انسان‏‌شهرى و تعطیلات / گفتگو با ناصر فکوهی / بخش سوم و آخر

بابك گرانقدر

ما گفتیم در جوامع سنتى اوقات فراغت معنا پیدا نمى‏‌کنند. من تعبیر جالبى در جایى دیدم «شهر واجب» یعنى شهرى که از سویى واجب است؛ یعنى صبح همه سوار مترو مى‏‌شوند، گروه گروه مردم سر کار مى‏‌روند، غروب همه سر یک ساعت خاص بیرون مى‏‌آیند و آن‏جاست که اوقات فراغ و سرگرمى و تلویزیون معنا مى‏‌یابد و از بالا که مى‏‌بینیم منظره جالبى است. چطور این تفکیک از جامعه سنتى ایجاد مى‏‌شود؟
این‏‌گونه نیست که در جوامع سنتى کار و اوقات فراغت به کلی تفکیک شده باشند. فرضاً در جوامع کشاورزى که امروزه در جامعه ما هم مثل بسیارى از کشورهاى دیگر به‏ چشم مى‏ خورد، فصل کار و فصل بیکارى داریم، ولى جوامع مختلف بر اساس مصرف خود، کار خودشان را تعریف مى‏‌کنند و این امرى نسبى است و حتى مى‏‌توان گفت: لزوماً با توسعه‏‌یافتگى رابطه مستقیم ندارد. در واقع این یک بحث کیفى است که مثال خیلى روشن آن مقایسه اروپا و امریکاست. مقایسه اروپا و امریکا نشان مى‏‌دهد که فرضاً در امریکا یک سطح مصرف فوق‏‌العاده بالا وجود دارد که داراى یک هزینه اجتماعى و یک هزینه شخصى است که افراد مى‏‌پردازند. در امریکا مردم ماشین‏‌هاى گران‏‌قیمت‏‌تر و منازلى بزرگ‏تر دارند. ولى در مقابل، امریکایى‏‌ها پیوسته در حال استرس زندگى مى‏‌کنند، هرکس وحشت دارد که کارش را دست بدهد. در امریکا مرخصى گرفتن نوعى ریسک است، چون احتمال دارد به محض بیرون رفتن از محیط کار، کارتان را از دست بدهید.
کارفرما می‌تواند با مشاهده کاهش بهره‏‌وری‌تان، شما را بیرون بیندازد و پیوسته براى این‏که زندگى‏‌تان را در یک سطح نگاه دارید، باید زیر بار قرض بروید و بنابراین، تمامى خانواده‏‌هاى امریکایى خانواده‏‌هایى مقروض‏‌اند. امریکا یکى از مقروض‏‌ترین کشورهاى جهان است، منتها براى تأمین این قرض باید کار کند. در هیچ جاى جهان شدت و فشار کار به اندازه امریکا نیست. این را همه کسانى که کار در اروپا و امریکا را تجربه کرده‏‌‌اند مى‏‌دانند. شاید در مورد ژاپن هم بتوانیم این مسئله را بگوییم. درعین‏‌حال که در امریکا باید افراد وقت زیادى براى حمل و نقل و… بگذارند و کل جامعه امریکایى براى این‏که این را تحمل کند، وارد یک جریان جهانى شده است که در واقع میلیتاریزاسیون (نظامى کردن) دنیاست. امریکا به تنهایى مصرف‏‌کننده یک چهارم انرژى جهان و به همین دلیل به‏‌شدت به واردات منابع انرژى و نفتى وابسته است و چاره‏‌اى جز اشغال خاورمیانه ندارد. اما در اروپا افراد در منازل کوچک‏تر زندگى مى‏‌کنند، خودروهایى ارزان‏‌قیمت‏‌تر دارند، و تجهیزات در خانواده کم‏تر است، ولى زندگى اروپایى‏‌ها از کیفیت برخوردار است. استرس بیکارى در اروپا کم‏تر است. مردم بیش‏تر وقت آزاد دارند و به زندگى بیش‏تر مى‏‌رسند و بیش‏تر به تعطیلات مى‏‌روند. این را کیفیت زندگى مى‏‌گوییم. هر جامعه بنابر تعریفى که از