در جامعه نوعى ساختار ارزشى، فرهنگى، اجتماعى، و سیاسى حاکم است که به عنوان هنجار رسمى از راه مراکز قدرت اشاعه و گسترش مىیابد. از سوى دیگر، جوانان نیز داراى ساختار ارزشى مختص به خود هستند. میزان انطباق میان این دو ساخت و تناسب و تضاد آن را چگونه ارزیابى مىکنید؟
مطلب اساسى در مورد نظامهاى ارزشى و هنجارى این است که این نوع نظامها میراث و حافظه تاریخى یک جامعه هستند که ما آنان را سنت مىنامیم. از نظر من، تا زمانى که ما جایگزینى براى سنتها پیدا کنیم، آنها بسیار ارزشمنداند و تا زمانى که چنین جایگزینى پیدا نشده است، مسلماً سازوکارهایى هستند که مىتوانند جامعهاى را اداره و هدایت کنند. همانطور هر جامعهاى را سنتها و عرف اجتماعىاش سالیان سال و قرنها هدایت مىکرده و جلو مىبردهاند. مسئلهاى که جامعه ما دارد و به طورکلى در جوامع جهان سومى هم مشهود است، آن است که این جوامع، تحت نفوذ و فشار روابط نظام جهانى به موقعیتهایى رسیدند که در آنها سنتها تخریب شدهاند و عرف اجتماعى هم به سرعت در حال نابودى است؛ آن هم با سرعتى بیشتر از یک سرعت عادى. منظور از سرعت عادى این است که در همه جوامع انسانى سنتها تغییر مىکنند و به چیزى دیگر بدل مىشوند که این تغییر تدریجى یک تغییر طبیعى است. مراد از طبیعىبودن در اینجا آرام بودن و تدریجى بودن تغییرات است و اینکه تغییر این امکان را فراهم مىکند که گروههاى مختلف اجتماعى خودشان را با چنین تغییرى انطباق دهند. اما کشورهاى جهان سوم چنین فرصتى را نداشته و ندارند. تغییرات در آنها بسیار شدیدند و این تغییر خودش را بهصورت تخریب عرف اجتماعى و سنتهاى پیشین نشان مىدهد؛ بدون اینکه این تخریبِ سنتهاى پیشین همراه با ساخته شدن چیزى جدید باشد. درحقیقت آنچه مىبینیم این است که ما از اشکال سنتى به سوى خلأ یا به سوى اشکالى که نه سنتى و نه مدرن هستند، پیش مىرویم. اشکالى که حاصل ترکیب این دو گونه از هنجار هستند، ترکیبهاى جمعى مناسبى نیستند و مىتوان به آنها ترکیبهاى اپورتونیستى یا فرصتطلبانه نام داد. ترکیبهاى فرصتطلبانه لزوماً شکل مقطعى و ناپایدار دارند و نمىتوانند دوام زیادى داشته باشند ولى با وجود این ناپایدار بودنشان، قدرت تخریبى و خطرآفرینى فوقالعادهاى در جامعه دارند. این همان چیزى است که در اغلب کشورهاى در حال توسعه ازجمله در کشور خودمان مىبینیم و این یک خطر بزرگ است؛ به این معنى که چیزى تخریب مىشود و چیزى دیگر جایگزین آن نمىشود یا آنچه در جایش گذاشته مىشود، به مراتب بدتر از چیزى است که قبلاً وجود داشته است. درنتیجه ما وارد موقعیتهایى مىشویم که به سختى مدیریتپذیر هستند و شاهد بحرانهایى خواهیم بود که نمونههایى کوچک از آنها را از همین امروز مشاهده مىکنیم؛ نظیر بحرانهاى هویتى، بحرانهاى بیننسلى، بحرانهاى ناشى از تقابل و تعارض سنت و مدرنیته و بحرانهاى ناشى از عدم درک نظام جهانى. تغییراتى که این نظام جهانى چه در کشورهاى پیرامونى و چه مرکزى بهسرعت در حال به وجود آوردن آنهاست، حاصل همان فرایند اولیهاى هستند که از یکسو تخریب مىکند و از سوى دیگر چیزى نمىسازد. به این نکته هم باید توجه داشت که اصولاً نظام جهانى نظامى بسیار پیچیده است که مسئله درک هنجار و ارزشها در آن به سادگى نمىتواند ارزیابى شود. این نظام در حال تبدیل هرچه بیشتر روابط فیزیکى به روابط مجازى و همچنین جدا کردن مفهوم زمین از مفهوم هویت و در حال میدان دادن و دامن زدن به هویتهایى است که باید آنها را هویتهاى خیالین و تصورشده نامید. البته این هویتها درعینحالى که خیالین یا تصور شده هستند، پیامدهاى واقعى بر جهان فیزیکى دارند. بنابراین، ما داخل جهانى مىشویم که مشخصه بارز آن پیچیدگى روابط و موقعیتها و گنگ و مبهم شدن آنهاست. در چنین شرایطى ما هنوز در بند روابطى روگرا یا متقابل هستیم که در شرایط جهانى پیشین بیشتر قابل تعریف بودند.
