از مناظره تا نقد: راه‌ها و کژراه‌های خردمندی شهری / بخش دوم

ناصر فکوهی

این نقطۀ نهایی که البته جرج اورول در کتاب خارق‌العاده خود «۱۹۸۴» آن را با مفاهیمی چون «زبان نو» (Newspeak)، «اندیشه دوگانه» (Doublethink)، «برادر بزرگتر»(Big Brother)، به دلیل موقعیت فناورانه دوران او، عمدتا در «زبان» به معنای رایج این واژه محدود می‌شدند، با رویکرد گی دوبور در «جامعۀ نمایش» (۱۳) و رویکرد ژان بودریار «جامعه مصرفی» (۱۴) و بحث معروف او درباره جنگ عراق و چگونگی نمایشی کردن آن از سوی رسانه‌ها (۱۵) بسیار بهتر، ما را به موقعیتی می‌رسانند که در کشور خودمان هم‌اکنون شاهدش هستیم و البته در همان روندی قرار می‌گیرد که در بالا دربارۀ کلیت موضوع بیان کردیم. اما در اینجا دو موضوع اساسیِ دیگر نیز تعیین‌کننده هستند: مدرنیته ناقص ایرانی (چه از لحاظ فناورانه و چه از لحاظ فکری) و چگونگی تجربه شهری‌شدن جامعه نیمه‌روستایی- نیمه‌عشایری ما در صد سال اخیر که در آن نابخردی و ناکارآمدی و استبداد و عامل غارتگران و استعمارگران و هژمونی بیرونی، رابطه با فضا را به‌کلی برای ما به تجربه‌ای ویرانگر یا آسیب‌زا بدل کردند که در آن شهرنشینی (urbanism) برای ما بدل به یک بیماری توان‌فرسا شد که تا امروز با آن دست به گریبان هستیم و در همان‌ حال شهروندی (در معنای سیاسی و حقوق و روابط همزیستی انسانی) تقریبا نابود شد و در نهایت فرایند اساسی به وجود آمدن شهرمندی که به روایت الیاس در اروپا از خلال آداب و معاشرت درباری ایجاد شد (همان مأخذ)، در تجربۀ کشور ما، و در میان فرادستان ما تکرار نشد، زیرا این گروه خود از اوباش و اقشار روستایی و عشایری ریشه گرفته بودند که با شتاب به رأس جوامع رسیده و نتوانستند این آداب و رسوم تمدنی را در خود و در نتیجه در جامعه به تحقق رسانند. هم از این رو هرچند در تاریخ مطبوعات و ادبیات هنری و علمی ما، چه بسیار مناظرات و گفت‌وگوهای مستقیم و غیر‌مستقیم، سیاسی و هنری و اجتماعی صورت گرفتند، هنوز بیشتر در قالب نمایش‌های بدی هستیم که بر خود نام مناظره می‌گذارند و بیشتر اطلاعاتی نادرست یا تحریف شده و ناقص را به مخاطبان منتقل می‌کنند، که سبب انحراف بیننده می‌شوند تا هدایت او. و اگر تنها آسیب همین بود، باز کارمان کمتر با مشکل روبه‌رو می‌شد، زیرا آسیب دیگر، تخریب فرایند نقد در این میانه بود که یکی از اساسی‌ترین پایه‌های آزاد‌اندیشی، تفکر انتقادی و امروز در عصر هوش مصنوعی تنها ابزاری است که می‌تواند به ما آینده‌ای در برابر ماشین‌های هرچه تواناتر بدهد. از این رو در بخش آخر این مقاله به دو فرایند نقد، مناظره و رابطه آن‌ها با امر شهری (و «حق به شهر» یا زیستن در شهری آرمانی و رضایت بخش و ناتوانی ما در این کار) با دقتی بیشتر می‌پردازیم.

