بنیان‏گذارى یک سنت آکادمیک / بخش دوم

گفتگو با ناصر فکوهی/ حامد یوسفی

فقط سعى کرده‏‌اید آن ایده اساسى خودتان را بسط دهید.
بله، و این کاملاً با اصل کتاب قابل مقایسه است و مى‏‌شود تفاوت را دید. منتها از نظر من، این‏که کدام گونه از این نوع ادبیات، امروزه بیش‏تر مورد نیاز ماست و باید بیش‏تر به آن پرداخت و انرژى فکرى صرف آن کرد و یا چه کسانى باید در چه گونه‏‌اى از این دو بخش بیش‏تر از لحاظ فکرى سرمایه‏‌گذارى کنند، موضوعى قابل بحث است.

آیا در غرب هم در واقع چنین تقابلى رسمیت دارد؛ یعنى، مى‏‌شود چنین تقابلى را آن‏جا هم دید؟
آن‏جا هم مى‏‌شود دید. به این صورت که در واقع کتاب علمى و کتاب‏‌هاى دانشگاهى با کتاب‏‌هاى درسى متفاوت‏‌اند. کتاب علمى و کتاب دانشگاهى کتابى است که بر اساس یک روش‏‌شناسى مشخص و معمولاً متشابه بین کتاب‏‌هاى مختلف نوشته مى‏‌شود و مسلماً براى این‏که علمى شکوفا بشود – و حتى براى بخش دوم که در واقع شکوفایى روشنفکرانه‏‌اش است – ما بتوانیم به خلاقیتى بالا برسیم، ابتدا لازم است این پایه‏‌ها؛ یعنى این کتاب‏‌هاى دانشگاهى، این بارِ روش‏‌شناسى به‏ خوبى گذاشته شده باشد. مشکلى که ما داریم این است که بدون این‏که این بارِ روش‏‌شناختى و بدون این‏که این پایه‏‌هاى اصیل و اساسى گذاشته شده باشند همه به آن مرحله بعدى عبور مى‏‌کنند و درنتیجه ما بیش‏تر با گروهى از شکل‏‌ها سر و کار داریم، نه با چیزهایى که واقعاً روشنفکرانه باشند و واقعاً خلاقیتى فکرى را نشان بدهند.
البته چه روشنفکران و چه دانشگاهیان ما در بسیارى موارد، توانایى بالقوه انکارناپذیرى در تألیف و ترجمه در هر دو حوزه را دارند و اگر چنین نمى‏‌کنند، به‏ دلیل موقعیت‏‌هاى اجتماعى‏‌اى است که در آن قرار گرفته‏‌اند. اما به‏ طورکلى همان‏گونه که در حوزه کتاب دانشگاهى ما تنها بخش کوچکى از کتاب‏‌ها را مى‏‌توانیم داراى ارزش بالا بشماریم، در حوزه روشنفکرانه نیز شمار کتاب‏‌هاى ارزشمند در میان صدها و هزاران کتاب شبه‏‌روشنفکرى محدود است. در حوزه دانشگاهى، اکثر کتاب‏‌ها جزوه‏‌هایى بى‏رمق و تکرارى و در حوزه روشنفکرى بیش‏تر کتاب‏‌ها حرف‏‌هایى بى‏‌پایه و اساس محکم هستند. بنابراین، من فکر مى‏‌کنم این دو مکمل هم هستند. در کشورهاى اروپایى، آن بخش ِ پایه‏‌اى مدت‏‌هاست که انجام شده، درنتیجه سنت کتاب دانشگاهى سنتى است که با این‏که داراى یک پیشینه بسیار قوى و پایه‏‌اى است، پیشینه‏‌اى که درعین‏‌حال پیوسته تکرار هم مى‏‌شود و عمدتاً دانشگاهیان براى این‏که این سنت متوقف نشود، این کار را انجام مى‏‌دهند، درعین‏‌حال تعداد زیادى کتاب هم هستند که نمى‏‌شود دقیقاً آن‏‌ها را کتاب دانشگاهى نامید. درعین‏‌حال در غرب، انتشارات دانشگاهى برخلاف کشور ما معتبرترین انتشارات هستند و خود بیش‏ترین تعداد کتاب‏‌هاى روشنفکرانه را نیز منتشر مى‏‌کنند. این کتاب‏‌ها در چارچوب کتاب‏‌هاى دانشگاهى قرار دارند و نمى‏‌توان آن‏‌ها را از هم جدا کرد. مثلاً اگر کارهاى فوکو یا گیرتز را در انسان‏‌شناسى در نظر بگیریم، به‏ ویژه کارهاى گیرتز، آثارى هستند که با نثرى شاعرانه نوشته شده‏‌اند و لزوماً از یک روش‏‌شناسى علمى و دانشگاهى تبعیت نمى‏‌کنند و حتى تقریباً تمامى کارهاى گیرتز مجموعه مقاله‏‌اند و اصلاً گیرتز معتقد است که باید مجموعه مقاله نوشت، و باور ندارد که کتاب‏‌هاى دانشگاهى باید رساله‏‌هاى طولانى باشند، بلکه معتقد است باید تکه‏‌هایى کوچک نوشت که این تکه‏‌ها با هم ترکیب مى‏‌شوند و بحثى بسیار پیچیده در این زمینه دارد و همه این‏ها جزء کارهاى دانشگاهى خوانده مى‏‌شوند و از آن‏‌ها استفاده مى‏‌شود، منتها ما در ایران هنوز در مرحله بنیانگذارى هستیم.
