کریستیناتورن
ترجمۀ فرشته انصاری مهابادی
فرهنگ و شخصیت
culture and personality
«فرهنگ و شخصیت» نام نخستین مکتب فکری است که بعدها به یکی از زیرشاخههای انسانشناسی روانشناختی٭ تبدیل شد. آغاز کار این مکتب بهویژه با [شخصیت] زبانشناس و انسانشناس بزرگ امریکائی، ادوارد ساپیر† (۱۹۳۹-۱۸۸۴) پیوند خورده است. ساپیر تحتتأثیر روانشناسان گشتالتی† آلمانی بود. این گروه استدلال میکردند که ادراک تنها هنگامی میتواند تفهیمپذیر شود که موضوع آن نه بهصورت ترکیبی از عناصر مجزا بلکه بهصورت الگوئی سازمان یافته (گشتالت) دیده شود. برای نمونه وقتی کسی به یک تابلوی منظره نگاه میکند، تابلو را نه در قالب سطوح صافِ رنگی که در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند، بلکه بهصورت یک کل ـ«یک منظره»ـ میبیند. این مثال درعینحال نشان میدهد که یک کل ممکن است چیزی بیش از مجموع اجزاء خود بوده و دارای ویژگیهای ذاتی خاص خود باشد. در این دیدگاه گشتالتی، معنا حاصلِ الگوهای سازمان یافته بود، و ساپیر این پنداره را در تحلیلهای خود از زبان و از فرهنگ و شخصیت به کار برد.
الگوهای فرهنگی
ساپیر نسبت به مفهوم معاصر فرهنگ٭، که او آن را بهمثابهی «جداول منظمی از محتواها» که به گروههای خاصی از مردم نسبت داده میشود، بدگمان بود. وی در مقاله تاثیرگذاری در سال ۱۹۳۴ استدلال کردکه «هرچه برای فهم و درک فرهنگ بیشتر تلاش شود، بیشتر به نظر میرسد که فرهنگ ویژگی و معنی خاص خود را از یک سازمانِ شخصیتی کسب میکند» (۵۹۴: ۱۹۸۵). در مقابل مسائل ناشی از این ادعای مطرح در نوشتههای انسانشناختی که گویی فرهنگ «میتواند بهوجود آید تا به یک نظام رفتاری بسته، ظاهری قابل توجیه بدهد»، ساپیر مطالعه بر رشد شخصیت را پیشنهاد میکرد (همان). درواقع، «پهنههای گستردهای از فرهنگ… تنها هنگامی قابل کشف هستند که آنها را در حکم خواص منحصر به افرادی معین در نظر بگیرییم». (همان) ساپیر پیشنهاد میکرد برای فهم «الگوهای پیچیده و نمادهای فرهنگ»، انسانشناسان باید بر رشد کودک مطالعه کنند.
تحلیلهای پیشین سایپر بر زبان که الگویابی ناخودآگاه صدا و مفاهیم دستوریرا تشریح میکردند بدل به منبعی برای کارهای روتبندیکت شدند. بندیکت در کتاب الگوهای فرهنگ خود (۱۹۳۴) استدلال کرد که کل فرهنگی، تعیینکننده، ماهیت اجزاء خود و روابط میان آنها است. این کار تأثیر عظیمی بر انسانشناسان و همچنین بر خوانندگان غیر متخصص باقی گذاشت.
هدف بندیکت آن بود که با اتکا بر دادههای مردمنگارانه مربوط به خویشاوندی*، دین*، اقتصاد، اقتدار سیاسی و غیره، «الگویی کمابیش منسجمی از اندیشه عمل» را بیرون کشد تا بتواند تمامی رفتارهای زندگی روزمره را در چهار [گونه] متفاوت از «فرهنگ» شکل داده و یکپارچه نماید. او استدلال میکرد که مشخصه [فرهنگی سرخپوستان] کواکتویل در ساحل شمال غربی امریکا «برتریخواهی» بود. این واقعیت در حادترین شکل خود در [مراسم] پتلاج* دیده میشد. پتلاج جشن رقابتجویانهای بود که در آن یک فرد تلاش میکرد از طریق مثلاً بنپشش و حتی تخریب بخش بزرگی از اموال ارزشمند خود، حق خویشتن در برخورداری از یک عنوان بزرگ [و برتر] را به کرسی نشاند و رقبای خویش رابه شرمندگی کشانده و از میدان رقابت خارج سازد.
