در دهههاى اخیر، شاهد نوعى طبقهبندى خاص در جامعه ایران و به وجود آمدن اقشارى متنفذ و جدید بودهایم که ساخت اجتماعى را تغییر دادهاند و این تغییر سرآغاز پیدایش دورهاى جدید از حیات جامعه با سازوکارهاى نوین خواهد شد. مشخصه بارز این طبقات یا اقشار چیست و نحوه تعامل آنان با جامعه چه سیرى را طى خواهد کرد؟
در وهله نخست ضرورى است این نکته را بیان کنم که واژه طبقه مورد استفاده انسانشناسى نیست و حتى در علوم اجتماعى – بجز در گرایشهاى زیر نفوذ مارکسیسم – کموبیش کنار گذاشته شده است. واژه طبقه از لحاظ تاریخى داراى بار خاصى است که در چارچوب مارکسیسم قرار مىگیرد، مگر در تعبیر این واژه در جامعهشناسى امریکایى که کاملاً با مارکسیسم متفاوت است و به تقسیم جامعه به سه طبقه بالا، متوسط، و پایین مىپردازد. بهجاى این واژه سعى مىشود از واژه قشر اجتماعى استفاده شود و یا از گروههاى اجتماعى که این گروههاى اجتماعى مىتوانند گروههاى سنى، جنسى، و شغلى باشند و یا تعلقهایى گوناگون نشان دهند. این تعلقهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى مىتوانند گروههایى متفاوت ایجاد کنند که عمدتاً در جامعه موقعیتهایى متفاوت دارند. درخصوص جامعه ایران، شاهد تحولات زیادى بودهایم که علت این تحولات ورود ما به یک فرایند انقلابى طى سه دهه اخیر است. این فرایند انقلابى از دیدگاه علوم اجتماعى فرایندى با ویژگىهاى تغییر اجتماعى شدید، ریشهاى و رادیکال شناخته شده است. حتى در علوم اجتماعى در مورد جامعهشناسى انقلاب صحبت مىشود، به دلیل اینکه وقتى جامعهاى وارد یک فرایند انقلابى مىشود، چه در دوره قبل از انفجار انقلابى باشد و چه در دوره پس از آن، ما موقعیتهایى بسیار خاص داریم که این موقعیتها با یک جامعه متعادل قابل مقایسه نیستند و شناخت این جامعه با شناخت جامعه در حالت متعادل آن متفاوت است. یکى از تأثیرات مشخص فرایندهاى انقلابى، جابهجایى، زیرورو شدن، و تغییر موقعیتهاى گروههاى اجتماعى نسبت به یکدیگر است و همچنین به وجود آمدن گروهها و اقشار اجتماعى جدید که در ایران نیز در طول دو دهه اخیر رخ داده است. از ویژگىهاى مهمى که در دنیا وجود دارند مىتوان به شکلگیرى گروههایى اشاره کرد که در جامعه امروز ما فوقالعاده مؤثر هستند، به ویژه گروههاى جوانان که اکثریت بزرگ جامعه ما را تشکیل مىدهند و جامعه تا حدى زیاد از دینامیسمى که جوانان به وجود آوردهاند، تبعیت مىکند. گروه دیگرى که طى سه دهه اخیر بیش از پیش مطرح شده و بسیار مؤثر بوده، گروه زنان است که موقعیتشان کاملاً تغییر کرده است. زنان امروز، به نسبت دهههاى گذشته، حضور اجتماعى بسیار گستردهاى دارند و ذهنیت بخشى بزرگ از جامعه، همچون جوانان نسبت به زنان، تغییر یافته است. البته بخشهاى دیگرى هم در جامعه هستند که نسبت به این مسئله همان دیدگاه گذشتهنگر و سنتگرا را حفظ کردهاند و این خود ایجاد تعارض و تضاد مىکند. این مسئله براى گروههاى مختلف باید هرچه بیشتر روشن شود که زنان در ایران بههیچوجه به موقعیت قبلىشان باز نخواهند گشت. در واقع این یک روند جهانى است و حضور اجتماعى زنان واقعیتى است که اتفاق افتاده و برگشتناپذیر خواهد بود. این موضوع را اگر با کشورهایى دیگر، مانند کشورهاى عربى و حتى ترکیه، که در اطراف ما هستند، مقایسه کنیم تفاوت مشخصى را خواهیم دید و از نظر من این یک عنصر و پارامتر مهم است که باید در سالهاى آینده به آن