با ورود اینترنت و ماهواره، شاهد تحولى ژرف و سریع از لحاظ آگاهىهاى اجتماعى و تکثر منابع و مجارى اطلاعرسانى هستیم. تحولات اطلاعاتى رسانهاى در ساختار اجتماعى، سیاسى و فرهنگى جامعه چه انعکاسى مىیابند و آیا چنین تأثیرى به دگردیسى مطالبات همچون جایگزینى مطالبات جدید و فراملى و یا حذف برخى مطالبات و آرمانهاى پیشین خواهد انجامید؟
در جهانى که درباره آن صحبت مىکنیم، شاید بتوان گفت رسانهها مهمترین نقش را در به وجود آوردن روابط مجازى و واقعى بین افراد و گروههاى مختلف ایفا مىکنند. اگر بخواهیم دقیقتر به این موضوع بپردازیم، باید بیشتر از آنچه در مورد رسانهها یا وسایل رسانهاى بحث مىکنیم، از جریانهایى سخن بگوییم که به صورتهاى مختلف، افراد، ایدهها، کالاها، و تصاویر را به گردش درمىآورند و درنتیجه ما نمىتوانیم خطوط مشخص و معلومى را به دور گروهها و پهنههاى هویتى یا حتى حقیقى ترسیم کنیم و نقشى که رسانهها در این روند بازى مىکنند به معنى خیلى گسترده، کلیه رسانهها؛ یعنى روزنامهها، رادیو، یا سازوکارهاى جبرانى موجود باشد که کمبود درآمد یا قطبیشدن درآمد در این قشر بتواند به صورتى جبران شود. به عبارت دیگر، امکان دارد ما قطبی شدن نسبى درآمدها را داشته باشیم، ولى قطبی شدن درآمدى بتواند به عنوان یک سازوکار جبران کننده از سوى تعداد زیادى از گروههاى اجتماعى پذیرفته شود. فرض کنیم که بخشى از یک جامعه به این مسئله رضایت دهد که درآمد کمترى داشته باشد و بیشتر وقت خود را به خلاقیت هنرى اختصاص دهد. در چنین حالتى فرد باید از حداقل امکاناتى که مناسب است، برخوردار باشد و درعینحال این امکان را فراهم کنیم که افراد قدرت انتخاب داشته باشند، بدون اینکه بخواهند درآمدهاى بسیار بالا داشته باشند یا وقت بیشترى براى پرداختن به زندگىشان صرف کنند.