ماگارت مید+، نظیر روت بندیکت، فرهنگ و شخصیت را بهمثابه «پیکرهبندیهای» غالب فرهنگی تحلیل کرد. معروفترین آثار او عبارتند از: مطالعات بر نوجوانی (در ساموا)، جامعهپذیری* (در جزایر مانوز و پاپوا در گینهنو) و ارتباط میان نقشهای جنسی و خلق و خوی [افراد] (در سه گروه متفاوت در گینهنو). مید در کتابش به نام بلوغ در گینهنو (که ابتدا در سال ۱۹۳۰ منتشر شد)نشان داد که چگونه دنیای کودکان میتواند از بزرگسالانی که در کنار آنها زندگی میکنند، متفاوت باشد. چگونه جنسیت* میتواند از سالهای نخست زندگی سبب تفاوتیابی در آگاهی دختران و پسران بشود و اینکه چگونه کودکان مانوزی در طی زمان و بدون هیچ گونه آموزش صریحی میتوانند بهطور ناخودآگاه شخصیت افراد بزرگسال مانوزی را پیدا کنند.
مشخصه کار مید مقایسه بین زندگی مردمانی که بر آنها مطالعه میکرد با زندگی مردم امریکا بود. او با اتکا بر شواهد خود بر زندگی کودکان مانوزی درسهایی برای متخصصین آموزش و پرورش معاصر امریکا طراحی کرد. در این دروس مید ضمن تأکید بر قدرتمند بودن سنت نشان میدهد که چگونه این واقعیت میتواند «بادر امریکائی [به نوع خاصی از] آموزش و پرورش بهمثابه نوشدارویی جهانی» را به زیر سئوال ببرد.
شخصیت پایه و نوعنما
پژوهشهای بعدی هرچه بیشتر از روانکاوی* فروید* متأثر شدند. برخی از خصوصیات این روانکاوی نیز بوسیله سایر نظریهپردازان فرهنگ و شخصیت به کار گرفته شده و با نظریه یادگیری اجتماعی رفتارگرا+ ترکیب شدند. آبرام کاردنیر+ روانکاو و رالفلینتون+ انسانشناس چهرههای کلیدی در این زمینه به شمار میآمدند. آنها در کتاب خود فرد و جامعه او (۱۹۳۹) رویکرد پیکرهبندی را به دلیل گستره و ابهام بیش از اندازه آن مورد انتقاد قرار داده، [و برعکس] پنداره «ساختار شخصیت پایه» را مطرح نمودند.
کاردینر ونستون استدلال کردند که درحالیکه فرهنگ و شخصیت بهصورت یکسان یکپارچگی مییابند، نوعی رابطه علی خاص میان آنها بوجود میآید. آنها بین «نهادهای اولیه»، که ساختار شخصیت پایه را ایجاد میکنند و «نهادهای ثانویه» که خود محصول ساختار شخصیت پایه هستند، تمایز قائل میشوند. نهادهای اولیه بهمثابهی [پدیدههای] «اکتسابی»،[یعنی] حاصل انطباق [انسانها] با یک محیط زیست* خاص فرض گرفته میشوند. این نهادها شامل سازمان اجتماعی، فنآوری* و شیوههای آموزش کودک میشدند. کودک در فرایند رشد خود، با این نهادهای اولیه انطباق مییابد. اما خود این فرایند رشد منجر به تولید اضطرابها و تعارضهای مشترک و ناخودآگاه میشود که در نظامهای فرافکن ـیعنی [در قالب] نهادهای ثانویه نظیر دین و مناسک*ـ شکل میگیرند.
