– از منظر انسانشناسی فرهنگی، چه رابطهای میان پدیدههای طبیعی چون کوهها و شکلگیری یا تثبیت هویت فرهنگی و جمعی در شهرهای مجاور آنها وجود دارد؟ آیا میتوان کوهها را بهعنوان نمادهایی زیستی و اسطورهای در ساختار فرهنگی شهرها تحلیل کرد؟
-انسانشناسی فرهنگی در شاخههایی چون انسانشناسی بومشناختی(۱) و انسانشناسی طبیعت(۲) با اندیشمندان برجستهای از جولیان استیوارد(۳) و روی راپاپورت(۴) گرفته تا فیلیپ دسکولا(۵)، از ابتدای پیدایش این رشته تا امروز به این پدیده پرداختهاند. پژوهشهای صورتگرفته در این زمینه بسیار گوناگون و فراوان بودهاند. این نکته بهویژه از آن رو اهمیت دارد که جوامع نخستینی که انسانشناسان درمورد آنها مطالعه میکردند، جوامع غیرشهری یعنی عشایری و روستایی بودند. در این گونه از جوامع نیز پیوند میان انسان و طبیعت بسیار برجسته و پراهمیت بودند. اما انسانشناسی مدرن هنوز هم بر آن است که در زیستگاههای جدید شهری نیز باید به این موضوع اهمیت داد. یعنی بررسی رابطه و مبادلۀ انسان با طبیعت برونشهری و غیرشهری از یکسو و با «طبیعت» یا، بهتر است بگوییم، طبیعت بازسازیشده درون شهر، چه از لحاظ تأثیر آن بر کیفیت زندگی انسانها و چه از لحاظ ایجاد هویت و ریشهدارکردن انسانهایی که در این شهرها زندگی میکنند، و ایجاد محیطی مناسب برای رشد سالم جسمانی و ذهنی آنها، اهمیت زیادی دارد. از این رو، مطالعات در این رشتهها، نهتنهابا کاهش روستانشینی و کوچنشینی و تبدیلشدن شهرنشینی به شیوۀ زیست اکثریت بزرگ مردمان جهان امروز ــ کاهش نیافته، بلکه بر اهمیت و کاربردهایشان افزوده شده و ابعاد زیادی را، از آموزش و انتقال فرهنگی تا میراث فرهنگی و از سالمسازی محیط برای رشد انسانها تا ایجاد حداکثر همسازی میان انسانها با سایر موجودات، مورد توجه قرار دادهاند.
بحث اسطورهشناسی البته جایگاهی مهم در این میان دارد؛ اما مطالعۀ آن برای ما انسانشناسان لزوماً با دیدگاهها و روششناسی رشتۀ اسطورهشناسی انجام نمیگیرد. به این معنا که مطالعۀ اسطورهشناسی بیشتر رشتههایی نظیر تاریخ، ادبیات، زبانشناسی و شناخت فرهنگ شفاهی و با روشهای آنها انجام میگیرد؛ درحالیکه در انسانشناسی، اسطورهشناسی در شاخههایی چون انسانشناسی شناخت و بیشتر در انسانشناسی اعتقادات و مناسک و نمادها مورد مطالعه قرار میگیرد. در نماد و نشانهشناسی نیز اسطورهشناسی به مثابه زیرشاخهای مطرح است و شباهتهای زیادی با انسانشناسی دارد. باید توجه داشت که اسطورهشناسی همراه با نماد و نشانهشناسی از عناصر اساسی شکل دادن پیرامون به شخصیت و هویتیابی و احساس تعلق داشتن در انسانها و رشد آنها در یک محیط زیستی فرهنگی است. نمونهای روشن، که همچنین موضوع این گفتوگوست، شهر تهران به مثابه زمینهای برای تهرانی بودن، ایرانی بودن و فرهنگ ایرانی به طور عام است. آیا میتوان تصور کرد که چنین هویت و میراثی بدون آنچه از طبیعت برای ما به ارث گذاشته شده (و اغلب نیز محافظان خوبی برای آن نبودهایم) قابل تعریف باشد. تهران، شهری در دامان البرز و دماوند است. این نکتهای است که از گذشته تا امروز با حرکت در این شهر و پیشینۀ تاریخیاش کاملاً محسوس و قابل مشاهده است؛ چه آن هنگام که روستایی کوچک بود و چه امروز که یک کلانشهر بزرگ است. آیا میتوان منظرهای عمومی از تهران را بدون کوههای اطرافش مشاهده کرد و یا به ذهن آورد؟ همین مطلب را میتوان به صورت محدودتر و متأسفانه کمرنگشدهتری دربارۀ باغها و کوچهباغهای تهران، محلههای قدیمی و روستاهای اطرافش گفت ــ بسیاری از این مکانها همچون چیذر، ونک و جاهای دیگر، امروز به درون شهرهای بزرگ بلعیده شدهاند. حتی در آنچه ما طبیعتِ انسانساز شهری مینامیم، برای نمونه درختان خیابان ولیعصر (پهلوی پیشین). این یک واقعیت است که این خیابان سرسبز بخشی از یک حافظۀ جمعی غنی به شمار میآید که هویت تهرانی–ایرانی را میسازد.
