نخستین چیزى که با شنیدن عبارت «انسانشهرى و تعطیلات» فوراً به ذهنتان خطور مىکند چیست؟
در اینجا ما هیچ کدام از این دو را به عنوان موضوع واحد مستقل و جهانشمول مطرح نمىکنیم؛ بنابراین نخستین چیزى که به ذهن من خطور مىکند، همیشه این است که از کدام انسان، جهان و یا منطقه و حوزه جغرافیایى یا فرهنگى صحبت مىکنیم. به طورکلى، نخستین مطلبى که در بحث انسانشناسى بر آن تأکید مىشود، این است که این نوع مقولاتِ جهانشمول بیشتر مقولههایى تقلیلدهنده هستند و بنابراین فکر کردن از راه مقولههایى چنین تقلیلیافته، عملاً ما را به جایى نمىرساند و بنابراین هنگامى که شما مىگویید تعطیلات، ما چیزى تحت عنوان تعطیلات به شکل عام و جهانشمول نداریم. آن شکلى که شهروند بومى استرالیا از تعطیلات بیان مىکند با گونهاى که شهروند نیویورکى مىگوید، و یا حتى شهروند مناطق روستایى تگزاس از تعطیلات مىفهمد و بر زبان مىآورد متفاوت است و حتى با وجود جهانىشدن که فرایندى یکسانکننده است، باز هم تفاوتهاى بسیارى وجود دارند و همیشه پرسش ما این است که تعطیلات در چه زمانى و در چه فرهنگى؟ پس بهتر است برایناساس صحبت کنیم تا به نتیجه برسیم.
بسیار خوب. بیایید حوزه کارمان را کمى جمع کنیم و در مورد ایران بحث کنیم؛ در مورد آنچه ملموستر است و برایمان جزءِ روزمرگى شده است. ما در طول سال کار مىکنیم. ما اینجا یک مدل تعطیلات دورهاى داریم که نسبت به بقیه تعطیلات رسمى و رسانهاى که در تقویم به چشم مىخورند، بیشتر است. در خارج، از تعطیلات براى تفریح و مسافرت و تغییر آب و هوای خودشان استفاده مىکنند و سپس دو مرتبه مشغول به کار مىشوند.؟ آیا این تعبیر را براى ایران مىتوان چنین به کار برد؟ مىتوان چنین تفسیر کرد که ما هم در طول سال کار مىکنیم و از تعطیلات استفاده مىکنیم. این فرصت، جداى از دورههایى است که در تقویم گنجانده شده است.؟
نظر من این است که این مسئله را ابتدا باید از دیدگاه تاریخى بررسى کرد و سپس به ایران پرداخت. مسئله رابطه «کار» و «تعطیلات» یک امر مدرن است. با انقلاب صنعتى، «کار» به یک پدیده تعمیمیافته در جهان بدل شد و به اینترتیب جهان کشاورزى توانست به جهان صنعتى بدل شود. «کار»، مقوله اصلى زندگى انسان شد، و انسان با کار شناخته شد که چنین چیزى را در حوزه جامعه کشاورزى نداشتیم. در جامعه کشاورزى، واحد زندگى واحد خویشاوندى است و کار در داخل این جامعه تعریف مىشود. حتى کار پیشهورى جامعه هم در این واحد اتفاق مىافتد، درحالىکه کار در جامعه صنعتى به یک انتزاع مطلق بدل مىشود و همه ارزشهاى دیگر را حاشیهاى و ثانویه مىکند. «کار» به ارزش مطلق بدل مىشود و حتى به خودش اجازه مىدهد که دیگر نهادها را تخریب کند. این اتفاقى است که در قرن نوزدهم رخ مىدهد. ارزشهاى مهمى چون خانواده در این قرن، تا مرز نابودى پیش رفتند. وقتى افراد ۱۶ ساعت در روز کار مىکردند، زنها و بچهها کار مىکردند، زندگى خانوادگى از بین مىرفت. کار در انقلاب صنعتى خودش را به ارزش مطلق بدل مىکند و اوقات فراغت درحقیقت در قالب نمادین یک شورش قرار مىگرفت که در مقابل این تمایل بیش از حد به «کار»، برپا مىشد. به همین جهت هم هست که این شورش خودش را از خلال جنبشى اجتماعى براى بیکارى مطرح مىکرد – و هنوز هم مىکند. همانطور که پل لافارگ به گونهاى طنزآمیز در رسالهاى با عنوان حق تنبلى (۱۸۸۰) مطرح مىکرد، شعار بسیارى از کسانى که به جنگ سرمایهدارى افسار گسیخته قرن