در مورد فرهنگ و توسعه و ارتباط این دو مفهوم با یکدیگر، اختلافنظرهاى زیادى وجود دارد. عدهاى تا جایى پیش رفتهاند که هیچ ارتباطى بین فرهنگ و توسعه برقرار نمىکنند، عدهاى فرهنگ را امرى تجملى مىپندارند که تنها در شرایط رشد بالاى اقتصادى مىتواند به آن پرداخت و گروهى دیگر، فرهنگ را زیربناى توسعه مىدانند. بهنظر مىرسد ابتدا لازم باشد تا تعریفى از فرهنگ و توسعه بهطور مجزا ارائه دهیم تا بتوانیم در مورد تأثیرات اجتماعى این دو بر یکدیگر بحث کنیم.
فرهنگ، یکى از مفاهیمى است که در حوزه علوم اجتماعى، از آن بیشترین تعداد تعاریف شده است و این مسئله مىتواند چند معنى داشته باشد: نخست اینکه ارائه تعریف دقیق و قطعى و مورد اجماع از فرهنگ امکانپذیر نیست. سپس اینکه فرهنگ آنقدر جنبه عام و فراگیر دارد که هرکس مىتواند به شکلى آن را درک کند. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تعریفى از فرهنگ در حیطه علوم اجتماعى داده شد که هنوز هم بیشترین استنادها به آن مىشود.
این تعریف که ادوارد تایلور، مردمشناس بریتانیایى، آن را ارائه کرد، تعریفى عام محسوب مىشود. تایلور معتقد است که تمامى قابلیتهاى انسانى ساختهها، هنرها، مهارتها، و فناورىها در یک جامعه مشخص جزءِ فرهنگ آن جامعه محسوب مىشوند.
مشکل این تعریف در عام بودن آن است. بعد از این تاریخ تلاش شد تا تعاریفى دقیقتر از فرهنگ داده شود. تعریفى که ما از فرهنگ داریم، این است که: فرهنگ مجموعه پدیدههایى است که در حوزه رفتارى و ذهنى یا در حوزههاى مادى و معنوى بهشکل اکتسابى در یک جامعه خاص وجود دارند و با فرایندهاى اجتماعى و آموزشى از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشوند. در این تعریف، چند عنصر وجود دارد: یکى آنکه فرهنگ یک شکل ترکیبى دارد؛ دوم آنکه دو جنبه مادى و معنوى دارد؛ سوم آنکه فرهنگ پیش از هر چیز اکتسابى است نه انتسابى، و نکته آخر آنکه فرهنگ براى زنده ماندن باید وارد یک فرایند انتقالى شود. بحث بر سر مفهوم فرهنگ تا امروز تداوم داشته و امروزه این بحث که ما از ورودى فرهنگ مىتوانیم به درک جوامع مختلف برسیم، مورد پذیرش قرار گرفته است.
اما توسعه را مىتوان در چارچوبهایى مشخصتر تعریف کرد. این مفهوم براى نخستین بار از اواخر قرن نوزدهم و ابتداى قرن بیستم مطرح شد و مفهوم آن، این بود که جوامع انسانى باید از مراحلى عبور کنند و این حرکت، آنها را به وضعیتى متشابه مىرساند. در آن دوران تصور مىشد که این موقعیتِ نهایى، جامعه صنعتى است و آخرین فرایندى که این جامعه را بهوجود آورده، انقلاب صنعتى است. بنابراین، مفهوم توسعه در حوزه کشورهاى صنعتى غرب بهوجود آمد. فرض بر این بود که دیگر جوامع انسانى هم باید با طى کردن مراحلى به همین موقعیت برسند اما طى سى سال گذشته، جریان نقد فرایند توسعه شکل گرفت. این جریان، توسعه در جوامع غربى و توسعه در کشورهاى در حال توسعه را در مورد نقد و بررسى قرار مىدهد و در اصل دیدگاههاى پیشین در مورد توسعه طى سالهاى اخیر را زیر سؤال مىبرد. در کشورهاى توسعهیافته، افزایش نابرابرى، گسترش فقر و درنهایت تشکیل گروه بزرگ طرد شده، به عنوان مهمترین آثار نامطلوب توسعه به شکل پیشین مطرح است. این قشر طرد شده که از آن به عنوان «جهان چهارم» نام برده مىشود، افراد بیکار و فقر زده یا کسانى هستند که زودتر از موعد بازنشسته شدهاند یا کار خود را از دست