بنیان‏گذارى یک سنت آکادمیک / بخش پنجم و آخر

گفتگو با ناصر فکوهی / حامد یوسفی

پرسش بعدى من: مى‏‌خواستم بپرسم در شرایطى که تلقى‏‌ها در ایران از انسان‏‌شناسى خیلى مردم‏‌شناسانه‏‌اند (تلقیات عام)، یک مرتبه پدید آوردن کتاب انسان‏‌شناسى شهرى با این یال و کوپال و این طول و تفصیل چه ضرورت دانشگاهى و چه ضرورت روشنفکرانه‏‌اى دارد؟
این را مى‏‌توان گفت یک نوع شوک درمانى! از این لحاظ که شاید در خیلى از موارد ما نتوانیم در زمینه‏‌هاى علمى در شرایطى که علم با این سرعت در حال پیش رفتن است، انتظار داشته باشیم که دانشمندان و دانشگاهى‏‌ها ذره‏‌ذره پیش بروند، بدون این‏که کوچک‏‌ترین شوک و مسئله‏‌اى ایجاد شود. بنابراین، من فکر مى‏‌کنم که در این‏جا چاره‏‌اى نیست. وقتى رشته و شاخه‏‌اى به‏ نام انسان‏‌شناسى شهرى به‏‌شکل مؤثر و گسترده در کشورهاى اروپایى و امریکایى وجود دارد، دلیلى ندارد که ما خود را از چنین مباحث و مسائلى محروم کنیم. این‏که ما در یک حالت گذار هستیم و تلقى عام نسبت به مردم‏‌شناسى و انسان‏‌شناسى تلقى‏‌اى است که هنوز شهر را زیاد نمى‏‌پذیرد یک واقعیت است، اما این تلقى عام به‏ سرعت در حال تغییر یافتن است. البته شاید جامعه‏‌شناسى شهرى پیش از ما باید دست به تألیف و ارائه چنین کتابى مى‏زد، اما این را دیگر جامعه‏‌شناسان شهرى ما باید پاسخگو باشند و شاید برعهده آن‏‌ها باشد که در آینده بتوانند کتاب‏‌هایى بهتر و مطالعاتى بیش‏تر عرضه کنند. من همان‏طور که در این کتاب در بخش تحلیل منابع گفته‏‌ام، کارى که عمدتاً در مورد شهر انجام شده است از سوى علوم اجتماعى در ایران نبوده و به‏ وسیله حوزه شهرسازى و شهرشناسى صورت گرفته است. یعنى بیش‏تر کار را کسانى انجام داده‏‌اند که ما آن‏‌ها را در معمارى جاى مى‏‌دهیم. امروز، بسیارى افراد مانند دکتر سیدمحسن حبیبى و دکتر حسین سلطانزاده هستند که از نظر من در زمینه شناخت فرهنگ شهر بسیار کوشیده‏‌اند و علوم اجتماعى دین زیادى نسبت به‏‌کار آن‏‌ها دارد. این‏که علوم اجتماعى این کار را نکرده، مشکل مربوط به عقب‏‌ماندن علوم اجتماعى است که باید هرچه زودتر جبران شود. ولى ما نمى‏‌توانیم چون در واقع دیگران کار کرده‏‌اند، خودمان را به‏ نوعى از تقصیر مبرا بدانیم و با رد کردن و ارزش نگذاشتن به‏ کار دیگران توجیه کنیم. من سعى کردم در این کتاب روى کار کسانى که در علوم اجتماعى نیستند ولى از نظر من سهمى بزرگ در شناساندن شهر داشته‏‌اند، ارزش بگذارم.