نوزدهمى مىرفتند این بود: «زنده باد تنبلى»؛ این شعار واکنشى بود نسبت به جهان سرمایهدارى، که خودش را به عنوان کار مطلق و تنها ارزش اجتماعى و هستىشناختى مطرح مىکرد و البته در مقابل این شعار، شعار دیگرى هم وجود داشت که آنارشیستهاى انقلابى براى نابودى کار مىدادند که با تمایل به حق اوقات فراغ متفاوت بود و جنبهاى کاملاً تندروانه و غیرعملى داشت. جنبش کارگرى تأکید خود را همانطور که گفتیم بر لزوم کار به عنوان ارزش اجتماعى، ولى درعین حال بر مطالبه اوقات فراغت مىگذاشت و از حق برخوردارى از کار و اوقات فراغت در کنار هم دفاع مىکرد. نخستین مطالبهاى که در جنبش کارگرى مطرح شد، آن بود که کودکان دیگر کار نکنند و زنان آنقدر بیرحمانه کار نکنند، تا قبل از هر چیز زندگى خانوادگى بتواند دوباره بازسازى شود؛ یعنى خانواده وجود داشته باشد. در مطالبات بعدى، مسئله بازتولید نیروى کار مطرح شد. در پاسخ به آنچه که شما در پرسش خود مطرح کردید، آن انباشت سرمایه اولیه و بسیار شدید قرن نوزدهم لازم بود تا سرمایهدارى بتواند رشد اولیهاش را بکند، ولى تداوم سرمایهدارى نمىتوانست با آن شتاب اتفاق افتد و بازتولید آرامتر اتفاق افتاد. علت اینکه سرمایهدارى قرن نوزدهم توانست در قرن بیستم تعدیل شود و به سوى جامعه رفاه حرکت کند، در این بود که منبع سرمایه که قبلاً خود کشورهاى متروپل بود به کشورهاى جهان سوم تغیر مکان داد و آن فشارى که در اروپاى قرن نوزدهم بر روى طبقه کارگر وارد مىآمد، به حوزه پیرامونى در جهان سوم منتقل و انباشت سرمایه از راه نابرابری مبادلات تجارى در سطح بینالمللى آغاز شد و به تدریج از انباشت سرمایه صنعتى در چارچوب کاهش هزینههاى دستمزد و رفاه به سوى انباشت سرمایه تجارى پیش رفتیم. تا آنجا که در انتهاى قرن بیستم به آنچه امروز سرمایهدارى متأخر مىگویند، که یک سرمایهدارى عمدتاً مالى (و تا حد زیادى نیز اطلاعاتى) است، بدل شد و این اتفاق افتاد تا دولتهاى اروپایى توانستند به سوى دولت رفاه بروند و دولت رفاه را به وجود آورند.
یکى از مهمترین دستاوردهاى دولت رفاه، اوقات فراغت (تعطیلات) بود که افراد اجازه داشته باشند در ریتمهاى روزانه، هفتگى، ماهانه، و سالانه داراى زمان استراحت باشند و هدف، بازتولید نیروى کار بود، هرچند که دیدگاهها از جانب کارفرما و مردم روى این قضیه یکسان نبود؛ یعنى، کارفرماها براى بازتولید این را مىپذیرفتند، ولى کارگران شعار هرچه کمتر کارکردن را مطرح مىکردند و این امروزه ایجاد تضاد کرده است. مىدانید که در کشورهاى اروپایى بنا بر این بود که ابتدا یک روز، سپس دو روز در هفته تعطیل شود و بعد تعداد ساعات روزانه کار کم شود؛ مرخصىهاى سالانه به وجود بیایند که ابتدا یک هفته بود و به تدریج زیاد شد. زمانى که در سال ۱۹۳۶ نخستین بار یک هفته مرخصى با حقوق به کارگران داده شد، کارگران در آن موقع به کنارهها و سواحل رفتند، تا آن هنگام هیچکس کارگرى را کنار ساحل نمىدید، همیشه بورژواها بودند که کنار ساحل مىآمدند و درنتیجه یک نوع انزجار عمومى میان آن بورژواها به وجود آمد و بورژوازى به این قضیه حمله کرد که این وضعیت که «افراد بىسروپا» کنار دریا بیایند، قابل تحمل نیست. با این وصف، اوقات فراغت به تدریج دموکراتیزه و به بخشى مهم از زندگى افراد بدل شد. البته این هم جزءِ منطق و تداوم سرمایهدارى است که سرمایهدارى را از شکل ابتدایى و بسیار خشن قرن نوزدهم به تدریج کمى عقلانىتر کرد.