دادهاند. مشکل دیگر کشورهاى توسعهیافته، مهاجرتهاى گسترده به این کشورها و تبدیل این کشورها به مناطقى با چند فرهنگ مختلف است که درنهایت نتوانستهاند به یک اندازه در این جوامع جذب شوند. نقدى که بر فرایند توسعه در کشورهاى در حال توسعه وارد شده بسیار شدیدتر است، چون ابتدا ادعا مىشد که با طى شدن این فرایند و انجام اقدامات فناورانه این کشورها هم به سطح کشورهاى پیشرفته خواهند رسید، ولى در واقعیت این اتفاق نیفتاد. نهتنها این کشورها نتوانستند از لحاظ فناورى پیشرفت کنند، بلکه این تمایل و اصرار بر عنصر فناورى با زیر پا گذاشتن و نادیده گرفتن عنصر انسانى و فرهنگى اتفاق افتاد. بدینترتیب اغلب این کشورها در زمینههاى فرهنگى، اجتماعى، و آموزشى هم دچار پس رفت شدهاند و امروز در موقعیتى قرار گرفتهاند که از یکسو ساختارهاى سنتىشان را تخریب کردهاند، ساختارهایى مثل همبستگىهاى خانوادگى و از سوى دیگر نتوانستهاند ساختارهاى مدرن را جایگزین کنند. مسئولیت سنگین این درهمریختگى، بر عهده کشورهاى توسعهیافته است که این فرایند را برنامهریزى کردهاند. حاصل نقد به این روند، نگاهى تازه به مفهوم توسعه بوده است. با توجه به این دیدگاه عنصر انسانى و فرهنگى به عنصر محورى توسعه بدل شده است.
با این ترتیب، شاید لازم باشد تا تعریفى دیگر از توسعه ارائه دهیم تا بتوانیم چنانچه صاحبنظران درباره قرن بیستویکم گفتهاند، فرهنگمان را اگر چیزى از آن باقى مانده باشد زیر بناى آن بدانیم و وارد بحث عملى در مورد چگونگى ارتباط فرهنگى و توسعه شویم.
تعریف دیگرى نمىتوان از توسعه ارائه کرد. ما خواسته یا ناخواسته وارد فرایند جهانى شدهایم و پارادایمهاى بهوجود آمده در این فرایند، در سطح منطقهاى، محلى یا حتى ملى در سطح جهانى تعریف مىشوند و تا اندازهاى زیاد در اختیار ما نیست. ما به شیوهاى از زندگى که امروز مىتواند بهعنوان شیوه زندگى مناسب و مطلوب، «پنداشته» شود، توسعهیافتگى مىگوییم. ممکن است بتوانیم این پرسش که چه چیزى مطلوب است را مطرح کنیم، اما پاسخ این پرسش هم خارج از اراده ما قرار دارد. ما در دنیاى امروز از وسایلى استفاده مىکنیم که هر کدام داراى یک خط سیر فرهنگى هستند و در بسیارى از موارد این خط سیر در فرهنگ ما نیست اما این تقلیل مانع استفاده ما از آنها نمىشود. همینکه ما از این وسایل استفاده مىکنیم وارد حوزهاى مىشویم که متغیرهایش در اختیار ما نیستند.
فرهنگ ما در این میان چه نقشى مىتواند ایفا کند؟
واقعیت آن است که متأسفانه نه فرهنگ ما که فرهنگ هر کشور در حال توسعهاى که مدرنیته به آن تحمیل مىشود، تأثیرى تعیینکننده بر جهان امروز نخواهد گذاشت. به این دلیل پارادایم فناورانه، قدرتى دارد که نیرویى در برابر آن نمىتواند چندان مقاومت کند، مگر اینکه فرهنگ محلى راههایى را بیابد که بتواند به صورت نسبى بر فناورى وارد شود و اثر بگذارد. اما اینکه این اثرگذارى چگونه انجام خواهد گرفت، بحثى جداگانه مىطلبد که مورد به مورد قابل بررسى است. جهانىشدن فرایندى است که هم بسیار زیانبار است و هم مىتواند سودآور باشد. البته انسانشناسان عموماً این فرایند را بیشتر زیانبار دانستهاند، ولى این بدان معنى نیست که در آن هیچ سودى وجود نداشته باشد. اگر ما درست با این فرایند برخورد کنیم، دستکم مىتوانیم زیان آن را کاهش دهیم و احتمالاً از عناصر مثبت جهانىشدن به نفع خودمان استفاده کنیم.