دو قشر جوانان و زنان هر یک آرمانهایى را مطالبه مىکنند و براى رسیدن به مطالبات خود سعى در اثرگذارى بر نهادهاى تصمیمگیر و مدیریتهاى کلان کشور دارند. مشخصاً چنین تلاشى به جهتگیرىهاى آینده مدیریتى و ساختارى جامعه سمت و سو مىدهد؟
صددرصد. به دلیل اینکه ورود، حضور، و شکلگیرى این گروهها با به وجود آمدن هویتها و زیرهویتهاى جمعى همراه است. به عبارتى، هر کدام از این گروهها، گروههایى یکپارچه و یکسان نیستند. وقتى ما از حضور بسیار گسترده جوانان و زنان صحبت مىکنیم، مسلماً فکر نمىکنیم که این جوانان یا زنان همه شبیه هم هستند، همه آرمانها، تمایلات، و علائق یکسان دارند. طبعاً اینها به خرده گروههایى تقسیم مىشوند و ما شاهد خرده گروهها یا خرده فرهنگهاى متعدد جوانان و زنان هستیم. بر اساس این خرده فرهنگها و فرهنگ عمومى که وجود دارد، ما مىتوانیم تمایلاتى متفاوت داشته باشیم. هر هویتى و یا خردههویتى براى اینکه خودش را تعریف کند، شکل بگیرد، و به ویژه براى اینکه بتواند به حیات خود تداوم بخشد و خودش را باز تولید کند، گروهى از مطالبات را مطرح مىکند و گروهى انتظارات را هم دارد. تمامى انتظارات به مطالبات بدل نمىشوند؛ به دلیل اینکه همیشه انتظارات خودآگاهانه نیستند و فرد لزوماً اینها را نمىشناسد؛ یعنى فرم تبلور مطالباتى انتظاراتى روشن نیست. فرض کنید دخترانى که تحصیلات دانشگاهی دارند دچار نوعى تغییر مىشوند، در واقع این تحصیلات آنها را تغییر مىدهد. ذهنیت و دیدگاه آنها نسبت به جهان، تلویزیونها، شبکه اینترنت، رایانهها، و غیره فوقالعاده حساس است، به این دلیل که پیوندهایى را که قبلاً امکانپذیر نبودند، ایجاد مىکنند. همچنین حساسیتهایى به وجود مىآورند که در گذشته وجود نداشتند. جهان امروز جهانى شبکهاى است که داراى نقاط حساس فوقالعاده زیادى است و اگر انگیزشى بر روى هر نقطه از این شبکه وارد شود، به سرعت به تمامى نقاط دیگر شبکه انتقال مىیابد و بحث حادى که مطرح مىشود این است که خرده فرهنگها و هویتهاى محلى بیشتر به صورت یک هویت جهانى درک مىشوند.
اصطلاح گلوکالیزیشن یعنى جهان محلىشدن، تعبیر همین مفهوم است. یعنى شما در یک محل هستید، ولى رابطه شما با آن محل یک رابطه جهانى است. مثلاً، یک گروه کوچک تروریستى و یا گروهى کوچک از جوانان که یک نوع موسیقى خاص را مىنوازند وجود دارد، اما گروههایى دیگر در موقعیت آنها و شبیه آنها نیز در نقاط مختلف دنیا حضور دارند. این حضور یک حضور بدون پیامد براى آنها نیست، چون این گروهها مىتوانند به وسیله رسانهها یا شبکه اینترنت با گروههاى دیگر وارد ارتباط شوند. بنابراین، یک هویت کوچک محلى مىتواند به یک هویت جهانى بدل شود که این موضوع قبلاً قابل تصور نبود. به عبارت دیگر، امروز یک خردهفرهنگ بسیار کوچک مىتواند همانقدر مؤثر باشد که یک فرهنگ چند صدمیلیونى و این یک موقعیت خیلى خاص است. این موقعیت خاص را باید درک کرد، فهمید و مدیریت کرد تا مشکلاتى که به وجود خواهند آمد را براى خود کاهش دهیم.
قدرتهاى صنفى و مطالباتى آنها، به عنوان نمونه مطالبات صنفى معلمان، کارگران، و دانشجویان به نیروهایى بالقوه در سطح جامعه بدل شدهاند که گاه به اصطکاک با لایههاى قدرت مىانجامند. چنین قدرتهایى در جامعه آینده ایران عهدهدار چه نقش و صاحب چه جایگاهى خواهند شد؟ و اصولاً امکان رایزنى با آنان در تصمیمگیرىهاى کلان بیشتر است یا سعى در کمرنگ کردن مطالبات با پاسخدهى به بخشى از آنان؟
مفهوم گروههاى صنفى در علوم اجتماعى مفهومى بسیار قدیمى است. گروههاى صنفى عموماً در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به صورت اتحادیه کارکنان و کارگران وجود داشتند. در دورههایى هم بسیار قدرتمند بودند و حتى مىتوانستند طرف مذاکره دولتها باشند.