ما در حال تأسیس یک سنت دانشگاهى هستیم. به‏ همین‏دلیل نیز وقتى به دانشجویان ما گفته مى‏‌شود که حتى یک کتاب دانشگاهى را براى یکى دو واحد بخوانند، برایشان ثقیل است و تصور مى‏‌کنند براى دو واحد صرفاً باید بیست تا سى صفحه یا یک جزوه کوچک را مطالعه کنند و هیچ چیز دیگرى نخوانند. ما در چنین فرهنگى هستیم. درحالى‏‌که یک فرهنگ دانشگاهى چیست؟ یک فرهنگ دانشگاهى این است که نه‏ تنها دانشجویان باید براى هر درس دو واحدى، دو سه کتاب دانشگاهى را به‏ طور کامل بخوانند، بلکه مطالعه آزاد خیلى وسیعى نیز باید داشته باشند که به مطالعه دانشگاهی‌شان اضافه شود. بنابراین ما باید به‏ تدریج در این راه جلو برویم. به‏ تدریج ابتدا دانشجویان بتوانند بفهمند که مثلاً براى دو واحد، مى‏‌شود ۵۰۰ یا ۶۰۰ صفحه کتاب خواند که این اکنون کاملاً دور از ذهن است و وقتى این مسئله جا افتاد، دانشجویان بتوانند بفهمند که در کنار این کتاب دانشگاهى باید تعداد زیادى کتاب‏‌هاى به‏ قول شما «روشنفکرانه» یا کتاب‏‌هایى را که لزوماً از آن کاربرد و آن چارچوب روش‏‌شناسى تبعیت نمى‏‌کنند هم خواند.
با این وصف، من فکر مى‏‌کنم که راه این کار آن است که ما از یک سنت دانشگاهى به سوى سنت روشنفکرانه برویم و نه از سوى یک سنت روشنفکرانه به‏ سوى سنت دانشگاهى. چون یک سنت «روشنفکرانه» ممکن است هیچ‏وقت به یک سنت دانشگاهى منجر نشود؛ یعنى، اگر فرض کنید که گیرتز در کشورى مثل کشور ما تولید فکرى خود را انجام مى‏‌داد، مسلماً بد فهمیده مى‏‌شد و خوانده نمى‏‌شد.