الگوهاى مصرفى‏‌اش مى‏‌دهد، کیفیت زندگى‏‌اش را مى‏‌سازد و کار و اوقات فراغت را تعریف مى‏‌کند. در امریکا گرایشى وجود دارد که سبب تخریب اوقات فراغت امریکایى‏‌ها مى‏‌شود. آن‏‌ها مثل ژاپنى‏‌ها کم‏ترین میزان تعطیلى را دارند و کم‏ترین استفاده را از روزهاى تعطیل خود مى‏‌کنند. البته در یک دیدگاه امریکایى آن‏‌ها استدلال مى‏‌کنند که ما روزهاى تعطیل خیلى کم داریم، ولى کیفیت زندگى بالاترى داریم، به دلیل این‏که سطح زندگى‏‌مان خیلى بالاست. این درست است، ولى به شرط آن‏که صرفاً شاخص‏‌هاى مادى را در نظر بگیریم و به‏ طور مثال بالا بودن کیفیت زندگى را در بزرگ‏تر بودن متراژ خانه بدانیم و این‏که هر سال بتوانیم اتومبیل‏‌مان را عوض کنیم. ولى اگر شاخص را برخوردارى از وقت آزاد بدانیم، جامعه امریکا به نسبت اروپا در رده‏اى پایین قرار مى‏‌گیرد، زیرا افراد وقت آزاد ندارند. تا زمانى که ما وارد عقلانیت کار نشویم – این بحثى است که در ارتباط با ایران دارم – به جایى نمى‏‌رسیم. اصولاً کار با اوقات فراغت معنا مى‏‌یابد. ما از سویى مى‏‌گوییم که ۲۰ روز کار نکردن فاجعه‏‌بار است، ولى براى ما فاجعه‏‌بار نیست زیرا تقریباً کسى کار نمى‏‌کند یا خیلى کم کار مى‏‌کند و آن ۲۰ روز اصلاً احساس نمى‏‌شود. درحالى‏‌که اگر شما در نظام خیلى متراکم بهره‏‌ورى کار باشید، حتى اگر یک لحظه چیزى متوقف شود، آن را بلافاصله حس مى‏‌کنید، زیرا در نظمى خاص هستید که نمى‏‌تواند متوقف شود. بنابراین، تعطیلات در ایران به موضوعى سرگرم‏‌کننده بدل شده و رابطه‏‌اش را با ریشه منطقى‏‌اش – کار – از دست داده است. این امر را مى‏‌توان با مورد دیگرى که این بندناف‏‌هاى اساسى قطع شده‏‌اند، مقایسه کرد: مثلاً در رابطه دانشگاه و بازار کار چون رابطه تحصیل با بازار کار قطع شده، دانشگاه اغلب به محلى براى گذراندن اوقات فراغت بدل شده است و بعد از گرفتن مدرک، هیچ فرقى ندارد که بازار کار به شما نیاز دارد یا خیر.
بنابراین باید از همین امروز براى رفتن به‏ سوى جامعه‏‌اى که کار در آن عقلانى شده است، آماده شویم که حتى اگر از همین امروز حرکت کنیم، به ۲۰ الى ۳۰ سال زمان نیاز داریم تا به آن جامعه برسیم و بهتر است جامعه‏‌شناسان و اقتصاددانان ما از همین امروز به چاره‏‌اندیشى پیرامون مسئله تعطیلات باشند و این‏که چطور باید رفتارهاى اجتماعى را تغییر داد. مثلاً چطور مى‏‌توان به مردم گفت که اگر امروز، شنبه، عید نوروز و تعطیل است، شما فردا صبح یکشنبه رأس ساعت ۸ باید سرکار خود حاضر باشید؛ فکر مى‏‌کنم حتى گفتن این امر هم افراد را دچار شوک کند، درحالى‏‌که در اروپا سالیان سال است که همین‏‌گونه است. اول ژانویه تعطیل است و دوم ژانویه همه سرکار مى‏‌روند و براى کسى عجیب نیست، ولى براى ایرانى اگر دست‏‌کم ۵ روز تعطیل نباشد، غیرقابل تصور است. این‏ها رفتارهاى درونى شده‏‌اى هستند که تغییر دادن‏شان سخت است، ولى باید در جهت تغیرشان حرکت کرد.