شاید براى دولتها هم این یک امر مناسب بود؛ یعنى به جاى اینکه دولت ها با تعداد بسیار زیادى سازمان و گروه روبه رو شوند، با یک سازمان بزرگ روبه رو مىشدند و اگر با سران این سازمانها مذاکره مىکردند و به نتیجه مىرسیدند، بقیه گروهها هم تبعیت مىکردند. این مسئله از جنگ جهانى دوم به بعد کاملاً تغییر کرد؛ یعنى گروههاى سندیکایى و صنفى گرایش زیادى به کوچک شدن پیدا کردند و اینکه به گروههاى کوچکتر بدل شوند. البته امکان اینکه در آینده بین این گروههاى کوچکتر اتحادهایى موقت و تاکتیکى – که کموبیش و کوتاه و گاه شاید حتى طولانى باشند – ایجاد شود نیز وجود دارد.
اصل قضیه در این است که وجود سازمانهاى خیلى بزرگ و یا احزاب گسترده و فراگیر چندان هم امرى مطلوب و مناسب نیست. تجربه قرن بیستم به ما نشان داده است که سازمانها و احزاب بزرگ مىتوانند همیشه مخرب باشند و به سوى تحمیق مردم و عوامگرایى، انحصارگرایى، و حتى به وجود آوردن دولتهاى توتالیتر گرایش یابند. به همین دلیل است که پس از تجربه دو جنگ جهانى و نمونههایى چون دولت استالینى و دولت هیتلرى، این نتیجه حاصل شد که بهتر است از سوق یافتن جوامع انسانى به سوى ساختارهاى کوچکتر، نظیر احزاب کوچکتر و یا گروههاى صنفى کوچکتر حمایت کرد. درنهایت ما به شکل جدیدى رسیدیم که همان سازمانهاى غیردولتى یا NGO ها هستند. این انجمنهاى غیردولتى امروزه در تمامى کشورهاى جهان به شدت در حال رشد هستند و از گروههایى که عموماً بر سر یک موضوعى توافق دارند یا به گروهى از ارزشها احساس تعلق مىکنند و هدفشان به سرانجام رسیدن گروهى از مطالبات است، تشکیل شدهاند. این شکل انجمنى، شکلى است که ما در آینده احتمالاً بهصورت یک قدرت موازى با دولتها خواهیم دید. باید توجه داشت که اتحاد میان این سازمانهاى غیردولتى لزوماً در چارچوب دولتهاى ملى نیست و تجربه نشان مىدهد که ما شاهد به وجود آمدن انجمنهاى فراملى هستیم و خواهیم بود؛ انجمنهایى که در سطح ملى کوچک مىمانند اما با جمعشدن در سطح فراملى به انجمنهایى مشابه خود وصل مىشوند، به شکل موازى با آنها همکارى مىکنند، و کار را به پیش مىبرند. نوع رابطه دولتها با انجمنها نمىتواند مانند نوع رابطهاى باشد که با سندیکاها و اتحادیههاى کارگرى قبل از جنگ جهانى دوم داشتند. به دلیل آنکه آن اتحادیهها ساختاریى کاملاً تمرکزیافته و یکپارچه داشتند، درحالىکه این انجمنها شکل کاملاً پراکنده دارند. به علاوه اتحادیههاى کارگرى در سطح ملى مورد مذاکره قرار مىگیرند، درحالىکه انجمنهاى غیردولتى در بسیارى موارد به انجمنهاى فراملى بدل مىشوند.
سیاست از منظر جامعه، گفتوگو با ناصر فکوهی / بخش اول
سرگه بارسقیان