پرسش دیگرم مربوط به قاب‏‌هایى است که در این کتاب و در کتاب‏‌هاى قبلى شما هم مثل کتاب نظریات و مکاتب تعبیه کرده‏‌اید. در این قاب‏‌ها شما گروهی متن اصلى را از کسانى که شرح نظرات آن‏‌ها را آورده‏‌اید و گروهی متن اصلى را، که به شرح‏‌هایى که شما نوشته‏‌اید کمک مى‏‌کنند، نقل کرده‏‌اید. اغلب آدم‏‌هایى که از آن‏‌ها متنى در این‏جا نقل شده است، به سنت کتاب‏‌هاى قبلى‏‌تان نویسندگان تراز اول حوزه علوم اجتماعى هستند، مثل انگلس و … اتفاقى که این‏جا مى‏‌افتد این است که ما گروهی نویسندگان فارسى هم در این قاب‏‌ها داریم. «مهندسین مشاور آتک» یا احمد اشرف و … که باز مى‏‌تواند یک مسئله طبیعى تلقى شود. اما از این جالب‏‌تر این است که شما یک گروه قاب‏‌ها را به دانشجویان خودتان اختصاص داده‏‌اید؛ یعنى رساله‏‌ها یا مقالاتى را که دانشجویان خودتان هم نوشته بودند، نقل کرده و به آن‏‌ها ارجاع داده بودید. در این شرایطى که اغلب اساتید دانشگاهى چندان دانشجویان خود را جدى نمى‏‌گیرند، مگر آن‏که مقاله دانشجو امتیاز یا ارتقایى براى استاد به همراه داشته باشد که آن را به اسم مشترک خود و دانشجویان‏شان چاپ کنند، این کار عجیب است.
آوردن آن چیزهایى که در این کتاب به‏ صورت قاب آمده‏‌اند، کاملاً با یک ذهنیت دانشگاهى انجام شده است و با این هدف که این قاب‏‌ها به‏ صورت ابزارهایى براى کار مورد استفاده قرار بگیرند. من به‏ هیچ‏‌عنوان نسبت به آوردن چنین قاب‏ هایى و قراردادن آن‏‌ها در کار و حتى نسبت به ارجاع دادن به آن‏‌ها یک نوع تفکر ارزش‏‌گذارانه نداشته‏‌ام. یعنى اگر چیزى آورده شده است به معنى این نیست که آن چیز ارزشى بسیار بالا دارد و آن چیزهایى که آورده شده‏‌اند همه‏‌شان در یک سطح ارزشى هستند. اصلاً چنین چیزى نیست. قاب‏‌هاى مختلفى که آورده شده‏‌اند، به موضوعاتى مشخص که در فصول مختلف مطرح‏‌اند، برمى‏‌گردند و این کارى است که در ادبیات علوم اجتماعى در کشورهاى اروپایى و امریکا بسیار مرسوم است. در آن‏جا هم ممکن است حتى کسى قابى یا متنى را که صددرصد با آن مخالف است و یک ضد ارزش است، بیاورد و مى‏‌خواهد صرفاً نشان بدهد که چرا یک ضد ارزش است و چرا آن چیزى را که مى‏‌گوید درست است. در واقع ۵۲ قاب در این کتاب هستند که ۳۵ مورد از این‏ها نوشته‏‌هایى هستند که من از فرانسه یا انگلیسى ترجمه کرده‏‌ام. در این‏جا این ملاحظه را در نظر داشته‏‌ام که تعداد زیادى از این کتاب‏‌هایى که من تکه‏‌هایى را از آن‏‌ها برداشته‏‌ام، طبعاً تاکنون ترجمه نشده‏‌اند و احتمالاً در سال‏‌هاى آینده هم ترجمه نخواهند شد، ولى دلیلى ندارد ما خودمان را از این‏ها محروم کنیم. مى‏‌توانیم بخشى را از این کتاب‏‌ها بیرون بکشیم و استفاده کنیم. از این کتاب‏‌ها یک نوع استفاده گزینشى مى‏‌شود کرد و این‏ها را آورد. موارد دیگرى هم بودند که من از نویسندگانِ فارسى‏‌زبان یا از ترجمه این‏ها و یا از کتاب‏‌هاى خودشان استفاده کرده‏‌ام که از نظر من مواردى کاملاً قابل استفاده بوده‏‌اند و مى‏‌توانستند کمک کنند. در همین حال که نویسندگانى را هم معرفى مى‏کرده‏‌اند، رویکردها و دیدگاه‏‌هاى دیگرى را هم معرفى مى‏کرده‏‌اند. نظر من به‏ ویژه این بوده که دیدگاه‏‌هاى مختلف را بشود معرفى کرد و کتاب صرفاً دیدگاه یک فرد نباشد.
