سیاست از منظر جامعه، گفت‌‏وگو با ناصر فکوهی / بخش اول

سرگه بارسقيان

در دهه‏‌هاى اخیر، شاهد نوعى طبقه‏‌بندى خاص در جامعه ایران و به‏ وجود آمدن اقشارى متنفذ و جدید بوده‏‌ایم که ساخت اجتماعى را تغییر داده‏‌اند و این تغییر سرآغاز پیدایش دوره‏‌اى جدید از حیات جامعه با سازوکارهاى نوین خواهد شد. مشخصه بارز این طبقات یا اقشار چیست و نحوه تعامل آنان با جامعه چه سیرى را طى خواهد کرد؟
در وهله نخست ضرورى است این نکته را بیان کنم که واژه طبقه مورد استفاده انسان‏‌شناسى نیست و حتى در علوم اجتماعى – بجز در گرایش‏‌هاى زیر نفوذ مارکسیسم – کم‏‌وبیش کنار گذاشته شده است. واژه طبقه از لحاظ تاریخى داراى بار خاصى است که در چارچوب مارکسیسم قرار مى‏‌گیرد، مگر در تعبیر این واژه در جامعه‏‌شناسى امریکایى که کاملاً با مارکسیسم متفاوت است و به تقسیم جامعه به سه طبقه بالا، متوسط، و پایین مى‏‌پردازد. به‏‌جاى این واژه سعى مى‏‌شود از واژه قشر اجتماعى استفاده شود و یا از گروه‏‌هاى اجتماعى که این گروه‏‌هاى اجتماعى مى‏‌توانند گروه‏‌هاى سنى، جنسى، و شغلى باشند و یا تعلق‏‌هایى گوناگون نشان دهند. این تعلق‏‌هاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى مى‏‌توانند گروه‏‌هایى متفاوت ایجاد کنند که عمدتاً در جامعه موقعیت‏‌هایى متفاوت دارند. درخصوص جامعه ایران، شاهد تحولات زیادى بوده‏‌ایم که علت این تحولات ورود ما به یک فرایند انقلابى طى سه دهه اخیر است. این فرایند انقلابى از دیدگاه علوم اجتماعى فرایندى با ویژگى‏‌هاى تغییر اجتماعى شدید، ریشه‏‌اى و رادیکال شناخته شده است. حتى در علوم اجتماعى در مورد جامعه‏‌شناسى انقلاب صحبت مى‏‌شود، به‏ دلیل این‏که وقتى جامعه‏‌اى وارد یک فرایند انقلابى مى‏‌شود، چه در دوره قبل از انفجار انقلابى باشد و چه در دوره پس از آن، ما موقعیت‏‌هایى بسیار خاص داریم که این موقعیت‏‌ها با یک جامعه متعادل قابل مقایسه نیستند و شناخت این جامعه با شناخت جامعه در حالت متعادل آن متفاوت است. یکى از تأثیرات مشخص فرایندهاى انقلابى، جابه‏‌جایى، زیرورو شدن، و تغییر موقعیت‏‌هاى گروه‏‌هاى اجتماعى نسبت به یکدیگر است و همچنین به‏ وجود آمدن گروه‏‌ها و اقشار اجتماعى جدید که در ایران نیز در طول دو دهه اخیر رخ داده است. از ویژگى‏‌هاى مهمى که در دنیا وجود دارند مى‏‌توان به شکل‏‌گیرى گروه‏‌هایى اشاره کرد که در جامعه امروز ما فوق‏‌العاده مؤثر هستند، به‏ ویژه گروه‏‌هاى جوانان که اکثریت بزرگ جامعه ما را تشکیل مى‏‌دهند و جامعه تا حدى زیاد از دینامیسمى که جوانان به‏ وجود آورده‏‌اند، تبعیت مى‏‌کند. گروه دیگرى که طى سه دهه اخیر بیش از پیش مطرح شده و بسیار مؤثر بوده، گروه زنان است که موقعیت‏‌شان کاملاً تغییر کرده است. زنان امروز، به نسبت دهه‏‌هاى گذشته، حضور اجتماعى بسیار گسترده‏‌اى دارند و ذهنیت بخشى بزرگ از جامعه، همچون جوانان نسبت به زنان، تغییر یافته است. البته بخش‏‌هاى دیگرى هم در جامعه هستند که نسبت به این مسئله همان دیدگاه گذشته‏‌نگر و سنت‏‌گرا را حفظ کرده‏‌اند و این خود ایجاد تعارض و تضاد مى‏‌کند. این مسئله براى گروه‏‌هاى مختلف باید هرچه بیش‏تر روشن شود که زنان در ایران به‏‌هیچ‏‌وجه به موقعیت قبلى‏شان باز نخواهند گشت. در واقع این یک روند جهانى است و حضور اجتماعى زنان واقعیتى است که اتفاق افتاده و برگشت‏‌ناپذیر خواهد بود. این موضوع را اگر با کشورهایى دیگر، مانند کشورهاى عربى و حتى ترکیه، که در اطراف ما هستند، مقایسه کنیم تفاوت مشخصى را خواهیم دید و از نظر من