ریشه‏‌هاى علم‏‌انسان‏‌شناسى / گفتگو با ناصر فکوهی / بخش دوم

هدا ايزدى

خصلت بین‏‌رشته‏‌اى جنبه‏‌اى دیگر هم دارد. مثلاً یک مستندساز، انسان‏‌شناس به حساب مى‏‌آید یا یک انسان‏‌شناس در قالب یک مستندساز شروع به ساختن فیلم مى‏‌کند. آیا این ماهیت را هم دارد؟
ما اصلاً در انسان‏‌شناسى بخش فیلم اتنوگرافیک داریم. کلاً خصوصیتى که این بین‏‌رشته‏‌اى‏‌شدن دارد این است که امروز هیچ انسان‏‌شناسى نداریم که بیش از یک تخصص نداشته باشد. تقریباً تمامى انسان‏‌شناسانى که امروزه در سطوح بالا مطالعه مى‏‌کنند داراى دست‏‌کم دو تخصص هستند. باید توجه داشت که این دو تخصص در داخل خود حوزه انسان‏‌شناسى نیستند، بلکه یکى در داخل حوزه انسان‏‌شناسى و دیگرى خارج آن است. مثلاً انسان‏‌شناسان پزشکى عموماً پزشک هم هستند. یا انسان‏‌شناسان روان‏‌شناخت، عموماً روان‏‌شناس نیز هستند.

