اما به نظر مىرسد اینجا پرسشى مهم مطرح مىشود و آن این است که ما از یک نظر داراى دو فرهنگ «انتلکتوئل» یا روشنفکرى و فرهنگ «پاپیولر» یا مردمى در جامعه هستیم. در کتاب جامعهشناسى نخبهکشى علىرضاقلى این نکته محورى مطرح مىشود که اغلب نخبگان اصلاح در جامعه با رفتار بیگانه مردم یا جامعه روبهرو مىشوند. آیا چگونگى تعامل، تقابل، سازگارى یا تضاد این دو بر پژوهشهاى مردمشناختى تأثیر نهاده است؟ از سوى دیگر در جوامع بسته و مستبد، روشنفکر اغلب خود را نه تنها یک پژوهشگر که یک مبارز یا اصلاحطلب مىبیند، آیا وانهادن بخشى از روشهاى علمى در برابر ایفاى رسالت اجتماعى امرى گریزناپذیر نمىنماید؟
در اینجا با دو پرسش روبهرو هستیم. نخست، استدلالى که بارها و بارها تکرار شده و نوعى تفسیر عامیانه از رابطه میان دو موجودیت «مردم» و «نخبگان» است، و دوم بحث باز هم تا اندازهاى تکرارى «تعهد» روشنفکر، البته تکرار این بحثها از نظر من خود گویاى نیازهاى پاسخ نیافتهاى است که به درک آنها وجود دارد.
در مورد نخست باید گفت، در یک استدلال علمى به ویژه از دیدگاه انسانشناسى، قائل شدن به تفکیکى روشن، دقیق، و کاربردى میان «مردم» و «نخبگان» ممکن نیست. «نخبگى» به مثابه تبلورى از «مردمى» بودن بروز مىکند. به عبارت دیگر، هر جامعهاى، مجموعهاى از پارامترهاى پایهاى خود را در برخى از گونههاى شخصیتى متبلور مىسازند که به نوبه خود دچار نوعى سلسلهمراتبىشدن مىشوند، و نخبگان را در ردههاى متفاوت بهوجود مىآورند. بنابراین، اگر قائل به دیالکتیکى در اینجا باشیم، نمىتوانیم وجود پیوستارهاى تو در تو را نادیده بگیریم. گذشته از این، اینگونه رویکرد کلان تنها در جهان معاصر تا اندازهاى معنا پیدا مىکند و در دنیاى پیشصنعتى اصولاً با مفاهیم «مردم» و «نخبگان» حتى در کلىترین خطوط آن به معنى امروزى روبهرو نیستیم. بنابراین در این استدلال با یک «روایت کلان» (به تعبیر لیوتار) و حتى باید گفت در واقع با یک شبه روایت کلان روبهروییم که چندان ارزش علمى بررسى ندارد و تنها ارزش مفهومى که در آن هست، یافتن دلایل «استقبال» عمومى از آن است یا به عبارت دیگر، اسطورهشناسى آن.
اما در مورد پرسش دوم، تعهد روشنفکر چه به آن عمل کند و چه نکند، همواره همراه اوست. با وجود این، این «تعهد» بهگونههایى متفاوت در چارچوب اجتماعى تعریف مىشود. از نظر من براى آنکه بحث را کوتاه کنم چون موضوع تا اندازهاى خارج از مباحث ماست، موضوع «تعهد» را باید از دیدگاه جامعهشناسى در قالب بحث «نقشها» بررسى کرد. روشنفکر از جمله بازیگران اجتماعى است که داراى بیشترین پویایى و شاید بتوان گفت در مواردى زیاد بیشترین تضادهاى نقشى است و خود به ناچار بهعنوان یک منتقد باید این تکثر و تعارضها را نیز تفسیر کند و این موضوع، کار او را دوچندان مشکل مىکند. گذشته از این، روشنفکر عموماً در بستر یک ایدئولوژى غالب (توتالیتر یا غیرتوتالیتر) قرار مىگیرد که بهدلیل پیوندهاى مادى خود با آن در سطحى متفاوت، باز هم مشکلات بیشترى پیدا مىکند و تعیین جایگاه او از دید خودش لزوماً با این جایگاه از دیدگاه عمومى و از دیدگاه قدرت یکى نیست و این خود اسباب تنش و تعارض است.