این یک عنصر و پارامتر مهم است که باید در سال‏‌هاى آینده به آن توجه داشته باشیم. یک جامعه مردانه با جامعه‌اى که در آن هر دو جنسیت حضور اجتماعى دارند، کاملاً متفاوت و تمامى زوایاى آن نیازمند یک سازمان‏‌یافتگى جدید است. این مسئله در مورد گروه اول هم صادق است. یعنى جامعه‏‌اى که اکثریت بزرگ آن جوانان هستند، با جامعه‏‌اى که جوانان گروهى نسبتاً کوچک‏تر را تشکیل مى‏‌دهند، کاملاً متفاوت خواهد بود و باید هرچه سریع‏تر اقداماتى جهت سازمان‏‌یافتگى در این دو زمینه انجام دهیم. نکته دیگرى که در مورد گروه‏‌هاى اجتماعى وجود دارد، کوچک شدن طبقه متوسط و یا قشر درآمدى متوسط در جامعه، طى سال‏‌هاى گذشته است. در واقع ما شاهد آن بوده‏‌ایم که ثروت به نحو مناسب توزیع نشده، بخشى از آن دست اقلیتى در رأس جامعه قرار گرفته و بخشى بزرگ‏تر، که باید طبقه متوسط را تشکیل مى‏‌داد، به بخشى کوچک بدل شده است که همراه با بالا آمدن خط فقر و افزایش حجمى که در زیر آن قرار مى‏‌گیرد، موجب به‏ وجود آمدن گرایشى منفى شده است و باید هرچه سریع‏تر در مقابل آن اقداماتى انجام شود تا از این روند جلوگیرى شود. بزرگ‏ترین خطر براى هر جامعه این است که اقشار درآمدى متوسط، کوچک شوند و بین ثروتمندترین و فقیرترین بخش‏‌هاى جامعه گسستى بزرگ اتفاق بیفتد که این خود تنش‏‌هایى بزرگ ایجاد مى‏‌کند و جامعه به سمت یک قطبى‏‌شدن فوق‏العاده خطرناک سوق داده مى‏‌شود. این در حالى است که قشر متوسط و اقشار میانىِ درآمدى، نقش متعادل‏‌کننده جامعه را دارند، این هم مسئله‏‌اى است که ما در طول سال‏‌هاى گذشته شاهد آن بودیم. این سه گرایش، عمده‏‌ترین گرایش‏‌هاى اخیر بوده‏‌اند و همان‏طور که گفته شد ما در یک فرایند انقلابى هستیم که میزان گرایش‏‌ها و کنش‏‌هاى متقابل بین گروهى در آن فوق‏العاده زیاد است، اما مهم‏‌ترین گرایش‏‌ها را ما در جوان شدن جامعه، حضور گسترده زنان در حوزه اجتماعى، و کوچک شدن طبقه متوسط مى‏‌بینیم.

سه گرایش بالا در فعل و انفعالات سیاسى، اجتماعى، و فرهنگى جامعه تا چه حد اثر گذارند و میزان وابستگى حیات اجتماعى به این گرایش‏‌ها چگونه ارزیابى مى‏‌شود؟
از این سه گرایش، دو مورد را نمى‏‌توانیم گرایش منفى بنامیم، در واقع این دو گرایش، یکى جوان بودن جمعیت کشور است و دیگرى فعالیت‏‌هاى اجتماعى زنان که قبلاً امکان حضور نداشتند. این دو، به خودى خود گرایش‏‌هایى مثبت‏‌اند، البته به شرط آن‏که از آن‏‌ها به نحوى مناسب استفاده شود، ولى در صورت عدم استفاده مناسب، همین گرایش‏‌ها مى‏‌توانند نقش منفى پیدا کنند. به عبارت دیگر، وقتى کسانى که داراى پتانسیل بزرگ کارى و خلاقیت اجتماعى و فرهنگى در جامعه محسوب مى‏‌شوند و خود نیز اعلام آمادگى براى خلاقیت مى‏‌کنند نتوانند به دلایل متعدد چنین کارى را انجام دهند، مسلماً در این افراد گرایش‏‌هاى مثبت به منفى و مخرب بدل خواهند شد. در واقع پتانسیل آن‏‌ها یا به سمت جهات نامناسب براى جامعه سوق داده خواهد شد و یا حداکثر به‏ سوى یک نوع انفعال اجتماعى خواهد رفت که این انفعال اجتماعى در درازمدت مى‏‌تواند کاملاً خطرناک باشد. نباید تصور کرد که گرایش منفى بلافاصله لزوماً باید به یک تنش خشونت‏‌آمیز منجر شود. گرایش منفى ممکن است در ابتدا چنین تنشى را دربر نداشته باشد و صرفاً به‏ سوى یک انباشت منفعلانه خشونت هدایت شود. منتها این انباشت، سرانجام در جایى به یک خشونت عملى منجر خواهد شد. پس باید ساختار مدیریتى، سیاسى، اجتماعى، و فرهنگى را جهت روبه‏‌رو شدن با این گرایش‏‌ها که ذاتاً مثبت هستند، تغییر