بررسی بحران‌‌های فرهنگی و ‌محیط‌زیستی امروز ایران

گفت‌وگو با «ناصر فکوهی» هویت و طبیعت قربانی سیاست / زهره نیلی

مرگ آرام هویت؛ وقتی میراث و محیط‌زیست ایران قربانی سیاست می‌شوند
ناصر فکوهی، بی‌توجهی به میراث فرهنگی را نه فقط غفلت، بلکه نشانه‌ای از بحران هویتی در مدیریت و جامعه ایران می‌داند. او می‌گوید تخریب بافت‌های تاریخی و نابودی محیط‌زیست، تنها از بین بردن چند دیوار و درخت نیست، بلکه مرگی تدریجی تاریخ و هویت این سرزمین است؛ مرگی که با سوءمدیریت، انزوا از جهان و بی‌اعتنایی به منافع ملی شتاب می‌گیرد و می‌تواند در کمتر از یک دهه، زندگی را در نیمی از ایران ناممکن کند. گفت‌وگوی «پیام ما» با دکتر فکوهی را در جایگاه یک انسان‌شناس می‌خوانید:

ایران امروز با بحران‌های جدی زیست‌محیطی مانند خشکسالی، فرونشست زمین، آلودگی هوا و انقراض گونه‌ها مواجه است. آیا از نگاه انسان‌شناسی، جامعه ایران به مرحله‌ای از «بی‌تفاوتی محیط‌زیستی» رسیده است؟
به نظر من باید مسئله را به گونه‌ای دیگر مطرح کرد: ما نمی‌توانیم بدون در نظر گرفتن چارچوب‌های کلان‌تر و دیدن مسائل و مشکلات مهم، صرفا بگوییم جامعه ‌ایران به مرحله «بی‌تفاوتی محیط‌زیستی» رسیده است. چراکه این گفته به باور من، چندان معنایی ندارد و حتی همان معنای حداقلی هم، تصویر درستی از موقعیت‌ کنونی به دست نمی‌دهد. به این موضوع بازخواهم گشت. اما پیش از پاسخ به این پرسش باید بگویم، نمونه‌هایی که از بحران زیست‌محیطی ایران مطرح کردید با یکدیگر هم‌وزن نیستند. برخی از این مشکلات همچون کاهش گونه‌ها، مسائلی جهانی‌تر هستند که خطرات ناشی از آن‌ها نیز در کوتاه و میان مدت، کم‌تر است تا بحران‌هایی چون خشکسالی و آلودگی خاک و زمین.
ابتدا باید بگویم شیوه زیست انسان‌ها، از آغاز انقلاب صنعتی یعنی حدود ۲۰۰ سال پیش یا به شکل دقیق‌تر، پس از جنگ حهانی دوم تا امروز موجب شده تا جهان پیرامونی‌شان به خطر بیفتد. زیرا انسان‌ها برای «رفاه» نسبتا کوتاه مدت خود در طول این پنجاه تا صد سال، طبیعت را به بحران‌های گسترده‌ای رسانده‌اند. اگرچه انسان‌ها به موفقیت‌های زیادی برای خودشان دست یافته‌اند؛ برای نمونه عمر متوسط خود را از پنجاه سال در ابتدای قرن بیستم به بالای هفتاد و پنج سال در پایان این قرن افزایش داده‌اند، اما با یک روند تهاجمی که پس از جنگ جهانی دوم آغاز و با نولیبرالیسم سرمایه داری و مصرف‌گرایی بی حد همراه شد به محیط زیست خود صدمه وارد کرده‌اند. طبیعی است که زندگی خود انسان‌ها هم به عنوان بخشی از این طبیعت و نه تافته‌ای جدابافته از آن به خطر افتاده است.

اما نمی‌توان همه تقصیرها را به گردن انسان انداخت و وظیفه مسئولان را نادیده گرفت؟
طبیعتا در کنار این روند که جهانی است و جای بحثی جداگانه دارد آنچه شاهدش هستیم بی‌تدبیری و بی‌کفایتی مسئولانی است که کشور ما را امروز با بحرانی جدی و خطرناک روبه‌رو کرده‌اند و امروز همه ایرانیان، در سرزمین پهناور ایران، هر روز آن را بیشتر و دردناک‌تر از قبل تجربه می‌کنند. در این میان دو کار به نظر من نادرست است یکی آنکه مسبب این وضعیت را خود طبیعت قلمداد کنیم و خشکسالی و فرونشست زمین و آلودگی را مسائلی «طبیعی» بپنداریم که از «اقبال بد» به سراغ ما آمده‌اند. طبیعی است که این طرز فکر، نادرست است و در بسیاری موارد، تعمدی سودجویانه در آن هست.