توجه داشته باشیم. یک جامعه مردانه با جامعهاى که در آن هر دو جنسیت حضور اجتماعى دارند، کاملاً متفاوت و تمامى زوایاى آن نیازمند یک سازمانیافتگى جدید است. این مسئله در مورد گروه اول هم صادق است. یعنى جامعهاى که اکثریت بزرگ آن جوانان هستند، با جامعهاى که جوانان گروهى نسبتاً کوچکتر را تشکیل مىدهند، کاملاً متفاوت خواهد بود و باید هرچه سریعتر اقداماتى جهت سازمانیافتگى در این دو زمینه انجام دهیم. نکته دیگرى که در مورد گروههاى اجتماعى وجود دارد، کوچک شدن طبقه متوسط و یا قشر درآمدى متوسط در جامعه، طى سالهاى گذشته است. در واقع ما شاهد آن بودهایم که ثروت به نحو مناسب توزیع نشده، بخشى از آن دست اقلیتى در رأس جامعه قرار گرفته و بخشى بزرگتر، که باید طبقه متوسط را تشکیل مىداد، به بخشى کوچک بدل شده است که همراه با بالا آمدن خط فقر و افزایش حجمى که در زیر آن قرار مىگیرد، موجب به وجود آمدن گرایشى منفى شده است و باید هرچه سریعتر در مقابل آن اقداماتى انجام شود تا از این روند جلوگیرى شود. بزرگترین خطر براى هر جامعه این است که اقشار درآمدى متوسط، کوچک شوند و بین ثروتمندترین و فقیرترین بخشهاى جامعه گسستى بزرگ اتفاق بیفتد که این خود تنشهایى بزرگ ایجاد مىکند و جامعه به سمت یک قطبىشدن فوقالعاده خطرناک سوق داده مىشود. این در حالى است که قشر متوسط و اقشار میانىِ درآمدى، نقش متعادلکننده جامعه را دارند، این هم مسئلهاى است که ما در طول سالهاى گذشته شاهد آن بودیم. این سه گرایش، عمدهترین گرایشهاى اخیر بودهاند و همانطور که گفته شد ما در یک فرایند انقلابى هستیم که میزان گرایشها و کنشهاى متقابل بین گروهى در آن فوقالعاده زیاد است، اما مهمترین گرایشها را ما در جوان شدن جامعه، حضور گسترده زنان در حوزه اجتماعى، و کوچک شدن طبقه متوسط مىبینیم.
سه گرایش بالا در فعل و انفعالات سیاسى، اجتماعى، و فرهنگى جامعه تا چه حد اثر گذارند و میزان وابستگى حیات اجتماعى به این گرایشها چگونه ارزیابى مىشود؟
از این سه گرایش، دو مورد را نمىتوانیم گرایش منفى بنامیم، در واقع این دو گرایش، یکى جوان بودن جمعیت کشور است و دیگرى فعالیتهاى اجتماعى زنان که قبلاً امکان حضور نداشتند. این دو، به خودى خود گرایشهایى مثبتاند، البته به شرط آنکه از آنها به نحوى مناسب استفاده شود، ولى در صورت عدم استفاده مناسب، همین گرایشها مىتوانند نقش منفى پیدا کنند. به عبارت دیگر، وقتى کسانى که داراى پتانسیل بزرگ کارى و خلاقیت اجتماعى و فرهنگى در جامعه محسوب مىشوند و خود نیز اعلام آمادگى براى خلاقیت مىکنند نتوانند به دلایل متعدد چنین کارى را انجام دهند، مسلماً در این افراد گرایشهاى مثبت به منفى و مخرب بدل خواهند شد. در واقع پتانسیل آنها یا به سمت جهات نامناسب براى جامعه سوق داده خواهد شد و یا حداکثر به سوى یک نوع انفعال اجتماعى خواهد رفت که این انفعال اجتماعى در درازمدت مىتواند کاملاً خطرناک باشد. نباید تصور کرد که گرایش منفى بلافاصله لزوماً باید به یک تنش خشونتآمیز منجر شود. گرایش منفى ممکن است در ابتدا چنین تنشى را دربر نداشته باشد و صرفاً به سوى یک انباشت منفعلانه خشونت هدایت شود. منتها این انباشت، سرانجام در جایى به یک خشونت عملى منجر خواهد شد. پس باید ساختار مدیریتى، سیاسى، اجتماعى، و فرهنگى را جهت روبهرو شدن با این گرایشها که ذاتاً مثبت هستند، تغییر داد. اما گرایش سوم ذاتاً یک گرایش