داد. اما گرایش سوم ذاتاً یک گرایش منفى است و امروز مطالعات متعدد اثبات مى‏‌کنند که عامل ثبات در جوامع انسانى وجود یک قشر درآمدى متوسط است. بنابراین، من تصور مى‏‌کنم براى این‏که از قطبی شدن جامعه در قطب‏‌هاى متضاد درآمد و امتیازات جلوگیرى شود، تمامى امکانات باید بسیج شوند. مسلماً نظام تولید و توزیع ثروت نیازمند بازبینى است تا بتوان در یک برنامه‏‌ریزى حداکثر میان‏‌مدت به گسترش طبقه متوسط پرداخت و سیاست‏‌ها به‏ گونه‏‌اى باشند که رشد طبقه متوسط متوقف نشود و یک روند پیوسته و بازگشت‏‌ناپذیر به‏‌وجود آید. البته نکته مهمى که وجود دارد این است که ما هیچ وقت نمى‏‌توانیم به جایى برسیم که جامعه کاملاً یکدست شود؛ زیرا چنین امرى امکان‏‌پذیر نیست؛ یعنى نمى‏‌توانیم تصور کنیم که به جوامعى برسیم که در آن همه از لحاظ درآمدى در سطحى یکسان باشند. در چشم‏‌اندازى قابل تصور در جوامع انسانى، همواره گروه‏‌هایى از لحاظ موقعیت درآمدى، وضعیتى بالاتر خواهند داشت و گروه‏‌هاى هم وجود داشته و خواهند داشت که در وضعیتى نامناسب قرار بگیرند. وضع مطلوب این است که در بین این گروه‏‌ها یک طیف هرچه گسترده داشته باشیم. باید توجه داشته باشیم که سازوکارها و روابط گروه‏‌ها با یکدیگر، خانواده، و جامعه پیوسته دستخوش تغییر مى‏‌شوند بدون این‏که خود آن‏‌ها لزوماً این را بدانند. این تغییرات در آن‏‌ها ایجاد انتظار و توقع مى‏‌کند که این توقعات لزوماً به‏ شکل مطالباتى شناخته‏‌شده درنمى‏‌آیند. یعنى ممکن است فردى به‏ دلیل تحصیلاتى که انجام داده است توقعاتى داشته باشد، ولى نداند شکل مادى که این توقعات باید به یک مطالبه بدل شوند چیست. کسى که به‏ عنوان یک تحصیل‏کرده وارد جامعه شده است و از حضور اجتماعى خود راضى نیست، توقع چیزى را دارد که ماهیت آن برایش روشن نیست و نمى‏‌داند این تمایل چگونه باید به یک مطالبه بدل شود. وقتى ما مى‏‌گوییم یک مطالبه، تفاوت آن با توقع این است که توقع مى‏‌تواند شکل مبهم و یا گنگ داشته باشد و حتى مى‏‌تواند دقیق نباشد، ولى مطالبه شکلى دقیق و روشن دارد و براى این‏که ما بتوانیم از یک توقع به یک مطالبه برسیم، به این نیاز داریم که بدانیم شکل هدایتى از یکى به دیگرى به چه صورت است و بتوانیم مطالبه‏‌اى را مطرح کنیم که این مطالبه واقعاً قابل پیگیرى باشد و یکى از مسائلى که ما در سطح جامعه داریم، این است که به‏ دلیل ورود سریع‏‌مان به دوره مدرنیته، سطح توقعات بالاست، ولى درعین‏‌حال این توقعات کاملاً گنگ هستند و نمى‏‌توانند به مطالباتى که مشخص باشند، بدل شوند. گروهى از مطالبات عمومى را نمى‏‌توان مطالبه نامید، ممکن است همه خواستار کار و مسکن باشند، ولى این‏ها مطالبات دقیقى نیستند، از لحاظ این‏که شکل‏‌گیرى یک مطالبه دقیق باید در ارتباط با امکانات و پتانسیل‏‌هاى یک جامعه باشد. سرعت این تحولات؛ یعنى، تغییر اجتماعى به حدى بوده که بیش‏تر ایجاد توقع و انتظار کرده است تا مطالبات دقیق و روشن که معلوم نیست این‏ها را باید از چه کسى خواست. کسى که در مقابل مطالبه قرار مى‏‌گیرد، طبعاً یک موجود انتزاعى است؛ یعنى دولت. همه مطالبات در صورت نبود یک مخاطب مشخص به‏ سوى دولت مى‏‌روند. ولى این اصل در نظر گرفته نمى‏‌شود که دولت در واقع چیزى جز مردم نیست. دولت بازتابى از یک واقعیت اجتماعى است که مردم‏اند. بنابراین، ما در داخل دایره‏اى بسته قرار مى‏‌گیریم که در این دایره بسته براى این گروه‏‌هاى اجتماعى یک موقعیت بن‏‌بست به‏ وجود مى‏‌آید.

گفت‏وگو سرگه بارسقیان، روزنامه وقایع اتفاقیه، ۲ خرداد ۱۳۸۳.