بخشى از مطالعات مردمشناختى با حضور در میدان همراه نبوده است. در این صورت جمعآورى مواد فرهنگى به یارى یک مرکز چون صدا و سیما و … و ارسال مطالب از سوى علاقهمندان انجام مىگرفته است. در این باره مىتوان به آرشیو عظیم شادروان انجوى شیرازى اشاره داشت. این آثار با توجه به اینکه از خود میدان جمعآورى نشدهاند، تا چه حد قابل استناد و رجوع هستند؟
اگر شما به تاریخ مردمشناسى رجوع کنید، مىبیند که اصولاً مردمشناسى به این شکل به وجود آمد؛ یعنى کسانى بودند که به دلایل مختلف در میدان حضور مىیافتند، اما حضور آنها حضور علمى نبود. این حضور به دلیل مسافرت، تجارت یا به هر دلیل دیگر بود، آنها مشاهدات خود را مکتوب کردند و بعد مردمشناسان آثار آنان را جمعآورى و طبقهبندى علمى کردند و هر یک را در جاى اصلى خود قرار دادند. مىتوان گفت که ابتدا؛ یعنى حدود ۲۰ تا ۳۰ سال پیش قضاوت نسبت به کار این گروه بسیار منفى بود. به این ترتیب کسى مثل مالینوفسکى وقتى کار استاد خویش فریزر را نقد مىکند، با بىانصافى کامل درباره او داورى مىکند و عبارتى که درباره آثار او بیان مىدارد، «مزخرفات عالمانه» است. اما اگر از موج اول یاد شده بگذریم، موجى که از سوى مردمشناسانى ایجاد شد که خود وارد میدان شده بودند و درنتیجه چون مىخواستند به کار خود ارزش بسیار بالایى بدهند، کار افراد قبل از خود را به شدت مىکوبیدند. اگر از این موج بگذریم، امروز چنین قضاوتى مورد تأیید هیچکس نیست. امروز باید بگوییم که کار فریزر، تایلور، دورکیم، و … ارزش بالاى خود را دارد و واقعیت آن است که اگر آنها مواد خام و پراکنده را گردآورى و طبقهبندى نمىکردند و در جاى خود قرار نمىدادند و کتابهاى خود را منتشر نمىساختند، مسلماً ما کسانى مثل مالینوفسکى را هم نداشتیم. نکته دوم این است که برخلاف آنچه تصور مىشود، اگر چه کسانى مثل مالینوفسکى خود را بسیار اهل میدان مىدانستند، اما زمان بسیار کمى را در میدان گذراندند. اگر مجموع روزهایى را که فردى مثل مالینوفسکى در میدان پشت سر نهاد، محاسبه کنیم – به این دلیل مالینوفسکى را مثال مىزنم که او بیشترین روزها را در میدان گذرانده است – این میزان از چند سال بالاتر نمىرود. این چند سال هم، زمانى بود که وى مجبور بود به دلیل جنگ در میدان بگذراند و مبتنی بر یک برنامهریزى نبود. مالینوفسکى تبعه اتریش بود و در جنگ مجبور بود یا در انگلستان در محلى زیر مراقبت و تقریباً در حالت نیمهزندانى باشد و یا تبعید شود؛ در تبعید از حوزه متفقین. حضور در میدان هرچند بسیار بااهمیت است و ما نیز در اینجا بر آن تأکید مىکنیم و معتقدیم مردمشناس باید حتماً به میدان نیز برود اما این اصل را نباید به یک اسطوره بدل کنیم و درحقیقت اهمیت آن را آنقدر بالا ببریم که سهم کار علمىِ خارج از میدان را انکار کنیم. از نظر من این صورت نیز خود یک تألیف است. کار میدانى ضرورى و لازم است، اما در شرایط کنونى کار میدانى مىتواند به صورت منطقىترى سازماندهى شود، مىتواند در زمان به نسبت محدودترى انجام بگیرد، و بخش نظرى بسیار مفصلى آن را همراهى کند. درباره آرشیوهایى که جمعآورى شدهاند، این به خودى خود از نظر من ارزشمند است، اما ارزش یک آرشیو زمانى مشخص مىشود که بتوان از آن استفاده کرد. از نظر من مشکلى که درباره آرشیوهاى مزبور وجود دارد، این است که آنها به شکل عمومى در نیامدهاند. بنابراین بهتر است هرچه زودتر گروههایى بر روى این آرشیوها کار و آنها را منتشر کنند. حتى اگر آنها به دلیل هزینههاى زیاد مالى، قابل چاپ به شکل کتاب نباشند، مىتوان آنها را به شکل الکترونیک درآورد و به صورت فایل روى شبکههاى الکترونیک قرار داد. از آن پس باید به قضاوت و داورى درباره آرشیوهاى یاد شده پرداخت. چیزى که منتشر نشده، غیرقابل قضاوت است و ما نمىتوانیم بگوییم که چقدر ارزش دارد.