من پیشتر در گفتوگویی به نقش نمادهای شهری ساختهشده در شهرسازی، برای نمونه نمادهایی چون برج آزادی، اشاره کردهام(۶) و مقالات متعددی هم دربارۀ رابطۀ هویتهای ساکنان این شهر با آن و هویت خود این شهر داشتهام(۷)؛ همچنین در یک سخنرانی بلند، در همین اواخر، دربارۀ تهران به مثابه جهانشهر داشتم(۸). اما آنچه در آن گفتوگو و نوشتهها، ساختارهای عمومی را تشکیل میدهند، تقریباً بهطور کامل دربارۀ طبیعت بیرونی یا درونی شهر تهران یا هر شهری دیگر نیز صادق است. هرچند انسانها رویکرد بسیار خشن و پرخاشجویانهای نسبت به طبیعت و سایر موجودات (اعم از جاندار یا بیجان) پیش گرفتهاند. دلیل این امر نوعی خودمحوربینی ویرانگر است که گونۀ انسانی را امروز در آستانۀ انقراض قرار داده، اما امید ما آن است که، با برترییافتن عقلانیت و روشنگری انسانی، بتوان این روند را کُندتر و سپس واژگون کرده و این درک را در انسانها درونی کرد. بدون وجود رابطهای ژرف، دوستانه، نزدیک، دلسوزانه و پُردغدغه میان انسان با سایر موجودات، آیندهای برای او جز یک دوزخ و سرانجام نابودی متصور نمیتوان شد. به همین دلیل، بسیاری از متفکران ــ بهویژه در طول دو قرنی که از انقلاب صنعتی و عمومیتیافتن شهرنشینی گذشته است، ــ تلاش کردهاند اهمیت خروج از منطق مخرّب انسانمحوری، در معنای خودمحوربینی و بهویژه خودبرتربینی، را به انسانها نشان دهند و روند توسعۀ دویست–سیصد سال اخیر را به شیوهای رادیکال دگرگون کنند تا شانس زیست انسان و البته سایر موجودات در جهانی هماهنگ و همبسته و همدل افزایش یابد. فراموش نکنیم که بخش بزرگی، اگر نگوییم تمام، آنچه در جهان بحرانزده و پُرآشوبوتنش و آکنده از تبهکاری و فساد و استبداد و زور و خشونت کنونی میبینیم، به همان شکاف و گسست نخستینی بر میگردد که در اندیشۀ ادیان ابراهیمی به سقوط (هبوط) انسان (از بهشت بر زمین) و در اندیشۀ مدرن روسویی به گسست انسان از بومزیست طبیعی وی مربوط میشود. هرچند بازگشت کامل از این راه بیشک ممکن نیست، ایجاد سازش و تعریف روابطی متفاوت میان انسانها با یکدیگر و میان انسانها و سایر موجودات و اشیاء نهتنها ممکن است بلکه تنها شرط تداوم یافتن گونۀ انسانی در آینده به حساب میآید.
– در تاریخ جوامع شهری، کوهها اغلب نهتنها مرزهای جغرافیایی، بلکه مرزهای روانی، اسطورهای و زیستی نیز بودهاند. نقش این پدیدهها در حافظۀ جمعی، روایتهای بومی و ساختارهای آیینی و دینی چگونه بازتاب پیدا میکند؟
– پیشینۀ تاریخی و پیشاتاریخی موجود انسانی یا «هومو» (homo)، بنا بر آخرین مطالعات پارینهانسانشناسان، به حدود چهارمیلیون سال پیش و بر مدار استوا در آفریقا (و بنا بر برخی از حدس و گمانها، همچنین، در چند نقطۀ دیگر این مدار) برمیگردد. سپس پراکندگی انسانها در طول چند میلیون سال در کل کره زمین روی میدهد. از این دورۀ چهارمیلیونساله، جدایی ما از طبیعت نه به دوران بسیار طولانی معیشت انسانها با شکار و گردآوری (از آغاز تا دههزار سال پیش) مربوط است، نه به دورۀ کشاورزی (از دههزار سال پیش تا حدود سیصد سال پیش)؛ بلکه این جدایی زمانی شروع میشود که، برای نخستینبار و پس از انقلاب صنعتی، شهر بهمثابه زیستگاه عموم مردم مطرح میشود و ما، در کنار کشاورزان، گروههای دیگری نظیر کارگران و اقشار فرودست دیگر را میبینیم که در شهرها ساکن شدهاند و شهر از یک موقعیت اقلیتی به یک موقعیت اکثریتی در جمعیت میرسد، در حالی که کشاورزی با صنعتیشدن بخش کوچکتری از جمعیت را در بر میگیرد. برای این کار، انسانها به اسطورههایی بنیانگذار نیاز دارند که در همان عصر در قالبهای اغلب ادبی به وجود میآیند(۹). از این زمان است که، به گفتۀ فیلیپ دسکولا، انسانها چیزی به نام «طبیعت» را ابداع میکنند(۱۱). البته نه به این معنا که طبیعت پیش از این دوره وجود نداشته، بلکه به این معنا که جهان چیزی جز طبیعت نبوده و شهر نوعی گسست، در همان معنای روسویی از جهان (از بهشت آغازین)، بوده است.