همه‌چیز را نمی‌توان به طبیعت نسبت داد آن هم وقتی کشور ما همواره با پدیده بی‌آبی و البته آفتاب درخشان روبه‌رو بوده. به همین‌خاطر نیاکان ما به کاریزها و هدایت آب‌های زیرزمینی، توجه بسیار داشته‌اند
بله؛ نادرستی این رویکرد از آنجا مشخص می‌شود که اگر چند هزار سال به عقب هم بازگردیم می‌بینیم در کتیبه‌های باستانی ما از «دیو خشکسالی» سخن رفته است. پس این موضوعی تازه و پیش‌بینی ناشده نبوده است. اینکه مسئولیت را بر دوش مردم بیاندازیم هم اشتباه است. هرچند می‌پذیرم و بارها تاکید کرده‌ام که الگوهای مصرفی در ایران از دهه ۴۰ و به‌طور ویژه از دهه ۷۰ به شدت در جهت بی‌بند و باری گسترده پیش رفته‌اند، اما دلیل این مسئله را در درجه نخست، در بی‌کفایتی برخی از مسئولان از پنجاه سال پیش تاکنون می‌دانم.

چه عواملی در دهه ۴۰ خورشیدی باعث گرایش مردم به سمت مصرف‌گرایی شد؟
از دهه ۱۳۴۰ درآمد‌های نفتی ایران بالا رفت و قدرت سیاسی به استفاده ابزاری از این موقعیت برای ایجاد رضایت تصنعی در مردم پرداخت و این موضوع هم الگوهای مصرف را بیشتر و بیشتر تخریب کرد؛هم بی‌کفایتی و فساد و سودجویی برخی مسئولان را به ابعاد وحشتناکی رساند. انتظار می‌رفت انقلاب ۱۳۵۷ بتواند این امر را تغییر دهد، اما از دهه ۱۳۷۰، شرایط به به موقعیت پیشین بازگشت و حتی به مراتب بدتر. بدین ترتیب مسئولان و تصمیم‌گیرندگانی که جز به منافع کوتاه مدت خود نمی‌اندیشیدند و اغلب دانش و اراده‌ای برای حفظ منابع طبیعی کشور نداشتند، ما را به وضعیتی رساندند که دیگر حتی توانایی آب‌رسانی درست به مردم را هم ندارند و کشور را با خطر جدی یک بحران عمومی زیستی و نه فقط زیست‌محیطی روبرو کرده‌اند.

به همین دلیل در ابتدای گفت‌وگو با اصطلاح «بی‌تفاوتی زیست محیطی» موافق نبودید؟
سهم مردم و سهم مسئولان یکی نیست. به همین جهت اصطلاح «بی‌تفاوتی زیست‌محیطی» اگر مردم را مخاطب قرار دهد، به نظر نادرست می‌آید‌. مگر کسی پیدا می‌شود که داشتن آب سالم و کافی یا هوای پاکیزه برایش مهم نباشد؟ اما یک کشور با نصیحت، حتی تربیت افراد آگاه نمی‌تواند منابع خودش را مدیریت کند.

پس چه می‌توان کرد؟
مشکل اصلی به آنجا برمی‌گردد که اولا آن الگوهای مصرفی نادرست، حاصل استفاده ابزاری سیاستمداران و دست‌اندرکاران از این منابع برای منافع خودشان و رضایت زودگذر مردم بوده؛ ثانیا، برخی مسئولان بی‌کفایت و ندانم‌کار، نمی‌دانسته‌اند در کشوری به پیچیدگی ایران، چطور باید منابع را به درستی توزیع کرد؟ ضمن این‌که نمی‌دانستند بحث محیط زیست را نمی‌توان از دیگر سیاست‌های کشور جدا دانست.

پس چرا در ایران، بحران‌های محیط زیستی هنوز به یک دغدغه فرهنگی-اجتماعی تبدیل نشده‌اند؟ آیا این نشانه گسست میان انسان و طبیعت در فرهنگ امروز است؟
در معنایی کلی بله. این نشانه همان گسستی است که میان انسان و طبیعت از دوره صنعتی شدن اتفاق می‌افتد اما در مورد ایران؛ اولا به دلیل تغییر سبک زندگی و مصرف‌گرا شدن جامعه ایران از دهه ۱۳۴۰ و البته به شکل ویژه از دهه ۱۳۷۰ تاکنون، مسئولانی به کار پرداخته‌اند که تخصص نداشته و نتوانسته‌اند، حتی در سطح خُرد و موردی، موضوع محیط زیست را مدیریت کنند و ما این ناکارآمدی را به وضوح در زمینه آب و برق، وضعیت فرونشست زمین، بیابان‌زایی، جنگل‌زدایی و آلودگی‌ها می‌بینیم. از سوی دیگر این عدم تخصص و سوء مدیریت مسئولان را در رده‌های بالا‌دست‌تر هم می‌بینیم. همان‌ها که نتوانسته‌اند میان این موارد و سایر مسائل و قابلیت‌های کشور، هماهنگی‌های لازم را به وجود آورند و پیش از آنکه بحران از راه برسد، فکری به حال آن بکنند.