کورادوبوا† ، با مطرح کردن نظریه خود با عنوان «شخصیت نوعنما» نظریه فوق را اصلاح کرد. شخصیت مورد نظر دوبوا نه یک ساختار شخصیتی مشترک در بین همه افراد یک جامعه بلکه رایجترین شخصیت در یک جامعه به حساب میآید. دادههای دوبوا گرفته از مشاهده مشارکتی، نتایج آزمونهای فرافکنانه و زندگینامههای تفصیلی بزرگسالان بود (نگاه کنید به دوبوا ۱۹۶۱ [ ۱۹۴۴]). آزمونهای فرافکنانه ـعمدتتاً آزمون لکههای جوهر رورشاخ و آزمون ادراک مضمونی(TAT)ـ همچنین توسط سایر نظریهپردازان فرهنگ و شخصیت در پژوهشهایی به کار گرفته شدند که [بعدها] با عنوان مطالعات «شخصیت ملی» شناخته شدند.
فرصتهای غیرقابل دفاع
همانطوری که باک (۱۰۱-۹۷: ۱۹۸۰) نشان داده است، تمام کارهای نخستین بر فرهنگ و شخصیت مبتنی بر پنج فرض اساسی بود: اینکه تجربه دوران کودکی تعیینکننده شخصیت بزرگسالی است. اینکه هر جامعهای دارای یک گونهای خاص از شخصیت است. اینکه یک شخصیت پایهای یا نوعنمای مشترک سبب ایجاد یک نهاد فرهنگی خاص میشود. اینکه آزمونهای فرافکن که در غرب ابداع شدهاند در همه جا قابل استفاده میباشند و اینکه انسانشناسان افرادی «عینیگرا» هستند [و] از انحرافات قوممدارانه مبرا میباشند.
هر کدام از این فرضیات راه را بر انتقاد نسبت به نظریهپردازان فرهنگ و شخصیت باز میگذراند چرا که همه این فرضیات [برای اثبات] خود نیاز به پژوهشهای میدانی داشتند. بهعنوان مثال تنها مطالعات طولی بر [فرایند زندگی] افراد مشخصی در تمام طول زندگی آنها میتواند به روشنی دامنهای را نشان دهد که تجربهای در آغاز زندگی آنها سبب شکلگیری شخصیت خاص در دوران بزرگسالی آنها شده است و افزون بر این چنانچه شخصیت، درون یک جامعه به همان میزان یا بیشتر از شخصیتها بین جوامع [مختلف] تغییر کند چه میتوان گفت؟ با این وصف، شاید گویاترین انتقادها از درون خود مکتب فرهنگ و شخصیت بیرون آمده باشد. ملفورد ا.اسپیرو استدلال میکند که این مکتب در تبیین دو مفهوم مرکزی خود موفق نبوده است. او معتقد است که اغلب کارهای فرهنگ و شخصیت لزوماً یک دور باطل را تشکیل میدهد چرا که «توسعه شخصیت و اکتساب فرهنگ فرایند واحد و یکسانی را میسازند»… به جای جستجوی روابط علی بین شخصیت و فرهنگ، ما باید تلاش کنیم «دوگانگی دروغین»ی که آنها را به دو مقوله طردکننده یکدیگر تقسیم میکند پشت سر گذاریم (باک، ۱۹۹۰: ۱۰۱)
بنابراین مطالعات بین فرهنگی جان و. م. وایتینگ و همکاران او زمانیکه هنوز در حوزه فرهنگ و شخصیت جای داشتند، تلاش کردند فرضیات خاصی را که برای مثال به رابطه بین شیوههای تربیت کودکان و مناسک بلوغ برای پسران مرتبط بود به آزمون بگذارند. بدینترتیب، برای مثال طولانی مدت تابوهای* پس از زایمان بر آمیزش جنسی میان والدین [از یک طرف» و ترتیبات خاص خوابیدن مادر و کودک [از طرف دیگر] میتواند بلافاصله یکی شدن قوی میان پسر و مادر [از یک طرف]، و خصومتی[شدید] میان پسر و پدر [ازطرف دیگر] ایجاد کند. وایتینگ، کلاکهن و آنتونی (۱۹۵۸) استدلال کردند که مطالعات مرتبط آنها جائی را که این دو رسم با یکدیگر پیدا شدهاند نشان میدهند. مناسک بلوغ برای پسران احتمالاً شکل پیچیدهای دارند و شامل اعمالی چون ختنه+ میشوند. تبیین راون ژنی آنها این بود که مناسک به حل مشکل عمیق عقده ادیپ که از طریق شیوههای تربیتی به کودک القا شد، کمک مینماید.