لارنس کهون در کتاب متون برگزیده از مدرنیسم تا پست‏‌مدرنیسم، از این مطلب استفاده مى‏‌کند که بعد از این‏که شورش‏‌هاى سال ۱۹۶۸ تمام شدند. سرمایه‏‌دارى دوباره همه چیز را بلعید و به‏ نوعى ما این خلأ را داریم که اگر قبول کنیم سرمایه‏‌دارى همه چیز را بلعید، اقتصاد مى‏‌تواند تعطیلات را هم ببلعد و به آن رونق دهد چون تعطیلات هم اقتصاد خاص خودش را دارد. مثلاً شرکت خدماتى تورهاى مسافرتى، هتل‏‌ها، مراکز خرید در تعطیلات بیش‏ترین نفع را مى‏‌برند. مراکز تفریحى، پارک‏‌ها، و سینماها حتى کنسرت‏‌ها که ما این ساخت اجتماعى را خیلى کم داریم – همه برنامه‏‌ریزى مى‏‌کنند تا از تعطیلات بهره اقتصادى کافى ببرند، اما ما هیچ‏وقت به این قضیه دامن نزدیم و سعى نکردیم حتى مثلاً بخش گردشگرى را تقویت کنیم. اول این‏که، بحث تعطیلات چه جایگاهى در حوزه انسان‏‌شناسى دارد، و رابطه آن با سرگرمى چیست و جایگاهش کجاست؟
از دیدگاه انسان‏‌شناسى، اوقات فراغت به‏ عنوان حوزه‏‌اى زمانى درک مى‏‌شود که انتقال و تداوم فرهنگى و آموزش فرهنگى اجتماعى هم مى‏‌تواند در آن انجام گیرد و مى‏‌توان از اوقات فراغت براى تقویت، تداوم، و تنوع فرهنگى استفاده کرد. درعین‏‌حال انسان‏‌شناسى به خطراتى که در واقع این حوزه زمانى و مکانى براى تخریب و یورش بردن به فرهنگ‏‌ها و از بین بردن تنوع فرهنگى و به‏ وجود آوردن رفتارهاى فرهنگى غیرمناسب در جامعه دارد، بسیار توجه مى‏‌کند و مى‏‌توان گفت این حوزه از لحاظ فرهنگى، هم پتانسیلى بسیار قدرتمند دارد که بشود از آن براى پیشبرد فرهنگ استفاده کرد، و هم حوزه‏اى خطرناک است که فرهنگ را تخریب مى‏‌کند. در نخستین بحث ما، رابطه منطقى در این‏جا به‏ دلیل این‏که بازى مکانى زمانى اوقات فراغت روى زیر ساخت‏‌هاى اقتصادى شکل مى‏‌گیرد، از اهمیت زیادى برخوردار است. شما مى‏‌گویید که در اوقات فراغت باید به افراد کالا و خدمات عرضه شود. این درست است، ولى براى این کار، باید قدرت خرید وجود داشته باشد؛ یعنى، در اقتصاد هیچ چیز به خودى خود به‏‌وجود نمى‏‌آید. مردم باید «بودجه خرید» و «امید به مصرف» داشته باشند. امید به مصرف؛ یعنى این‏که، شما اکنون قدرت خرید دارید، ولى باید این قدرت خرید را در یک چشم‏‌انداز میان‏‌مدت و درازمدت حفظ کنید تا به‏ سوى مصرف بروید. در غیر این صورت، به‏ جاى این‏که پتانسیل قدرت خرید شما به‏ سوى حوزه مصرف برود، به‏ سوى حوزه پس‏‌انداز و انباشت سرمایه و خرید کالاهاى سرمایه‏‌اى خواهد رفت. شما اکنون حقوق بسیار