به عبارتی خشکسالی و فرونشست زمین، هیچ‌کدام موضوعات تازه‌ای نبوده‌اند.
بله. یکی از مشکلات اساسی کشور ما است که با وجود اطلاع همگان از احتمال بالقوه بحران‌های زیست‌محیطی تا زمان که این بحران‌ها به وضعیت حاد و خطرناکی نرسند، هیچ اقدامی انجام نمی‌شود یا اقداماتی بسیار کوچک صورت می‌گیرد. همچنین مسئولان، نقد و هشدارهای متخصصان در این زمینه‌ را جدی نمی‌گیرند و متاسفانه در برخی موارد می‌توان به فساد گسترده‌ برخی اشاره کرد که از این گونه مصیبت‌ها، سود می‌برند و حل شدن مشکلات را در راستای منافع خود نمی‌بینند.

به جز بحران‌های محیط زیستی ما با بی‌توجهی مطلق به میراث فرهنگی خود(چه ملموس چه ناملموس) روبه‌رو هستیم، آیا می‌توان گفت بی‌توجهی به میراث فرهنگی در ایران، نشانه‌ای از بحران هویتی در سطوح مدیریتی و اجتماعی است؟
صد در صد چنین است. البته نمی‌خواهم بگویم که در این زمینه‌ها، مشکلات فرهنگی نداریم و مردم نسبت به ارزش این میراث آگاهی دارند چراکه بسیاری از موارد، شاهد رفتارهای نامناسب برخی از مردم مثلا یادگاری نوشتن روی دیوارها و آثار تاریخی یا بی‌توجهی در نگه‌داری از آن‌ها هستیم. اما به نظرم این موارد به نسبت سوء مدیریت مسئولان که باید از این میراث، به شدت و با وسواس بسیار نگه‌داری کنند، ناچیزند. اتفاقا مردم به دلیل احساس هویت دوست دارند که از این میراث، بهتر نگهداری شود و ولی برخی از مسئولان به چنین کاری باور ندارند یا به نفعشان نیست که این کار را بکنند. افزون بر این سوء مدیریت کلان در این زمینه را نباید نادیده گرفت. ما به دلیل مسائل عمدتا سیاسی در سال های گدشته، هنوز ‌نتوانسته‌ایم به گردشگری در ایران سرو سامانی بدهیم در حالی که با رونق گردشگری در ایران می‌توانیم به درآمدی چندین برابر درآمد کنونی حاصل از فروش نفت و گاز برسیم. البته رونق گردشگری هم مثل هر موضوع دیگری، نکات منفی خود را خواهد داشت که باید مدیریت‌شان کرد. افزون بر این اگر مردم ببینند با مراقبت از میراث فرهنگی خود‌ ، هم می‌توانند درآمد داشته باشند و هم احترام سایر مردمان از فرهنگ‌های دیگر را، خواه‌ناخواه تمایل‌شان به مراقبت از این میراث بیشتر می‌شود و به ارزش نهفته در آن پی می‌برند.

روندی که امروز شاهدش هستیم این است که بافت‌های تاریخی تخریب و به برج‌ یا مراکز تجاری تبدیل می‌شود. این ماجرا، فقط از بین رفتن فیزیکی آثار است یا نوعی «مرگ فرهنگی» هم در آن نهفته؟
این روند بدون شک، مرگ فرهنگی و از آن بالاتر مرگ هویتی است. آنچه ما را از کشورهای جنوب خلیج فارس که فاقد هویت تاریخی و انسجام اجتماعی هستند جدا می‌کند، همین بافت‌های فرهنگی است. تمدن ما حتی از بسیاری کشورهای پیشرفته غربی هم، کهن‌تر است. با این وجود، این میراث به خودی خود ارزش ایجاد نمی‌کند. بلکه باید آن را برجسته کرد و به خوبی نگه‌داری و به معرض تماشا گذاشت.