یعنى انسان‏‌شناسان سعى نمى‏‌کنند از بیرون به آن رشته مربوطه نگاه کنند، بلکه نگاه‏‌شان از درون است و کاملاً نسبت به آن غریبه نیستند.
بله. مسلماً از بیرون نگاه نمى‏‌کنند. ولى بسیارى از این انسان‏‌شناسان از بیرون آمده‏‌اند و اصلاً نسبت به آن دانش غریبه نیستند. این روان‏‌شناسان بوده‏‌اند که در داخل انسان‏‌شناسى، شاخه انسان‏‌شناسى روان‏‌شناختى را تأسیس کرده‏‌اند. یا شاخه‏‌اى مثل انسان‏‌شناسى پزشکى را پزشکان تأسیس کردند. پزشکانى که به درون انسان‏‌شناسى راه یافتند و انسان‏‌شناس نیز شدند. در مورد فیلم نیز مى‏‌توان گفت فردى مثل ژان روش همان‏‌قدر در حوزه فیلم‌سازى مطرح است که در حوزه انسان‏‌شناسى. یعنى هم فیلم‌سازان و هم انسان‏‌شناسان وى را جزئى از خود مى‏‌دانند. ولى ممکن است قضیه در انتها این‏‌گونه باشد که فیلم‌سازان شخصیت انسان‏‌شناختى وى را نادیده بگیرند یا اصولاً نفى کنند؛ یعنى معتقد باشند ژان روش مردم‏‌شناس نیست، بلکه یک فیلم‌ساز است؛ مردم‏‌شناسان نیز همین‏‌طور، شخصیت فیلم‌ساز وى را نادیده بگیرند یا کلاً نفى کنند. این سوءتفاهمى است که همیشه ممکن است پیش بیاید، ولى خود این‏‌گونه افراد تکلیف را روشن مى‏‌کنند. کما این‏که ژان روش گفت که من در آن واحد هم یک فیلم‌سازم و هم یک انسان‏‌شناس. کسى که به‏ دنبال فهم صحیح باشد، باید مسئله را درست شکل دهد. بنابراین مى‏‌توان گفت رابطه معنایى که در ادبیات اروپایى و امریکایى انسان‏‌شناسى وجود داشت، رابطه بین این دو را این‏‌گونه حل کرد که انسان‏‌شناسى نسبت به مردم‏‌شناسى، علمى گسترده‏‌تر است که نه‏‌تنها حوزه‏‌هاى کلاسیک این علم را در خودش جاى مى‏‌دهد و قبول دارد، بلکه حوزه‏‌هایى جدیدتر را نیز به آن اضافه مى‏‌کند. یعنى انسان‏‌شناسى نه‏‌تنها بر روى جوامع غیرشهرى و غیرمتمدن کار مى‏‌کند، بلکه به مطالعه جوامع شهرى، صنعتى، و کاملاً پیشرفته نیز مى‏‌پردازد. هیچ محدودیتى در این‏جا وجود ندارد. این تفاوتى است که مى‏‌توان گفت در حوزه اروپایىِ این دو – انسان‏‌شناسى و مردم‏‌شناسى – وجود دارد. این نکته را هم باید اضافه کرد که چون واژه اتنولوژى از همان ابتدا مورد اعتراض کسانى بود که آن را داراى نوعى بار منفى مى‏‌دانستند – درحالى‏‌که آنتروپولوژى چنین بارى نداشت – کمابیش انسان‏‌شناسان هرچه بیش‏تر مجبور به پذیرش آنتروپولوژى مى‏‌شوند. هنگامى که ما از آنتروپوس صحبت مى‏‌کنیم، از یک «انسان» صحبت مى‏‌کنیم. در واژه آنتروپوس مشخص نیست که آیا این آنتروپوس یک اروپایى است یا کسى است که در قبایل زندگى مى‏‌کند یا این‏که شرقى است یا غربى. بنابراین تأکید بر روى ذات یکسانى از انسان است. درحالى‏‌که «اتنوس» چه از لحاظ تاریخى و چه از لحاظ تاریخ خود علوم اجتماعى به جوامعى خاص اشاره دارد. در یونان باستان به غیرشهرنشینان و در اروپاى قرن نوزدهم به غیر اروپایى‏‌ها «اتنوس» اطلاق مى‏‌شد. بنابراین چون در این واژه یک بار منفى نیز هست، طبعاً این گرایش به‏ وجود مى‏‌آید که آنتروپولوژى پذیرفته شود. پس ما تا این‏جا نتیجه مى‏‌گیریم که واژه آنتروپولوژى توانسته است خود را جا بیندازد و بر واژه اتنولوژى غلبه کند. البته آنتروپولوژى در بسیارى از موارد، صفت‏‌هایى را نیز گرفته و آن چیزى را که ما امروز عموماً به آن انسان‏‌شناسى مى‏‌گوییم، انسان‏‌شناسى فرهنگى است. چون انسان‏‌شناسى فرهنگى وسعتى زیاد یافته است، دیگر تقسیم اولیه انسان‏‌شناسى فراموش شده است. تقسیم اولیه انسان‏‌شناسى که تا همین اواخر در دانشگاه‏‌هاى امریکایى اعمال مى‏‌شد، تقسیم به ۴ شاخه بود: انسان‏‌شناسى فرهنگى، انسان‏‌شناسى زبان، انسان‏‌شناسى بیولوژیک و انسان‏‌شناسى باستان‏‌شناختى و بعدها آن‏قدر انسان‏‌شناسى فرهنگى بزرگ شد که بقیه را زیرشاخه‏‌اى از خود کرد و آن‏‌هایى که نمى‏‌خواستند زیرمجموعه قرار بگیرند، به علومى مستقل مانند زبان‏‌شناسى، باستان‏‌شناسى و … بدل شدند؛ درعین‏‌حال که روابط‌شان را هم با انسان‏‌شناسى حفظ کردند. حال اگر به حوزه ایران قدم بگذاریم، این علم حدود ۴۰ تا ۵۰ سال پیش هم‏‌زمان با جامعه‏‌شناسى وارد ایران مى‏‌شود و ابتدا بحث ترجمه واژگان پیش مى‏‌آید. در آن زمان دو واژه بود که باید ترجمه مى‏‌کردند. زیرا ۴۰ یا ۵۰ سال پیش عملاً ما را به نیمه قرن بیستم مى‏‌برد و نیمه قرن بیستم هر دو واژه اتنولوژى و آنتروپولوژى وجود داشتند. در آن زمان ترجمه‏‌هایى که براى این واژگان در نظر گرفتند این بود که اتنولوژى را به قوم‏‌شناسى – که دقیق‏‌ترین معادلى است که مى‏‌شود براى آن گذاشت – و آنتروپولوژى را به مردم‏‌شناسى برگرداندند. چرا فرهنگستان واژه آنتروپولوژى را به مردم‏‌شناسى ترجمه کرد؟ زیرا واژه «مردم» در فارسى قدیمى به معناى «انسان» بود و درنتیجه تشخیص داده شد که مردم‏‌شناسى بهترین ترجمه براى آنتروپولوژى است. نهایتاً وقتى ما در طول این ۴۰ سال رفته‏‌رفته پیش مى‏‌رویم، مفهوم قوم‏‌شناسى براى اتنولوژى کمى نامناسب به نظر مى‏‌رسد – با توجه به این‏که کشور ما یک کشور بسیار قومى و مطالعات قومى شاخه‏‌اى بسیار بزرگ است. این ترجمه ما را به این جهت سوق مى‏‌داد که هدف اتنولوژى مطالعه اقوام است؛ درحالى‏‌که صرفاً بحث اقوام مطرح نبود.
بسیارى از مطالعات اتنولوژیک که انجام مى‏‌گرفتند بر روى یک قوم خاص متمرکز نبودند و نمى‏‌توانستند نام «مطالعات قومى» به خود بگیرند. از سوى دیگر واژه «مردم» در زبان فارسى تغییر معنا داد. درنتیجه وقتى که ما مردم‏‌شناسى را در ترجمه انتروپولوژى قرار دهیم، برگردانى نامناسب است. شاید بتوان گفت انسان‏‌شناسى ترجمه‏‌اى دقیق‏‌تر براى آنتروپولوژى و ترجمه اتنولوژى به مردم‏‌شناسى هم بهتر است. یعنى نشان‏‌دهنده مباحث موردنظر در اتنولوژى است. علت این‏که در این‏جا کمى تردید وجود داشت، این بود که واژه انسان‏‌شناسى در ایران طبعاً مثل همه جاى دنیا داراى سنت پیشینى بوده که این سنت از خودش دفاع مى‏‌کند. ازجمله سنت تئولوژیک که بدان اشاره شد. بنابراین شاخه‏‌اى از انسان‏‌شناسى داریم که هنوز در الهیات ما وجود دارد و این شاخه از این نام دفاع مى‏‌کند و این نام را متعلق به خود مى‏‌داند. ولى از نظر من هیچ تضادى در این وجود ندارد که ما در واقع اسامى‏‌اى داشته باشیم که با وجود صورت مشترک، بنابر جایگاه خود محتواهایى متفاوت داشته باشند. گذشته از این واژه انسان‏‌شناسى و واژه مردم‏‌شناسى در ایران همان رابطه‏‌اى را با هم برقرار کرده‏‌اند که دو واژه اتنولوژى و آنتروپولوژى در کشورهاى اروپایى. با این تفاوت که ما در این‏جا جوامع ابتدایى نداشتیم و آن چیزى که مردم‏‌شناسى تا ۲۰ سال پیش به‏‌دنبال آن بوده، عمدتاً جوامع غیرشهرى، جوامع روستایى، و جوامع ایلاتى و عشایرى بوده و کمابیش خودش را در این حوزه محدود مى‏‌کرده است. مى‏‌توانیم بگوییم که جامعه‏‌شناسى ایران هم خواستار محدودکردن مردم‏‌شناسى در این حوزه‏‌ها بوده است، ولى به‏‌تدریج این مسئله عوض شده و مردم‏‌شناسى وارد حوزه‏‌هاى شهرى شده است و امروزه مى‏‌توان گفت در همه جا حضور دارد. البته این یک واقعیت است که در کشور ما حضور انسان‏‌شناسى در حوزه‏‌هاى شهرى بسیار ضعیف است و به زمان زیادى نیاز دارد تا بتوانیم این سنت را جا بیندازیم. خود من در ایران تدریس انسان‏‌شناسى شهرى و سیاسى را آغاز کرده‏‌ام. در گروه ما رساله‏‌هاى کارشناسى ارشد حتى با حوزه‏‌هاى خیلى‏‌خیلى جدید مثل سیبرنتیک – سیبرنتیک به‏ عنوان فضاى شهرى – مطرح بوده است؛ بنابراین ما به گونه‏‌اى توانسته‏‌ایم تصور اولیه را که انسان‏‌شناسى لزوماً به جوامع غیرشهرى مى‏‌پردازد، بشکنیم. درعین‏‌حال همیشه تأکیدمان روى این نکته بوده و هست که انسان‏‌شناسان باید تفاوت خودشان را با جامعه‏‌شناسان درک کنند – دست‏‌کم جامعه‏‌شناسى به شکلى که امروز رواج دارد – و آن درک بین رشته‏‌اى بودن انسان‏‌شناسى است و درک روابط پیچیده‏‌اى که جوامع انسانى را به هم مربوط مى‏‌کند. ما درعین‏‌حال که در مورد شهر کار مى‏‌کنیم، فراموش نمى‏‌کنیم که این آدم‏‌هایى که در شهر هستند، در همین نسل خودشان در خیلى موارد در روستا یا عشایر بوده‏‌اند و همان مسائل را با خودشان به شهر آورده‏‌اند. بنابراین ما همان‏‌قدر نیاز داریم آن‏‌ها را در چارچوب شهرى‏‌شان بفهمیم که در چارچوب عشایرى یا روستایی‌شان. درعین‏‌حال نمى‏‌توانیم این آدم‏‌ها را در یک بُعد ببینیم – مثلاً آدم‏‌هایى که صرفاً بحث فرهنگ مادى برایشان مهم است – باید دقت داشته باشیم که این‏ها داراى ذهنیت و روان‏‌شناسى خاص هستند. این‏ها آدم‏‌هایى هستند که در آن‏‌ها بُعد بیولوژیک اهمیت دارد و بُعد تکنولوژیک در زندگی‌شان مهم مى‏‌شود و این چیزى است که پیچیدگى انسان‏‌شناسى را نشان مى‏‌دهد.

ادامه دارد

گفتگو با هدا ایزدى، روزنامه شرق، ش ۷۶ و ۷۹، ۹ و ۱۱ آذر ۱۳۸۲.