این کتاب یک بیان‏‌نامه نیست، بلکه نشان‏‌دهنده یک علم و یک رشته است با تمامى چیزهایى که در آن وجود دارد؛ حتى چیزهاى ضد و نقیض. قاب‏‌هایى که در این‏جا آمده‏‌اند به این معنى نیستند که تمامى آن‏‌ها با هم رویکردى یکسان را به مسئله مى‏‌رسانند، ممکن است حتى رویکردهاى متضاد را برسانند. درحقیقت هدف آن بوده است که کتاب، کنشى متقابل با خواننده ایجاد کند. خواننده باید با ذهن فعال با کتاب برخورد کند؛ چیزى که امروزه در دانشجویان نمى‏‌بینیم. دانشجو مى‏‌خواهد کتاب را حفظ کند و امتحان بدهد. این بدترین روش براى فهمیدن یک مسئله است. از این‏که بگذریم، ۸ قاب هم به‏‌کارهایى که در کلاس به‏ صورت کار کلاسى یا به‏ صورت رساله نوشته شده‏‌اند، اختصاص دارد. در این‏جا هم هدف این بوده که مثال‏‌هایى روشن زده شوند که یک کار کلاسى خوب چیست و علت این‏که من از کار دانشجویان استفاده کردم، این است که همه دانشجوها این قابلیت را در خودشان ببینند که مى‏‌توانند یک کار کلاسى ارزنده انجام دهند. کار کلاسى خوب یک چیز خیلى خاص و عجیب و غریب نیست و درعین‏‌حال دِینى است که من نسبت به دانشجویان داشته‏‌ام و همیشه دارم. من همواره در آغاز کتاب‏‌هایم، ابتدا از دانشجویان‌ام تشکر مى‏‌کنم، چون فکر مى‏‌کنم اگر این رابطه استادى و دانشجویى نباشد، اگر این کنش متقابل بین این دو نباشد، ذهن ما نمى‏‌تواند آن خلاقیتى را که شاید اکنون دارد، داشته باشد. من البته اصلاً طرفدار ساختن اسطوره از دانشجویان نیستم، رفتارم هم اصلاً رفتار دانشجوگرا نیست. من نه از دانشجو و نه از آن‏‌سوى قضیه بُت نمى‏‌سازم. دیدگاه من یک دیدگاه واقع‏‌گرایانه است. همان‏طورکه معتقدم که خیلى از مشکلاتى که ما اکنون در دانشگاه‏‌ها و حوزه دانشگاهى داریم، مربوط به دانشجویان است؛ یعنى بى‏‌انگیزگى، نبود دید علمى در دانشجویان، نبود یک انتخاب واقعى در دانشجویان، و غیره. ولى درعین‏‌حال، ما دانشجویان خیلى خوبى هم داریم که این انگیزه و علاقه را دارند و در چنین مواردى مى‏‌بینیم که حاصل کار خیلى خوب است و باید کار را تشویق و از آن استفاده کرد. این کارى است که ما در آینده و به‏ وسیله رسانه‏‌هاى جدید مثل شبکه اینترنت نیز ادامه خواهیم داد.

پرسش آخر: یک مسئله شخصى براى من وجود داشته که چه با دیدن کتاب قبلى شما، تاریخ اندیشه و نظریه‏‌هاى انسان‏‌شناختى، و چه با «پاره‌های انسان‏‌شناسى» که لطف مى‏‌کنید و هر هفته در روزنامه شرق مى‏‌نویسید و چه با دیدن این کتاب تازه انسان‏‌شناسى شهرى در ذهنم ایجاد شده و آن این است که آیا خسته نمى‏‌شوید و حوصله‏‌تان سر نمى‏‌رود از این شرح‏‌هایى که مى‏‌نشینید مى‏‌نویسید؟ خصوصاً گاهى وقت‏‌ها یک چیزهایى را باید شرح بدهید که شاید هزاران بار از آغاز دوران تدریس‏تان توضیح داده‏‌اید یا نوشته‏اید. این کار شما را خسته نمى‏‌کند؟ از نظر من اغلب روشنفکران ایرانى به این دلیل کتاب دانشگاهى نمى‏‌نویسند که حال و حوصله‏‌اش را ندارند و به این دلیل هرازگاهى کتاب غیردانشگاهى مى‏‌نویسند، چون نوشتن آن خیلى ساده‏‌تر و دردسرهایش کم‏تر است. مى‏‌نشینند از ابتدا تا انتها مى‏‌نویسند و دست‏‌کم از فرم نوشته خودشان لذتى هم ممکن است ببرند. این‏جا اما، کار خیلى طاقت‏‌فرسا به‏‌نظر مى‏‌رسد.