چیزى که از بیرون به نظر مى‏‌رسد، دست‏‌کم در مورد کشورهاى اروپایى به این ترتیب است که فرهنگ‏‌سازى را کتاب‏‌هاى روشنفکرانه انجام مى‏‌دهند؛ کتاب‏‌هایى که از روش دانشگاهى تبعیت نمى‏‌کنند. بعد کتاب‏‌هاى دانشگاهى مى‏‌آیند و براى آن کتاب‏‌هاى فرهنگ‏‌ساز قاعده و روش تعریف مى‏‌کنند. در درون کتاب‏‌هاى دانشگاهى، خودشان این کتاب‏‌ها را توضیح مى‏‌دهند و وارد دانشگاه‏‌شان مى‏‌کنند. مثلاً کتاب‏‌هاى فوکو کتاب‏‌هاى دانشگاهى نیست، ولى از روى کتاب‏‌هایش کتاب‏‌هاى دانشگاهى نوشته و نظریاتش وارد کتاب‏‌هاى دانشگاهى مى‏‌شوند، خودش ممکن است هیچ موقع تن به شیوه نوشتن دانشگاهى ندهد، کما این‏که گیرتز هیچ موقع تن به نوشتن کتاب‏‌هاى دانشگاهى نداد. این مسئله باعث مى‏‌شود که در ایران یک نگاه منفى نسبت به یک کتاب دانشگاهى وجود داشته باشد و یک نگاه مثبت نسبت به کتاب روشنفکرانه، فارغ از این‏که کدام‏‌شان خوب باشند یا بد. چون هر کدام ممکن است خوب یا بد باشد. کتاب دانشگاهى، کتابى است که در واقع از منابعى دیگر تغذیه مى‏‌کند و کتاب روشنفکرانه کتابى است که خودش مستقلاً فرهنگ‏‌سازى مى‏‌کند. نظر شما راجع به این پیش‏‌فرض چیست؟
در درجه نخست، مثالى بزنیم که شاید رابطه بین این دو گونه کتاب را قدرى روشن کند و نشان دهد چگونه مى‏‌توان احتمالاً از سوءاستفاده‏‌هایى که ممکن است انجام شوند، جلوگیرى کرد؛ مثالى که اصلاً کاملاً از حوزه ادبیات خارج باشد. برویم در حوزه هنر. در حوزه هنر ما مى‏‌آییم نقاشى فیگوراتیو را با نقاشى آبستره مقایسه مى‏‌کنیم. طبعاً امروز ما در جهان اکثراً مى‏‌بینیم که نقاشى آبستره مطرح است. بیش‏تر علاقه‏‌مندى به نقاشى آبستره است تا نقاشى فیگوراتیوى که تخریب شده است و این تخریبِ فیگوراتیو، آن را بیش‏تر به آبستره نزدیک کرده است تا به نقاشى کلاسیک. حالا در این‏جا، اگر ما این بحث را مطرح کنیم که آیا یک نقاشى کلاسیک واقعاً بهتر و اصیل‏‌تر است یا یک نقاشى آبستره، به این نکته مى‏‌رسیم که این دو در ضدیت با یکدیگر نیستند. کسانى که تاریخ هنر را کم‏تر مى‏‌شناسند، شاید ندانند که یک نقاش بزرگ چون پیکاسو، که از مهم‏‌ترین بنیانگذاران نقاشى آبستره بوده است، ابتدا از نقاشى فیگوراتیو عبور کرده است. پیکاسو در سن ۱۲ تا ۱۴ سالگى نقاشى‏‌هایى دارد که نشان مى‏‌دهند به اوج فیگوراتیو در نقاشى رسیده و بعد از آن به‏‌سوى آبستره حرکت کرده است. بنابراین، این حرکتى که فیگوراتیو را پشت سر گذاشته و به آبستره رسیده، چیزى متفاوت است، اما کسى که از هنر نقاشى هیچ چیز نمى‏‌داند، سوءاستفاده و ادعا مى‏‌کند که آبستره را مى‏‌شود با گذاشتن چند خط و رنگ کنار هم به‏ وجود آورد. بنابراین، مى‏‌توانیم بگوییم یک هنر آبستره اصیل در شرایطى پدید مى‏‌آید که پایه‏‌هاى قوى داشته باشد. نقاشى کردن به سبک آبستره براى یک نقاش به دلیل ضعف او در نقاشى فیگوراتیو نیست، بلکه به این دلیل است که فیگوراتیو را پشت سر گذاشته است. از سوى دیگر، یک نقاش ِ آبستره قلابى هم داریم که چون نمى‏‌تواند فیگوراتیو بکشد، به آبستره روى آورده است.