مطالعات همبستگی از خلال فرهنگها، به دلیل گسترهیشان کمتر در راه [پژوهش] بر موارد مفصلی که به معانیی که مردمان مختلف به رفتارهای خود میدهند قدم گذاشتهاند. این مطالعات به تحقیق درباره مفاهیم متفاوتی که مردم از شخص، از کودک و از ذهن میدهند نیز پرداختند. برعکس [این] نظریهپردازان شکلگیری مفهوم شخص* را از خلال کنش متقابل بین متغیرهای زیستشناختی و فرهنگی امری اثبات شده پنداشتندـ مفهومی که میتواند کاملاً متفاوت از مفهوم شخص توسط آن افرادی باشد که موضوعات مطالعات نظریهپردازان بودند.
این باور که انسانشناسان حق دارند از مفاهیمی که فرد به آنها از لحاظ فرهنگی شکل دادهاند برای «توضیح» رفتار مردمان دیگر استفاده کنند، در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ همچنان در مطالعات فرهنگ و شخصیت غالب بود. بدینترتیب، رابرت ا.لی واین در مقدمهای در مجموعه مقالاتی که در سال ۱۹۴۷ منتشر شد پژوهش فرهنگ و شخصیت را به [این] صورت تشریح کرد:«حوزه کاری این مکتب البته نه بهطور کاملاً مشخص، میتواند بهمثابه روابطی بین چرخه زندگی، کارکرد و دژ کارکرد روانشناختی و نهادهای اجتماعی و فرهنگی تعریف شود» (۲: ۱۹۴۷).
با این وجود، کتاب لیواین یک بخش به نام «تاثیر فرهنگی در تجربه فردی: دیدگاههای امیک رفتار هنجارمند و نابهنجار» را دربرداشت». مقالات این بخش به مطالعه تطبیقی فرهنگها مربوط نمیشدند. و [بیشتر] تلاشی بودند برای توضیح یک منطق فرهنگی خاص که مقولهها را در حوزههای ویژهای از معنا یکپارچه میساخت. برای مثال هیلودرگیرتز نشان داد که چگونه کودکان جاوهای، [مفاهیمی چون] «شرم» و «احترام» را بهمثابه ابعاد مجموعهای از حالات عاطفی و رفتاری که درون آنها این حالات را بروز میدادند میآموختند و دوروتی اِگان، تجربیات هوپی از رؤیا* را بهمثابه پندارههای هوپی درباره روح و اینکه چگونه این پندارهها با کیهانشناسی هوپی درمیآمیختند تحلیل کرد.
این تمرکز بر پندارههای بازیگران فرهنگی، و بر «نظامهای معنایی»، در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در انسانشناسی غلبه داشت و [بدینترتیب] «فرهنگ و شخصیت» راه را بر پروژه گستردهتر و بزرگتر انسانشناسی روانشناختی گشود. در سال ۱۹۵۱ ملفورد اسپیرو استدلال کرده است که شخص چندان بوسیله فرهنگ تعین نمییابد، بلکه فرهنگ است که از طریق فرایندهای روانپویایی هویتیابی و دورنی شدن درون فرد کالبد مییابد. بدینترتیب، هنگامیکه نظریهپردازان معاصر درباره فرهنگ و شخصیت بحث میکنند، آنها احتمالاً تلاش میکنند تا ایدههایی نظیر پندارههای اسپیرو را با یک الگوی کارکردگرایانهیشناختی یکپارچه کنند. برای مثال این امر بهوسیله تئوریهای قالب پیشنهاد شد (نگاه کنید به داندرادو، ۱۹۹۰).