خوبى دارید، ولى به حفظ شغل خود امیدوار نیستید و درنتیجه ترجیح مى‏‌دهید به‏ جاى این‏که روز تعطیل، غذا را در رستوران بخورید، آن پول را پس‏‌انداز کنید و یا اگر مى‏‌خواهید خرید کنید، سهام یا خودرو مى‏‌خرید، چون مى‏‌دانید بعداً مى‏‌توانید آن را به پول بدل کنید. درنتیجه این حوزه، اوقات فراغت را تأمین نخواهد کرد. زمانى مى‏‌توانید حوزه اوقات فراغت را تقویت کنید که از لحاظ اقتصادى بتوانید رشد پایدار را براى بخشى بزرگ از جامعه، به ‏ویژه طبقه متوسط تضمین کنید. توریسم و اوقات فراغت عمدتاً از طبقه متوسط تغذیه مى‏‌شوند. یعنى مصرف‏کننده عمده آن‏‌ها طبقه متوسط است نه طبقه بالا و نه طبقه پایین و گرایش هم در جهت دموکراتیزه شدن آن است؛ یعنى هرچه بیش‏تر به‏ سوى مصرف‏‌کنندگان از طبقه پایین برود و به این جهت است که رشد کرده است. اکنون تأثیر این قضیه از لحاظ فرهنگى چیست؟ تأثیرش این است که شما اگر از لحاظ اقتصادى نتوانید یک بخش اوقات فراغت را تأمین کنید، درحقیقت رفتارهاى افراد در آن زمان رفتارهایى متفاوت خواهند بود؛ یعنى، افراد درحقیقت باید در اوقات فراغت در خانه بمانند، چون هرجا بخواهند بروند برایشان هزینه دارد و یا در مکانى خاص جمع مى‏‌شوند، مثلاً در پارک، بدون این‏که مصرفى عمده داشته باشند.

این را به‏‌صورت عمده در شهرستان‏‌ها مى‏‌بینیم که مردم غذای‌شان را دسته‏‌جمعى در پارک مى‏‌خورند.
بله، این البته بهتر از هیچ است، ولى این چیزى نیست که بشود آن را بخش اوقات فراغت نامید. به‏ طور اخص، این ایجاد پویایى اقتصادى نمى‏‌کند و طبعاً نمى‏‌تواند به‏ وسیله سازوکار حرف‌ه‏اى رشد فرهنگى ایجاد کند، چون اگر ما بخواهیم شاهد رشد سینما، رسانه، تلویزیون، و … باشیم، این رسانه‏‌ها و وسایل باید مصرف‏کننده داشته باشند. هر اندازه مردم بیش‏تر به سینما بروند، بیش‏تر مى‏‌توان فیلم ساخت، زیرا پول وارد چرخه فرهنگ مى‏‌شود. هر چقدر استقبال کم‏تر باشد، تولید و خلاقیت فرهنگى کاهش مى‏‌یابد. بدین‏‌ترتیب این خطر وجود دارد که الگوى رفتارهاى فراغتى به تیپ‏‌هاى منفعل بدل شود و رفتارهاى منفعلانه در میان بخش وسیعى از مردم ترویج، و رفتارهاى فعالانه، خاص گروهى ویژه شوند. همان‏طور که اکنون کسانى را داریم که به سینما مى‏‌روند و یا کتاب مى‏‌خرند، ولى یک گروه ویژه‏‌اند؛ یعنى، این‏‌گونه رفتارهاى فرهنگى تعمیم پیدا نکرده و دموکراتیزه نشده‏‌اند. بدین‏‌شکل ما نمى‏‌توانیم به خلاقیت فرهنگى برسیم. ما هیچ موقع نمى‏‌توانیم با فرهنگ نخبگان به