یک: جذابیت در مناظره
در گذاری بر تاریخ صدسالۀ اخیر ایران، آنچه بیش از حد به چشم می‌آید، تمایلی بیمارگونه به خودنمایی و به رُخ‌کشیدن «خود» برای خوار کردن دیگری بوده است. و ویژگی همراهی‌کننده با این موقعیت، مرید و مرادی‌پروری، و خودخوار کردن برای رسیدن به «موقعیت‌های بالاتر» با هدف خوار کردن دیگری. این موارد ویژگی‌ها و بهتر است بگوییم اشکال بروز آسیب‌های اجتماعی در جامعه ما به طور کلی و در میان نخبگان‌مان به طور خاص بوده، بدون آن‌که نه جنبۀ ذاتی داشته باشند و نتوان آن‌ها را به کنار گذاشت و خود را اصلاح کرد، نه لزوما پیشینه و ریشه‌های تاریخی محکمی داشته باشند (هرچند مواردی بوده‌اند که به آن‌ها اشاره خواهیم کرد)، و نه شکل جهان‌شمول داشته و دارند، یعنی همواره بسیاری بوده‌اند که دچار این آسیب‌ها نشده و عمری را ولو به بهای ضربه‌های سنگین بر جسم و روان‌شان، صرفِ ساختن و پیمودن راه درست برای خود و جامعه خویش کرده‌اند. بنابراین در آنچه گفته می‌شود، نه گونه‌ای خودکوچک‌بینی هست، نه خودبزرگ‌بینی، نه باور به سرنوشت محتوم و نه اعتقاد به اصلاح ناپذیری و شکست‌باوری در جامعۀ ایرانی و نه نگاهی که خود را تافته جدا بافته بداند و از کل ماجرا مبرا بداند؛ در این نگاه تنها باید یک تحلیل براساس نظریه پیچیدگی مورنی (۱۶) دید و بس.
با این رویکرد آنچه از لحاظ تاریخ معاصر و امروز بیش از پیش شاهدش هستیم، جذابیتی است که در «مناظره» وجود دارد. این جذابیت بیش و پیش از هر چیزی نه در «محتوا»ی مورد بحث، نه در «انتقال» بحث و استدلالی به مخاطبان برای بالا بردن درک و قابلیت آن‌ها در حل مشکلات‌شان یا رودررویی‌شان با مسائل پیچیده جهان، و نه از همه کمتر «متقاعد کردن» طرف روبه‌رو است. بلکه پیش از هر چیز در مفهوم «نمایش» خلاصه می‌شود. اما نمایشی رؤیاپردازانه، اسطوره‌ای، خیالین (همه در معنای ویرانگر و منفی‌شان) و چند بُعدی و با اهداف گوناگون که اگر آن را بفهمیم از بسیاری جهات می‌توانیم در زمان خود صرفه‌جویی کرده و یا اصولا این شیوۀ رودررویی را به بخشی برای اشتغال زمان خویش اختصاص ندهیم و یا دست‌کم با دقت بیشتر و به صورت اندیشیده‌شده‌ترین برخی از این مناظرات را برگزینیم تا چیزی به دست‌مان بیاید و بهره‌ای ببریم. البته در اینجا بیشتر من به ایران کنونی نظر دارم که به دلیل سیستم بستۀ سیاسی در آن و فشارهای درونی و برونی، وضعیت «مناظره» به بدترین موقعیت ممکن رسیده است، وگرنه چه در ایران پیش از انقلاب (عمدتا به دلیل دیداری شنیداری نبودن یا انگشت‌شمار بودن مناظراتی از این دست) و امروز در سطح کشورهای توسعه‌یافته مسائل متفاوت است، دربارۀ کشورهای در حال توسعۀ دیگر نیز متأسفانه نمی‌توانم به دلیل اشراف نداشتن به موضوع اظهارنظری بکنم. اما می‌توانم این فرضیه را مطرح کنم که هر‌اندازه از موقعیت‌‌های دموکراتیک و گسترش فرهنگ عمومی و رسانه‌ای آزاد و توزیع بهتر سرمایه‌های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بیشتر فاصله بگیریم، جنبۀ تحریف و رؤیاپردازی در مناظره افزایش یافته و برعکس در موقعیت‌هایی که دموکراتیک‌تر و سرمایه‌ها عادلانه‌تر توزیع شده‌ باشند، هرچند مناظره به هر حال جنبۀ نمایشی را حفظ می‌کند، قابلیت بیشتری در بهبود و بالا بردن سطح انتقال فرهنگی و مفید بودن در این زمینه وجود دارد.