چگونه می‌توان این میراث گرانقدر را برجسته کرد؟
برای این کار به گسترش گردشگری بین‌المللی نیاز داریم. سال‌هاست، متخصصان گردشگری هشدار می‌دهند که در کشوری به عظمت و گستردگی ایران و با وجود هزینه‌های بسیار بالای نگه‌داری از میراث فرهنگی، نمی‌توان تنها به گردشگران داخلی تکیه کرد. چون با این کار نمی‌توان هزینه‌های موجود را تامین و منافع و منابع جدیدی برای کشور ایجاد کرد، اما مسئولان عمدتا به دلیل منافع خود و یا مسائل سیاسی به این هشدارها، توجهی نمی‌کنند.

با در نظر گرفتن وضعیت محیط زیست و میراث فرهنگی، اگر بخواهید چشم‌اندازی از آینده ایران در سال‌های پیش رو ارائه دهید، چه تصویری در ذهن‌تان شکل می‌گیرد؟
منظورم از سال‌های پیش‌رو بیست، سی یا پنجاه سال دیگر نیست. حتی در چشم‌اندازی ۱۰ ساله اگر به روند کنونی، یعنی انفراد کشور نسبت به جهان بیرونی، وجود تنش‌های سیاسی داخلی و خارجی، بی‌تفاوتی برخی مسئولان کلیدی نسبت به هویت‌های تاریخی و ملی و به ویژه محیط زیست ادامه دهیم؛ دست‌کم نیمی از کشور دچار چنان وضعیتی خواهد شد که زیستن در آن تقریبا غیر‌ممکن می‌شود.

در این شرایط پیشنهاد شما در جایگاه یک انسان‌شناس چیست؟
باید بحران آب در کشور را که با بحران آب و افزایش گرمای زمین در سراسر جهان همراه شده، بسیار جدی بگیریم. گرچه هنوز هم در کشور ما، گروهی وجود دارند که حتی دفاع از محیط زیست را بی‌اهمیت جلوه می‌دهند، میراث فرهنگی را که جای خود دارد. بدون شک دغدغه این افراد، برای رسیدن به منافعی به جز منافع ملی است و به نظر من به این گونه رفتارها، باید با دیده تردید زیادی نگریست و آن‌ها را رصد کرد. چون هیچ دشمنی نمی‌توانست و نمی‌تواند ضرباتی سخت‌تر از افراد به ما بزند؛ گروه‌هایی که با شعارهای تندروانه سیاسی، مسائل اصلی کشور را به حاشیه می‌رانند و به موضوعات حیاتی و مهمی چون محیط زیست و میراث و هویت هزاران ساله این کشور توجه نمی‌کنند و تلاش دارند این گونه مشکلات اساسی را نفی کنند. مگر ما به جز آب و خاک و تاریخ و هویت و باورها و اعتقادات خود، میراث دیگری هم داریم؟
از سوی دیگر هر کسی به سهو یا به عمد، میراث ایران باستان و ایران اسلامی را در تقابل با یکدیگر قرار دهد؛ چراکه این دو اجزای تفکیک‌ناپذیر هویت و تاریخ ما هستند یا محیط زیست را بی‌اهمیت جلوه دهد، از نگاه من، دست‌کم ناآگاهانه در حال ریختن آب به آسیاب دشمنان این کشور است. ‌

با توجه به جهانی‌شدن و روندهای سریع نوسازی، چگونه می‌توان هویت فرهنگی ایرانی را حفظ کرد بدون اینکه در دام «نوستالژی فلج‌کننده» یا «سنت‌گرایی مصنوعی» بیفتیم؟
با مهم شمردن و میدان دادن به افراد متخصص و کاردان در هر زمینه‌ای. با میدان دادن به مدیران شرافتمند و دغدغه‌مندی که سال‌هاست به حاشیه رانده شده‌اند. چون نخواسته‌اند منافع خود را بالاتر از منافع کشور‌، تاریخ و هویت ایران ببینند. این مدیران و این متخصصان را همه می‌شناسند‌. حتی بسیاری از آن‌ها امروزهم در گوشه‌ای، به دور از حاشیه کار می‌کنند، اما به دلایلی پوچ و گمراه کننده، از جریان اصلی تصمیم‌گیری‌ها کنار گذاشته شده‌اند. با وجود این، همه آن‌ها را می‌شناسند؛ چون دستکم در حوزه کاری خودشان، انسان‌های شناخته شده‌ای هستند و هم دوستان ما و هم دشمنان‌مان آن‌ها را می‌شناسند. از این‌رو گمان می‌کنم، حاشیه‌ای کردن مدیران و مسئولان دلسوز و دغدغه‌مند هم، تا اندازه‌ای کار دشمنان است. همان‌ها که می‌دانند تنها از این راه ممکن است این کشور را از پای درآورند.

پیام ما / ۱۱ آبان ۱۴۰۴

هویت و طبیعت قربانی سیاست