ما در گذشته تاریخىمان، یک ویژگى بارز در مقابل فرهنگهاى غیرخودى داشتهایم و آن، انعطافپذیرى بوده است، درحالىکه امروزه منفعلانه با دنیاى صنعتى و پدیده جهانىشدن برخورد مىکنیم. برخورد مناسب ما با این پدیده چگونه باید باشد که هم جنبه انفعالى نداشته باشد و هم بتواند از عناصر مثبت این پدیده استفاده کند؟
باید بدانیم که فرهنگى مىتواند در طول زمان دوام بیاورد که با پیرامون خودش مبادله کند. بحثى که به عنوان انعطافپذیرى در فرهنگ ایران مطرح شده است، بیشتر قابلیت مبادله با فرهنگهاى دیگر و درونى کردن آنها معنا مىدهد. این صفت هم از ویژگىهاى تمامى فرهنگهاى رشدیافته و غنى است. فرهنگهاى غنى این امتیاز را دارند که مىتوانند عناصر بیرونى را جذب و از آنها براى رشد خودشان استفاده کنند. فرهنگى که در مقابل محیط پیرامونش، سدهاى مکانیکى ایجاد کند و خود را داخل یک پیله محصور کند، مثل بدنى است که تنها مىخواهد از منابع درونى خودش تغذیه کند و درنتیجه ممکن است آنچنان ضعیف شود که در انتهاى این قضیه مرگ حتمى باشد. البته مسئله صرفاً به این سادگى نیست. چون صرفاً مبادله نیست که به یک فرهنگ امکان تداوم حیات و رشد مىدهد. نوع این مبادله هم بسیار مهم است. به بیان دیگر، این مبادله باید سازنده باشد. درست است که شما براى ادامه حیات به غذا و هوا احتیاج دارید، اما اینها نباید آلوده باشند. اگر این چنین باشد، مرگ تسریع خواهد شد. به اینترتیب در مسئله فرهنگ، مهم این است که چطور مىتوانیم این دو جنبه از مبادله را با هم ترکیب کنیم. این کار هم در جهان امروز بسیار مشکل است؛ به این دلیل که در قرن حاضر، مبادلات برابر فرهنگى بسیار نادر و محدودند. در جهان امروز به دلیل اینکه منابع تولید عناصر فرهنگى عمدتاً وابسته به منابع اقتصادىاند و این منابع در نقاط خاص انباشته هستند، جریانهاى فرهنگى هم اغلب یکسویه هستند و شکلى نابرابر دارند. براى همین هم هست که فرایند مرگ فرهنگها، در جهان امروز بسیار قابل مشاهده است. اما من فکر نمىکنم فرهنگ ایرانى در هیچ زمانى واقعاً با چنین خطرى روبهرو بوده باشد. هماکنون هم، برعکس، مىتوان پنداشت که فرهنگ ایرانى و عناصر مختلف آن بسیار شکوفاست. میزان تولیدى که اکنون در محدوده فرهنگ ایرانى، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، در حال انجام است، بیش از بسیارى از کشورهاى در حال توسعه است. اما شاید بتوان گفت نظم، منطق، و عقلانیتى که بتواند تولید را به نتیجه عملى و تولید فرهنگى را به ارضاى نیازهاى فرهنگى برساند، کمتر مشاهده مىشود. امروزه، درهمریختگى و عدم سازمانیافتگى، خودش را ظاهراً به شکل عدم کارایى تولید فرهنگى نشان مىدهد؛ یعنى در بسیارى از موارد ما با این مشکل مواجه هستیم که تولید فرهنگى تا اوج منطقى خودش، که کاربر است، جلو نمىرود.
ادامه دارد
گفتوگو با حامد فرمند، خبرگزارى میراث فرهنگى، ۱۳۸۲.