قالبهای فرهنگی
قالبهای فرهنگی، بازنمودهای ذهنی رخدادها، رفتارها و اشیاء آغازین هستند. این قالبها ماهیت هر یک از موقعیتهایی را که فرد درون آن قرار میگیرد برای وی تعریف میکنند. روی داندراد استدلال کرده است که چگونه ساختار قالبهای فرهنگی بهطور حسی تجربه میشوند و چه اهدافی را دنبال میکنند. او با تلخیص پندارههای خود درباره «همپوشانی» بین فرهنگ و شخصیت چنین مینویسد:
به نظر میرسد که برخی ارزشهای فرهنگی در فرامن فردی جای میگیرند تبدیل به عمیقترین احساس فرد درباره آنچه برای او درست مینماید میشود. به نظر میرسد که برخی از نمادهای فرهنگی معنای ناخودآگاهی دارند و تحت شرایط خاصی آشکارا بدل به بخش مهمی از هویت فرد میشوند. و به نظر میرسد که برخی از قالبهای فرهنگی توسط اکثریت افراد درونی میشوند و اینکه [آنها] بهمثابه نظامها یا انگیزههای هدفمند بهطور عام عمل میکنند.
شاید بتوان گفت این مجمعبندی خیلی متفاوت از پنداره آغازین ساپیر از «الگوهای» ناخودآگاه در زبان نباشد، اما این جمعبندی توجهی به دیدگاه ساپیر [در این دو مورد نمیکند: نخست آنکه] از دیدگاه یک کودک، «فرهنگ نه چیزی اهدایی بلکه چیزی است که باید به تدریج و کورمال کورمال کشف شود» [و سپس] اینکه «کودک بهصورت ناخودآگاه عناصر متفاوت فرهنگ را با معانی کاملاً متفاوتی که بنابر شرایط زیستشناختی با بروز آن برای او همراه بودهاند میپذیرد» (۵۹۶: ۱۹۹۰).
بهعبارت دیگر، «قالبهای فرهنگی» باید بوسیله کودکان بازسازی شود و در این فرایند، الزاماً دگرگون خواهند شد. بدینترتیب مطالعات دقیق درباره اینکه چگونه هر گروه از کودکان خاص پندارههای خود را نسبت به خویش و نسبت به جهان شکل میدهند هنوز بهترین ابزار برای درک تداوم و تغییر در «فرهنگ» در طول زمان است. اما انجام چنین مطالعات وسیعی هنوز نیازمند راهی طولانی است.
همچنین نک.: اجتماعی شدن، انسانشناسی روانشناختی، کودکی
برای مطالعه بییشتر
Benedict, Ruth F. (1934) Patterns of Culture, New York: The New American Library
Bock, Philip K. (1988) Rethinking Pychological Anthropology, New York: W.H.Freeman & Co
D’Andrade, Roy G. (1990) ‘Culture and Personality: A False Dichotomy’ in David K.Jordan and
Marc J. Swartz (eds) Personality and the Cultural Construction of Society, Tuscaloosa and London: University of Alabama Press
Du Bois, Cora ([1944] 1961) The People of Alor, New York: Harper and Row
Kardiner, Abram and Ralph Linton (1939) The Individual and His Society, New York: Columbia University Press
LeVine, Robert A. (ed.) (1974) Culture and Personality: Contemporary Readings, New York: Aldine Publishing Company
Mead, Margaret ([1930] 1975) Growing Up in New Guinea, Harmondsworth: Penguin Books
Sapir, Edward ([1949] 1985) Selected Writings in Language, Culture, and Personality, Berkeley: University of California Press
Stocking, G.W. (ed.) (1986) Malinowski, Rivers, Benedict and Others: Essays in Culture and Personality, History of Anthropology 4, Madison: University of Wisconsin Press
Whiting, John W.M., Richard Kluckhohn and Albert Anthony (1958) The Function of Male Initiation Ceremonies at Puberty’ in E.Maccoby, T.Newcomb and E.Hartley (eds) Readings in Social Psychology 3rd edn, New York: Holt