اما در وضعیت کنونیِ ایرانِ ما متأسفانه بیشتر در بُعد منفیِ قضیه قرار داریم یعنی نمایشی و دستکاری‌شدن از بیرون (رسانه، قدرت) و از درون (خودِ کُنشگران، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه). در برابر این پرسش منطقی که: آیا وضعیت در گذشته بهتر بوده است یا نه؟ پاسخ را نمی‌توان به صورت مثبت یا منفی داد و صرفا باید پاسخی نسبی ارائه داد که در آن به چندین عامل اشاره کرد. نخستین عامل، در تغییر سطح کامل عاملیت اجتماعی در حوزه رسانه‌ای روشنفکرانه و حتی سواد و اطلاعات عمومی است. در ابتدای قرن بیستم میزان بی‌سوادی در ایران بالای ۹۰ درصد و میزان روستا‌نشینی و کوچ‌نشینی نیز در همین حدود بوده است. این وضعیت تا دهه ۱۳۳۰ با سرعت بسیار اندکی تغییر می‌کند. سواد داشتن یک امتیاز اجتماعی بود حتی در سطح خواندن و نوشتن و از این رو سواد رسانه‌ای باز هم کمتر است زیرا افزون بر خواندن و نوشتن نیاز به درک و تحلیل نوشته‌ها وجود داشت. اگر در نظر بگیریم که تعداد دانشجویان کشور در ابتدای انقلاب در جمعیت ۳۶ میلیونی کشور، در حدود ۱۵۰ هزار نفر بود. می‌توانیم درک کنیم که با حلقه بسیار کوچکی از افراد سر وکار داشته‌ایم که اصولا به مسائل فکری و گفت‌وگویی علاقه‌مند باشند و این گروه نیز ابزارهایی محدود (چند روزنامه و رادیو و پوشش محدود تلویزیون) را در اختیار داشتند که در آن‌ها، پیگیر صفحه «حوادث» و «سرگرمی» و «جدول» و «پاورقی» بودند. هر چند دوره محدود دموکراتیکِ ۱۲ ساله (۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) نقش مهمی در یک گسترش توزیع سرمایه‌های فرهنگی داشت، اما باز هم در کل، شامل گروه‌هایی بی‌نهایت کوچک و باز این بار در حوزه سیاسی (در بدترین معنای کلمه) می‌شد. بنابراین زمانی که از جدل‌های فکری بین حزب توده و جبهه ملی و پان‌ایرانیست‌ها و… در این دوره صحبت می‌شود، هرگز نباید از یاد ببریم که در حال سخن گفتن از خُرده حباب‌هایی تقریبا بی‌اهمیت هستیم که تنها در دراز‌مدت رفته‌رفته اهمیت تاریخی و تأثیر‌گذاری پیدا می‌کنند. همین را به صورت بسیار گسترده‌تری درباره «دوران طلایی فرهنگی – اقتصادی» که بیشتر یک اسطوره است تا واقعیت یعنی سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ می‌توان گفت. شکی نیست که درآمد سرشار، کمک کرد که امکان بالا بردن کمی و گاه کیفیِ سرمایه‌های فرهنگی بیشتر شود، نهادهای جدیدی چون تلویزیون و تالار رودکی، گالری‌ها، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کانون‌های سینمایی، ناشران معتبر، جشنواره‌های هنری (به ویژه جشن هنر شیراز و جشن توس)، و مجلات و انتشارات مهم و نهضت ترجمه بسیار پراهمیتی به وجود بیاید، اما ما باز هم درون خُرده حباب‌هایی معدود و پراکنده و بدون یک رابطه سیستمیک میان یکدیگر و بدون پایداری بودیم که فاصله تاریخی برای‌مان آن‌ها را بدل به «اسطوره»‌هایی رنگین و پُرافتخار کرده است. مناظرات فکری مهمی که در آن دوران و پس از آن نیز، مستقیم و اغلب غیر‌مستقیم به وجود می آمدند. فضاهایی که در آن‌ها هم دخالت همه سویه و کامل قدرت را می بینیم و هم آبشخورهایی برای جنجال‌آفرینی و شهرت‌طلبی‌هایی که کارکردشان و تأثیرشان از سطح دایرۀ کوچک تهران و چند شهر بزرگ و آن هم در بخش‌هایی بسیار کوچک و پراکنده از آن شهرها و در شمار کوچکی از افراد آن‌ها فراتر نمی‌رفتند. توجه کنیم که نسبت تعداد دانشجویان به کل جمعیت، کمتر از ۵ درصد بود و شاید در بهترین حالت بتوان، یک درصد از کل جمعیت را درگیر مسائل فرهنگی به طور عام و از آن کمتر را درگیر مباحثی دانست که یک مناظره مثلا میان دو متفکر یا دو اندیشه را به خود جذب می‌کردند و با کمی واکاوی می‌توان به نظرم به رقم بسیار پایین‌تری رسید؛ ولی در اینجا نیازی به این کار نمی‌بینم. بنابراین «جنجالی‌ترین» برخوردهای فکری را در آن زمان باید در حُکم «توفان در لیوان آب» تلقی کرد.

ادامه دارد

این مقاله نخستین بار در مجله نوپا، شماره یازدهم، بهار و تابستان ۱۴۰۴، منتشر شده است.