى است که با روشن‏‌بینى و آینده‏‌نگرى توانستند بخشى از سرمایه‏‌هاى دولت در آن سال‏‌ها را در این جهت به‏ کار گیرند. اما متأسفانه با وجود الگوهاى موفق تلفیقى سنتى و جدید در حوزه معمارى، به‏ دلیل فقدان عقلانیت عمومى در این سال‏‌ها نتوانستیم همراه با آن شهرسازى را هم متحول کنیم و شهرها همان بى‏‌نظمى را حفظ کردند و به‏ همین‏‌ ترتیب وارد انقلاب شدیم.

ارتباط تجدد و سنت و تعامل آن با معمارى در دوره پهلوى دوم چگونه به‏ وجود آمد؟
ما از دوره‏‌هایى عبور کرده‏‌ایم که برخى گویاى نوعى سنت‏‌گرایى افراطى و برخى دیگر نشانه‏‌اى از نوعى مدرنیته افراطى بوده‏‌اند و البته شاید در اواخر دوره پهلوى دوم است که متوجه مى‏‌شویم هیچ‏‌کدام از آن‏‌ها توانایى پاسخ‏‌دهى به نیازهاى جامعه ما را ندارند.
درحالى‏‌که تلفیق بین سنت و مدرنیته در معمارى ایران باید بر اساس این نیازها انجام گیرد. هر کشورى داراى نیازهاى فیزیکى خاصى است، در ضمن الزامات و محدودیت‏‌هاى مشخصى نیز دارد که باید به آن توجه داشته باشد. امروزه ما در یک محیط جهانى قرار گرفته‏‌ایم و الزامات این محیط هم خودش را به ما دیکته مى‏‌کند. بنابراین، مشخصاً ما باید از الگوهایى تلفیقى و پیوندى استفاده کنیم. البته این کار تا اندازه‏‌اى شده است و برخى از الگوهاى ظاهراً تلفیقى هم ابداع شده‏‌اند، اما این الگوها بیش‏تر به بخشى از فرم‏‌هاى بیرونى بناها و چگونگى گذر از معمارى به شهرسازى برمى‏‌گردند. بنابراین، تلفیق‏‌هایى که در طول این سال‏‌ها انجام شده‏‌اند، بیش‏تر سطحى بوده و صرفاً از یک‏سرى عناصر معمارى سنتى استفاده کرده‏‌اند. از نظر من این‏ها بیش‏تر اشکال هیولایى هستند تا اشکال تلفیقى.
درنتیجه باید اذعان کنیم که متأسفانه در این موارد بدترین عناصر از معمارى سنتى با بدترین عناصر از معمارى مدرن ترکیب شده‏‌اند و فضاهایى هیولاوار به‏ وجود آورده‏‌اند. درحالى‏‌که آن‏چه باید انجام مى‏‌شد، درست عکس این است؛ یعنى، ما باید بهترین عناصر از معمارى سنتى را با بهترین عناصر از معمارى مدرن ترکیب مى‏‌کردیم تا بتوانیم به اشکال آرمانى موردنیاز برسیم. امروزه بسیارى از بناها را مى‏‌بینیم که صرف وجودشان یک خطر اجتماعى و فیزیکى است. وقتى بناهایى را در یک شهر زلزله‏‌خیز مى‏‌بینید که تمامى نماهاى‏شان شیشه‏‌اى است، باید بدانیم که این‏ها حکم بمب‏‌هاى شیشه‏‌اى را دارند که در شهر کار گذاشته شده باشند. این امر نشان مى‏‌دهد که هیچ تفکرى جز تفکر سوداگرى مادى در پشت این نوع از معمارى نهفته نبوده است. من فکر مى‏‌کنم که در این‏جا باید اراده عمومى وارد کار شود و ما را به‏‌سوى عقلانى‏‌تر شدن نظام‏‌هاى معمارى و شهرى پیش ببرد و یک تلقى جدید از زیبایی‌شناسى را درگذر از معمارى به شهرسازى نشان دهد. متأسفانه این نمونه در شهر گسترش نیافته است و ما در سطح شهر با یک معمارى کاملاً سطحى که بخشى از نمونه‏‌هاى غربى را در ایران توسعه مى‏‌دهد، روبه‏‌رو هستیم.

نقش درآمدهاى نفتى و برنامه‏‌هاى عمرانى در شکل‏‌گیرى معمارى معاصر چگونه قابل ارزیابى است؟
درآمدهاى نفتى به خودى خود مى‏‌توانند هم یک پتانسیل مثبت و هم یک نکته منفى باشند. اگر این منابع به نحوى درست مورد استفاده قرار گیرند، امکان برنامه‏‌ریزى‏‌هاى درازمدت را داریم، بدون این‏که کمبودها در زمینه تأمین بودجه این برنامه‏‌ها و بازار جهانى و به‏ ویژه بازار مالى ما را تهدید کنند. درآمدهاى نفتى اگر به شکل منطقى مصرف شوند، کاملاً مى‏‌توانند مفید باشند. امروزه ساخت‏‌وسازهاى زیربنایى در کشور ما به بودجه‏‌اى بالا نیاز دارند. بنابراین، توجه به درآمدهاى نفتى امرى ضرورى است.
از سوى دیگر، توجه به این‏که زلزله همه نقاط کشور را تهدید مى‏‌کند، باید در همه ساخت‏‌وسازها پیش‏‌بینى شود. معمارى باید به‏ دست کسانى سپرده شود که به شکل و هنر همان اندازه اهمیت مى‏‌دهند که به استفاده از فناورى‏‌هاى روز و به نیازهاى جامعه در تولید فضا. در تلفیقى از تفکرِ آن‏‌هاست که یک معمارى جدید مى‏‌تواند به‏‌وجود آید. درآمدهاى نفتى نیز در این میان مى‏‌توانند نقشى اساسى داشته باشند. این درآمدها نباید صرف تأمین نیازهاى کوتاه‏‌مدت جامعه شوند و آن‏گونه که امروز مى‏‌بینیم، براى جبران کمبودها و ناکارایى اقتصاد کشور به‏ کار گرفته شوند. امروزه درآمدها به‏ سادگى وارد مدارهایى سوداگرانه مى‏‌شوند که طبعاً ضربه‏‌هاى اساسى به اقتصاد و گردش سرمایه در جامعه و حوزه معمارى و شهرسازى در کشور مى‏‌زنند.
در این نوسازى جدید، باید معمارى و شهرسازى با هم پیوند داشته باشند. من فکر مى‏‌کنم در این زمینه به همکارى سه گروه از متخصصین نیاز است. یک گروه مهندسینى که درک طبیعى یا فیزیکى از فضا دارند، دسته دیگر معماران که از فضا درک فیزیکى هنرى و اجتماعى دارند، و دسته سوم هم، جامعه‏‌شناسان و انسان‏‌شناسان که درک‏‌شان از فضا، درک فرهنگى و اجتماعى است. ترکیب این سه گروه است که مى‏‌تواند به ما کمک کند بحران کنونى را پشت سر بگذاریم و بتوانیم موقعیت شهرى را که یک موقعیت ناگزیر براى زندگى ما و مردم جهانى و همچنین یک موقعیت مطلوب است، تجربه کنیم؛ به‏ طورى‏‌که مردم آن را بپسندند و بتوانند با آن یک رابطه منطقى و سازنده به‏ وجود آورند.

گفت‏وگو با راضیه دوستى، فصلنامه فرهنگ و معمارى، ش ۱۸ – ۱۹، تابستان و پاییز ۱۳۸۳.