منفى است و امروز مطالعات متعدد اثبات مىکنند که عامل ثبات در جوامع انسانى وجود یک قشر درآمدى متوسط است. بنابراین، من تصور مىکنم براى اینکه از قطبی شدن جامعه در قطبهاى متضاد درآمد و امتیازات جلوگیرى شود، تمامى امکانات باید بسیج شوند. مسلماً نظام تولید و توزیع ثروت نیازمند بازبینى است تا بتوان در یک برنامهریزى حداکثر میانمدت به گسترش طبقه متوسط پرداخت و سیاستها به گونهاى باشند که رشد طبقه متوسط متوقف نشود و یک روند پیوسته و بازگشتناپذیر بهوجود آید. البته نکته مهمى که وجود دارد این است که ما هیچ وقت نمىتوانیم به جایى برسیم که جامعه کاملاً یکدست شود؛ زیرا چنین امرى امکانپذیر نیست؛ یعنى نمىتوانیم تصور کنیم که به جوامعى برسیم که در آن همه از لحاظ درآمدى در سطحى یکسان باشند. در چشماندازى قابل تصور در جوامع انسانى، همواره گروههایى از لحاظ موقعیت درآمدى، وضعیتى بالاتر خواهند داشت و گروههاى هم وجود داشته و خواهند داشت که در وضعیتى نامناسب قرار بگیرند. وضع مطلوب این است که در بین این گروهها یک طیف هرچه گسترده داشته باشیم. باید توجه داشته باشیم که سازوکارها و روابط گروهها با یکدیگر، خانواده، و جامعه پیوسته دستخوش تغییر مىشوند بدون اینکه خود آنها لزوماً این را بدانند. این تغییرات در آنها ایجاد انتظار و توقع مىکند که این توقعات لزوماً به شکل مطالباتى شناختهشده درنمىآیند. یعنى ممکن است فردى به دلیل تحصیلاتى که انجام داده است توقعاتى داشته باشد، ولى نداند شکل مادى که این توقعات باید به یک مطالبه بدل شوند چیست. کسى که به عنوان یک تحصیلکرده وارد جامعه شده است و از حضور اجتماعى خود راضى نیست، توقع چیزى را دارد که ماهیت آن برایش روشن نیست و نمىداند این تمایل چگونه باید به یک مطالبه بدل شود. وقتى ما مىگوییم یک مطالبه، تفاوت آن با توقع این است که توقع مىتواند شکل مبهم و یا گنگ داشته باشد و حتى مىتواند دقیق نباشد، ولى مطالبه شکلى دقیق و روشن دارد و براى اینکه ما بتوانیم از یک توقع به یک مطالبه برسیم، به این نیاز داریم که بدانیم شکل هدایتى از یکى به دیگرى به چه صورت است و بتوانیم مطالبهاى را مطرح کنیم که این مطالبه واقعاً قابل پیگیرى باشد و یکى از مسائلى که ما در سطح جامعه داریم، این است که به دلیل ورود سریعمان به دوره مدرنیته، سطح توقعات بالاست، ولى درعینحال این توقعات کاملاً گنگ هستند و نمىتوانند به مطالباتى که مشخص باشند، بدل شوند. گروهى از مطالبات عمومى را نمىتوان مطالبه نامید، ممکن است همه خواستار کار و مسکن باشند، ولى اینها مطالبات دقیقى نیستند، از لحاظ اینکه شکلگیرى یک مطالبه دقیق باید در ارتباط با امکانات و پتانسیلهاى یک جامعه باشد. سرعت این تحولات؛ یعنى، تغییر اجتماعى به حدى بوده که بیشتر ایجاد توقع و انتظار کرده است تا مطالبات دقیق و روشن که معلوم نیست اینها را باید از چه کسى خواست. کسى که در مقابل مطالبه قرار مىگیرد، طبعاً یک موجود انتزاعى است؛ یعنى دولت. همه مطالبات در صورت نبود یک مخاطب مشخص به سوى دولت مىروند. ولى این اصل در نظر گرفته نمىشود که دولت در واقع چیزى جز مردم نیست. دولت بازتابى از یک واقعیت اجتماعى است که مردماند. بنابراین، ما در داخل دایرهاى بسته قرار مىگیریم که در این دایره بسته براى این گروههاى اجتماعى یک موقعیت بنبست به وجود مىآید.
گفتوگو سرگه بارسقیان، روزنامه وقایع اتفاقیه، ۲ خرداد ۱۳۸۳.