رشد فرهنگى یک جامعه برسیم، آن چیزى که ایجاد رشد فرهنگى مى‏‌کند، صرف نخبگان نیستند، بلکه فرهنگ عام است؛ یعنى زمینه فرهنگى است که نخبگان در آن به‏ وجود مى‏‌آیند و رشد مى‏‌کنند. این رفتارهاى خاص اوقات فراغت که اغلب منفعلانه‏‌اند، پیوسته به خطرى دامن مى‏‌زنند و آن تخریب فرهنگى است. با یک حجم سرمایه کوچک، یک فرد مى‏تواند چه کارى براى پر کردن اوقات فراغتش بکند. با این حجم او نمى‏‌تواند سفر برود، ولى مى‏‌تواند به برنامه‏‌هاى تلویزیونى یا ماهواره‏‌اى نگاه کند. در این‏جا بخش بزرگى از مردم به مصرف‏‌کنندگان برنامه‏‌هاى ماهواره‏‌اى، برنامه‏‌هایى که به‏ سرعت در حال تخریب کردن بافت‏‌هاى فرهنگى هستند و ضربه خیلى شدیدى به جوانان مى‏‌زنند، بدل مى‏‌شوند. براى این‏که آن‏‌ها را سطحى مى‏‌کنند، براى این‏که در آن‏‌ها تنوع فرهنگى را از بین مى‏‌برند و آ‌ن‏‌ها را به مصرف‏‌کنندگان خیلى منفعل بدل مى‏‌کنند. این بدان معنى نیست که نباید ماهواره تماشا کرد، ولى اگر قرار باشد فقط این کار را بکنیم، مسلماً به جایى نخواهیم رسید. فرهنگ به‏‌صورت یک مصرف منفعل، آن هم به شکل منفعل‏‌ترین نوع مصرف که تماشاى تلویزیون است، در واقع یک نوع تخریب فرهنگى است. زمانى ما واقعاً مى‏‌توانیم از خلاقیت فرهنگى صحبت کنیم که خودمان بنویسیم و کتاب تولید کنیم و خودمان روزنامه بنویسیم. این‏ها به سرمایه‏‌گذارى و به مدیریت فرهنگى نیاز دارد. هم‏‌اکنون در موقعیتى قرار داریم که چون مشکلات اقتصادى وجود دارند، این بخش اوقات فراغت عملاً شکل منفعل دارد. اوقات فراغت عملاً به‏ صورت منبعى براى رشد فرهنگى مطرح نیست، بلکه از نظر من بیش‏تر به‏ عنوان منبعى براى تخریب فرهنگى مطرح است. متأسفانه ما درست از پتانسیل‏‌های‌مان استفاده نمى‏کنیم و این در حالى است که پتانسیل‏‌هاى ما در جهان بى‏‌نظیرند. ما مى‏‌توانیم از این دفاع کنیم که ایران واقعاً یک کشور بى‏‌نظیر از لحاظ پتانسیل‏‌هاى توریسم عمومى، اکوتوریسم، تفریحى، تاریخى، و فرهنگى و امکاناتى است که مى‏‌توان اوقات فراغت را در آن سازماندهى کرد. از سویى انفعال باعث مى‏‌شود فرهنگ‏‎ها هرچه بیش‏تر در افراد تخریب شوند. این‏ها خطرهاى اساسى‏‌اند که اگر این امکان داده شود که فرهنگ‏‌شناسان و جامعه‏‌شناسان نقش بیش‏ترى در مدیریت اوقات فراغت و تنظیم مسائل اجتماعى و اقتصادى داشته باشند، مى‏‌توانیم اقدامات بهترى در این زمینه انجام دهیم.

گفتگو با ناصر فکوهی / بابک گرانقدر، همشهرى ماه، ش ۳، دوره جدید، اسفند ۱۳۸۳.