رابطه آکادمیسم و «روشنفکرگرایى» نیز از نظر من چنین رابطه‏‌اى است که پایه‏‌اى وجود دارد و آن پایه آکادمیسم است. چیزى دیگر هم وجود دارد که شما به آن روشنفکرى خالص مى‏‌گویید. من در واقع روشنفکر خودساخته زیاد نمى‏‌شناسم؛ حتى در تاریخ غرب. درست است که از فوکو و غیره صحبت مى‏‌کنیم و این‏‌ها ممکن است هیچ موقع کتاب دانشگاهى در مفهومى که در ذهن ماست، نداشته باشند، ولى فوکو و دیگران همه از درون یک کادر دقیق دانشگاهى عبور کرده‏‌اند، همه‏‌شان دانشگاه رفته‏‌اند، همه‏‌شان رساله نوشته‏‌اند، همه‏‌شان از یک روش‏‌شناسى خیلى سخت تبعیت کرده‏‌اند، همه‏‌شان رساله خودشان را بر اساس آن روش‏‌شناسى نوشته‏‌اند؛ یعنى، در واقع همه‏‌شان از این پایه اصلى عبور کرده‏‌اند و به‏ سوى چیزى دیگر که حالا آن چیز مى‏‌تواند «روشنفکرگرایى» باشد، رفته‏‌اند. بنابراین، آکادمیسم پایه این‏‌هاست.
در ایران دو مسئله وجود دارد، یکى مسئله بى‏‌اعتمادى عمومى نسبت به دانشگاه است، به دلیل این‏که متأسفانه تعداد زیادى از کسانى که باید در دانشگاه باشند، در دانشگاه نیستند و تعداد زیادى که نباید در دانشگاه باشند، در دانشگاه هستند؛ درنتیجه این امر، قدرى تمایل به‏ سوى خارج از دانشگاه ایجاد کرده است. بسیارى از دانشجویان، روشنفکران بیرون دانشگاه را به اساتید خودشان ترجیح مى‏‌دهند و حالا آیا باید به این‏ها حق داد یا خیر؟ من فکر مى‏‌کنم که در جایى باید به این‏ها حق داد و در جایى خیر. در جایى باید به این‏‌ها حق داد که مى‏‌آیند و یک سنت روشنفکرانه را که فاقد پایه‏‌هاى دانشگاهى است از کسانى که با آن‏‌ها در دانشگاه سروکار دارند، قوى‏‌تر مى‏‌یابند، ولى جایى که نباید به این‏‌ها حق داد آن‏جاست که این امر به یک واکنش یا یک اتوماتیسم بدل مى‏‌شود؛ یعنى، این تصور به‏ وجود مى‏‌آید که هر کسى بیرون از دانشگاه است و «روشنفکرانه» مى‏‌نویسد، قوى‏‌تر از هر کسى است که در دانشگاه جاى دارد و «دانشگاهى» مى‏‌نویسد. این یک تصور کاملاً سطحى است. ما نمى‏‌توانیم از یک اتوماتیسم صحبت کنیم. ما در واقع با آدم‏‌هایى سروکار داریم که هر کدام را باید به‏ صورت مشخص بر اساس پیشینه و کارهای‌شان و بر اساس نگاهى دقیق به مجموعه‏‌اى که آن‏‌ها را احاطه کرده است، داورى کنیم. متأسفانه ما در یک حالت پریشانى نشانه‏‌ها هستیم؛ یعنى بسیارى از نشانه‏‌ها در حوزه‏‌هاى مختلف دیگر چیزى را بیان نمى‏‌کنند یا چیز کمى را بیان مى‏‌کنند. درنتیجه ما مجبور هستیم بیش‏تر دقت کنیم که با چه چیزى سروکار داریم. بنابراین، نه لزوماً یک کادر آکادمیسین اکنون در کشور ما گویاى این است که ما با سطحى بالاتر روبه‏‌رو هستیم، نه یک کادر روشنفکر چنین چیزى را نشان مى‏‌دهد. در هر دو، ما مى‏‌بینیم که به اصطلاح درهم ریختگى وجود دارد و البته من به دانشجویان، به‏ ویژه دانشجویان جوان، که آن ابزارهاى لازم را براى قضاوت ندارند تا سریع قضاوت کنند و در جایى یک تمایلى را نشان بدهند که زیاد قابل دفاع نیست و در جاى دیگر یک انزجار یا یک نوع پیش‏‌داورى نشان بدهند که آن هم قابل دفاع نیست، حق مى‏‌دهم. فکر مى‏کنم شاید تا اندازه‏‌اى هدف این صحبت‏‌ها و بحث‏‌ها، نشان دادن این مسائل باشد.

ادامه دارد

گفت‏گو با حامد یوسفى، روزنامه شرق شماره ویژه‏‌نامه هفدهمین نمایشگاه بین‏‌المللى کتاب تهران، اردیبهشت ۱۳۸۳.