در کنار بدنه دانشگاهى که شما همواره به آن اشاره مىکنید، بدنه دیگرى هم وجود دارد که به پژوهشها و مطالعات مردمشناختى مىپردازد و در واقع بدنه غیر دانشگاهى است. به نظر مىرسد که در ایران مجموعه پژوهشهاى مربوط به حوزه فرهنگ عامه بیشتر مدیون آن بخش غیردانشگاهى است. مثلاً شما وقتى به فرهنگ عظیم کوچه نگاه مىکنید و کارهاى ارزنده دیگرى چون از خشت تا خشت محمود کتیرایى و حتى تهران قدیم جعفر شهرى را به خاطر مىآوریم، مىبینیم که اینها مصالح بسیار عظیمى را گرد آوردهاند. سهم بزرگ این بدنه غیردانشگاهى در شناخت و شناسایى فرهنگ ایرانى با توجه به آثارى مثل فرهنگ کوچه و … چقدر است؟
اگر ما خود را در بحث فرهنگشناسى در معناى عام کلمه محدود کنیم، این سهم، سهم خیلى بزرگى است. شکى نیست که کسانى که در خارج از حوزه دانشگاهى فعالیت مىکردند و به جمعآورى مواد فولکلوریک و انتشار آنها اقدام کردهاند، کار بسیار بزرگى انجام دادهاند و در حوزه دانشگاهى ما کار مشابهى را نمىتوانیم مشاهده کنیم. اما در حوزه دانشگاهى اصولاً این کار به گونه دیگرى انجام شده است. الزامات یک فرد دانشگاهى با یک فرد غیردانشگاهى متفاوت است. ما در دانشگاه به این فکر مىکنیم که بتوانیم به یک رشته علمى حیات بدهیم و بتوانیم زمینههاى تداوم این حیات را فراهم کنیم و بتوانیم پارادایم علمىاى را که این همه بر آن تأکید داریم، تقویت کنیم و با ایجاد نهادهاى علمى دانشجویان را به عنوان نسلهایى از پژوهشگرانى تربیت کنیم که به بررسى و پژوهش دانشگاهى و متدیک در این حوزه بپردازند. از نظر من آنچه من مىگویم تعریف از خود نیست، باید گفت جامعه دانشگاهى وظیفه خود را در سختترین شرایط انجام داده است وگرنه من فکر نمىکنم هر یک از همکاران ما مثلاً این توانایى را نداشته باشند که با رها کردن کارهاى دانشگاهى، دهها کتاب راجع به فرهنگهاى مختلف بنویسند و دایرهالمعارفهاى مفید بیرون بیاورند. مسئله این است که کارهاى مزبور را باید در کنار کار پیشبرد علمى آموزشى رشته انسانشناسى به انجام رساند کما اینکه ما در طول یکى دو سال گذشته توانستیم چیزى نزدیک به ۳۰ درس جدید را در حوزه انسانشناسى به مرحله آموزش در دانشگاه درآوریم که اصولاً تصور چنین چیزى ممکن نبود. اینکه زمینههاى فراگیرى دانشگاهىِ مباحث انسانشناسى به یارى همین درسهاست و واحدهاست و این به نظر ما اقدام بسیار بزرگى است و من به شخصه این کار را بسیار باارزشتر از نوشتن کتاب راجع به یک فرهنگ ناحیهاى مىدانم. چون کار یاد شده، کارى اساسى است و بستر لازم را براى رشد پایدار و قوى شاخههاى پژوهشى در این رشته فراهم مىآورد. از نظر من در این زمینه سهم دانشگاهیان بیشتر است. اما در درجه دوم از نظر من دانشگاهیان هم باید در حوزه نگارش کتاب در زمینه فرهنگ عامه و مردمشناسى فعال باشند؛ یعنى آنها باید بتوانند کتابهایى متعدد در این زمینه چاپ کنند و به جمعآورى مواد فرهنگى و اتنوگرافىهاى متعدد بپردازند. تأسیس مقطع دکترا هدف بعدى ماست. امروز مردمشناسى در دانشگاه تهران در سطوح کارشناسى و کارشناسى ارشد تدریس مىشود؛ هدفمان رساندن این سطح به دکتراست و به دنبال این قضیه هستیم. از سوى دیگر تلاش ما این است که با ایجاد انجمن علمى انسانشناسى ایران که یک نهاد مدنى و غیردولتى است، زمینه را براى همکارى با همه کسانى که از دانشگاه دور ماندهاند، فراهم کنیم و این نهاد بدنه دانشگاهى و غیردانشگاهى مورد اشاره شما را به هم نزدیک کند و این نهاد بتواند در قالب پارادایم علمى بر ارزش اعتبار آثار در زمینه مردمشناسى بیفزاید وگرنه همانطور که گفتم همیشه این خطر ما را تهدید مىکند که وارد تولد تعداد بىشمارى از ادبیات شبه فولکلوریک بشویم که اینها ارزش ندارند و نه فقط ارزش ندارند، بلکه به این رشته ضربه هم مىزنند. این ضربه زدن، هم از طریق بىارزشکردن رشته مزبور در دیدگاههاى عمومى است و هم از این لحاظ که این آثار بعدها یک نوع پیشینه کاذب پژوهش را به وجود خواهند آورد و این در کنار انرژىاى است که ما باید براى جدا کردن منابع خوب از بد صرف کنیم.
ادامه دارد
فصلنامه نمایه پژوهش، ش ۱۹، تهران پژوهشگاه فرهنگ، هنر، و ارتباطات، پاییز ۱۳۸۰.