اول این‏که من از کار و از فرم نوشتن خودم لذت مى‏‌برم و فکر مى‏‌کنم که آن لذت‏‌بردن به این‏که ما چه چشم‏‌اندازى داشته باشیم، برمى‏‌گردد. من همیشه معتقد بوده‏‌ام که خلاقیت «روشنفکرى» و در واقع شکوفایى «روشنفکرانه» و شکوفایى فکرى از داخل زمینه‏‌اى مى‏‌آید که آن زمینه به شکلى مناسب فراهم شده باشد؛ یعنى، از داخل یک دموکراسى فرهنگى بیرون بیاید و من عمیقاً به این مسئله اعتقاد دارم که تا فرهنگ دموکراتیک نشود، ما نمى‏‌توانیم شاهد شکوفایى‏‌هاى فرهنگى باشیم و حتى اگر داشته باشیم، این شکوفایى‏‌هاى فرهنگى دوامى نخواهند داشت و از بین خواهند رفت. ممکن است شما در یک باتلاق ببینید که یکى دوتا گل بیرون بیاید، ولى مسلماً این گل‏‌ها از بین خواهند رفت چون ریشه‏‌هایشان در باتلاق است. فکر مى‏‌کنم باید گروهى به این چشم‏‌انداز برسند که ما باید فرهنگ را عمومى و دموکراتیزه کنیم.
ما باید فرهنگ را در بیش‏ترین گستره اجتماعى ببریم تا به‏ این‏‌ترتیب بتوانیم شرایط رشد و بروز نخبگان واقعى را فراهم کنیم. در واقع از نظر من، نخبه‏‌پرورى (و نه نخبه‏‌گرایى) و دموکراسىِ فرهنگى لزوماً با هم در تضاد نیستند. یک نخبه‏‌پرورى واقعى و یک خلاقیت اصلى، صرفاً مى‏‌تواند از داخل یک فرهنگِ عمومیت‌یافته بیرون بیاید. فکر مى‏‌کنم کارهایى که انجام داده‏‌ام در این راه بوده‏‌اند و تا جایى که بتوانم در این راه، کار خود را ادامه مى‏‌دهم و امیدوار هستم که دیگران هم این کار را بکنند. وسوسه‏‌هاى «روشنفکرانه»اى که ما را صرفاً به‏ سوى فردگرایى فرهنگى بکشانند، همواره در همه ما وجود دارند، ولى از نظر من، دست‏‌کم باید بعضى از افراد بخشى از زندگیشان را براى این هدف جمعى بگذارند؛ هرچند که ممکن است خوشایند نباشد یا ممکن است همه این‏قدر عمیقاً معتقد نباشند. ولى واقعاً باید در این زمینه بحثى گسترده بشود که ما ببینیم اشکال کار از کجاست. گمان مى‏‌کنم اشکالى که ما داریم این است که نمى‏‌توانیم به یک خلاقیت روشنفکرانه واقعى برسیم، نمى‏‌توانیم به شکوفایى برسیم – درحالى‏‌که بسیارى از کسانى که از این فرهنگ مى‏‌روند و در یک محیط دیگر قرار مى‏‌گیرند بسیار زود مى‏‌توانند شکوفا شوند، به خلاقیت برسند، و تولید خیلى بالایى را در عرصه فکرى عرضه کنند – علتش در آن زمینه است، علتش در آن پایه‏‌اى است که در این‏جا متفاوت است. افراد باید در یک بیابان خشک خودشان را پرورش بدهند و همه‏‌اش باید از جان خود مایه بگذارند و تعداد زیادى‏شان هم از بین مى‏‌روند و خسته مى‏‌شوند. درحالى‏‌که اگر برویم به سمت دموکراتیزه کردن فرهنگ، از نظر من این مشکل تا اندازه‏‌اى حل مى‏‌شود.

گفت‏گو با حامد یوسفى، روزنامه شرق شماره ویژه‏‌نامه هفدهمین نمایشگاه بین‏‌المللى کتاب تهران، اردیبهشت ۱۳۸۳.