توازن این خواستهها و واکنشهاى منفى، روى آزادتر شدن اقشار فرودست جامعه چگونه برقرار شد و اصلاً این الگو چگونه در ایران پیاده شد؟
این مسئله مطرح بوده است که تا چه میزان مىتوان ساعات کارى را کاهش داد و گروههاى که خیلى تندرو و در واقع تداومى هستند از تز لافارگى این را مطرح مىکنند که باید تا حدى پیش رفت که کار به کار براى ماشینها بدل شود و به جایى رسید که انسان اصلاً کار نکند و کار را فقط ماشینها انجام دهند و از اینکه تقلیل ساعات کار باید شعار پیوسته جنبش کارگرى باشد، دفاع مىکنند. کما اینکه ابتدا بحث فرضاً ۳۵ ساعت مطرح بود، بعد بحث ۳۳ ساعت مطرح شد و همینطور تقلیل زمان کل کار؛ یعنى پایین آوردن سن بازنشستگى که در واقع از نبود بازنشستگى به تدریج رسیدیم به بازنشستگى در ۷۰ سال، بعد در ۶۵ سال، و امروز هم … از آن دفاع مىکنند. و البته فراموش نکنیم که دولت رفاه به یک بنبست رسیده است و آن بنبست این است که به دلیل تغییرات جمعیتى، کاهش رشد جمعیت و پیرشدن جمعیت، نه توان تأمین مالى بازنشستگى در حد ۶۰ سال و یا حتى ۶۵ سال را و نه توان حمایت مالى از میزان کم کار هفتگى در حد ۳۵ ساعت را دارد. بنابراین، اغلب کشورهاى اروپایى، هماکنون، مسیر برعکس را طى مىکنند؛ یعنى، اینکه درحقیقت به یک نوع انعطاف در حد ۳۵ تا ۴۰ ساعت براى کار هفتگى و به یک انعطاف ۴ تا ۵ هفتهاى، براى مرخصى سالانه و به انعطاف ۶۵ تا ۷۰ سال براى سن بازنشستگى برمىگردند. درعینحال که سایر دورههاى تعطیلات به شدت محدودند؛ یعنى اینکه روزهاى تعطیل خارج از این ریتمها که در واقع تعطیلات دینى و مناسکى است و تعطیلات ملى به شدت محدودند. حال اگر در این چارچوب تاریخى به ایران برسیم، مىبینیم که در ایران، ما درون یک منطق صنعتى وارد شدهایم، اما این ورودى مثل بقیه موارد ناقص و با نوعى اختلال بیمارگونه همراه است. ما به ظاهر وارد دوران صنعتى شدهایم، اما دوران صنعتى ما بیشتر یک شکل صورى است و نه یک شکل واقعى. صنعتىشدن در ایران، طبعاً با یکسرى اشکال و نهادها و فرایندها همراه بوده است. نمىتوانیم بگوییم صنعتىشدن اصلاً اتفاق نیفتاده، اما صنعتىشدن یک شکل کاملاً بیمارگونه داشته و خیلى سریع مىتوانیم بگوییم که ما از سالهاى – فرض کنید صنعتىشدن در ایران که عمدتاً از اواخر قرن نوزدهم اتفاق افتاد – ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ قرن بیستم؛ یعنى بعد از سى چهل سال وارد اقتصاد تکمحصولى مبتنى بر نفت شدیم و توقف در اینجا اتفاق افتاد. بنابراین، شکل صنعتىشدن کاملاً بیمارگونه بوده است و کار و بهرهورى کار در اینجا اصلاً معناى صنعتى ندارد و معناى انباشت سرمایهاى را که باید در منطق و عقلانیت سرمایهاى وجود داشته باشد، ندارد. بنابراین نمىتوان کار را به عنوان عامل اساسى در ارزشگذارى روى محصول و تعیین قیمت به رسمیت شناخت.
ادامه دارد
گفتگو با ناصر فکوهی / بابک گرانقدر، همشهرى ماه، ش ۳، دوره جدید، اسفند ۱۳۸۳.