با این همه، دورۀ چند میلیون سالۀ شکار و گردآوری را باید از دورۀ کشاورزی و البته از دورۀ صنعتی، که امروز در حال گذار به دورۀ دیجیتالی و هوش مصنوعی است، جدا کرد. هر یک از این دورهها نیز درون خود بخشهایی تفکیکشده دارند: برای نمونه، نمیتوان دورۀ آغازین پارینهسنگی را ــ که انسانها قابلیت بسیار محدودی به شکار داشتند و بیشتر از راه گردآوری یا لاشهخواری تغذیه میکردند ــ با میلیونها سال بعد ــ که ابتدا آتش را مهار کردند (حدود ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزار سال پیش)، و توانستند از زیستگاه اصلی خود (روی درختها) پایین بیایند و بر زمین مستقر شوند، و با پیشرفت ابزارها، شکارهایی هرچه بزرگتر بکنند، و هزاران سال بعد که توانستند آتش را نه فقط مهار کنند بلکه خود بسازند ــ از یک دست دانست. شیوههای معیشتی، حرکتی، رابطۀ انسانها با یکدیگر، میزان تجمیع آنها با هم و میانکنشهایشان با یکدیگر و با سایر موجودات، اعم از جاندار و بیجان، کاملاً متفاوت بودند. برای انسانها، بسیاری از عناصر پیرامونیشان تا دورههایی متفاوت و حتی امروز دستنایافتنی بود. برای نمونه، آسمان که به چشم آنها (پس از باور آوردنشان به جهان دیگر) به زیستگاه خدایان و سپس خدای واحد تبدیل میشود؛ یا اعماق زمین که، در راستای همین باورها، برایشان تبدیل به جایگاه دوزخ میشود. برای انسانها، ماه و خورشید پدیدارهایی دستنایافتنی بودند و تا امروز هم دستنایافتنی باقی ماندهاند (اگر از ماه بگذریم که دسترسی کوچکی به آن داشتهایم)؛ همچنان که دسترسی به کیهان و ستارگان کنونی، و نیز منشأ و پایان جهان. اما بسیاری از عناصر در طبیعت که امروز دسترسی به آنها برای ما بدیهی و تقریباً ساده به نظر میرسد، برای انسانها، تا دوران متأخر، یعنی همین چند هزار سال آخر، دست نایافتنی بودهاند. کوهها نمونهای از این عناصر طبیعیاند، و اقیانوسها و دریاهای دوردست و رودخانههای پرخروش و اعماق جنگلها را نیز میتوان به این گونه عناصر افزود. هربار که انسانها نمیتوانستند پدیدهای را درک کنند، یا کاملاً درک کنند، و به تدریج که قدرت زبانیشان افزایش مییافت (از حدود ۲۰۰ هزار سال پیش به این سو)، این قدرت را مییافتند که دربارۀ آن خیالپردازی کنند. این فرایندی است که میبینیم به صورت گستردهای در اواخر دوران پارینهسنگی، یعنی در فاصله ۳۰ تا ۱۰ هزار سال پیش، روی میدهد و در دورۀ کشاورزی ادامه مییابد، تا در دورۀ صنعتی و دوران دموکراتیزهشدن به اوج خود برسد.
ادامه دارد
مجله فرهنگی و هنری طبل، شماره ۲۰، شهریور ۱۴۰۴
گفتوگوی هویار اسدیان با ناصر فکوهی، مجله فرهنگی و هنری طبل، شماره ۲۰، شهریور ۱۴۰۴، صص. ۱۹۷-۱۸۱
۱ . Ecological Anthropology.
۲. Anthropology of Nature.
۳ . Julian Steward.
۴ . Roy Rappaport.
۵ . Philippe Descola.
۶. فکوهی، ناصر، «نگاهی به نمادهای شهری و جایگاه آنها در شهرنشینی،» وبگاه ناصر فکوهی، ۱۳۹۹،
۷ . فکوهی، ناصر، «تهران چیست؟ تهران کجاست؟»، روزنامه اعتماد، ۱۳۹۴، ۸ آذر. در وبگاه ناصر فکوهی،Ibid.
۸ . فکوهی، ناصر، «تهران به مثابه جهانشهر» (سخنرانی)، مهر ماه، تهران: مؤسسه پانوراما، ۱۴۰۳،
۹ . فکوهی، ناصر، «مقدمهای بر تبیین اسطورههای بنیانگذار شهر مدرن: از برج بابل تا فرانکشتاین،» ۱۳۹۴، در وبگاه ناصر فکوهی، Ibid.
۱۰ . فکوهی، ناصر، «طبیعت و فرهنگ،» ۱۴۰۴، در وبگاه ناصر فکوهی، Ibid.
۱۱ . Blue-Green Cities.
http://www.bluegreencities.ac.uk/