دیالکتیک جامعگرایى و خردبینى در حوزه فرهنگ / گفتگو با ناصر فکوهی/ بخش ششم
علیرضا حسنزاده و مهرداد عربستانی
در ایران، ما آثار ادبى بسیار فراوانى داریم که عمیقاً داراى ویژگىهاى مردمشناختىاند و از آیین، زندگى بومى، باورها، و اسطورههاى مردمى تأثیر پذیرفتهاند. انسانشناسى چقدر توانسته به شناخت این ویژگىهاى مردمشناختى ادبیات ما کمک کند؟
همانطورکه گفتم در ایران، تعداد بسیار زیادى از متفکران و اندیشمندان بدون آنکه از کانال دانشگاهى گذشته باشند، به گردآورى و تحلیل مواد مردمشناختى پرداختهاند. شاید تنها تعدادى معدود از چهرههاى مردمشناسى آکادمیک ما به مردمشناسى ادبیات به حد کافى توجه نشان داده باشند. اما در خارج از حوزه دانشگاهى، کارهاى بسیار زیادى انجام گرفته که به مردمشناسى نزدیکاند. البته در این آثار، بُعد دانشگاهى و گاه حتى علمى کمتر دیده مىشود. شاید تنها کسى که بتوانیم دقیقاً بهعنوان پژوهشگرى آکادمیک در این زمینه به او اشاره کنیم، مهرداد بهار باشد که نوشتههاى او عمدتاً رویکردى انسانشناسانه را به اسطورههاى ایرانى نشان مىدهند. آثار ارزشمند دانشمندانى دیگر چون مرحوم تفضلى، خانمها ژاله آموزگار، و کتایون مزداپور همه داراى اهمیتى بسیارند، ولى کاملاً در حوزه مردمشناسى ادبیات قرار نمىگیرند. بنابراین، شاید ذرهاى کوچک از کارى که مردمشناسان باید در این زمینه انجام بدهند، تاکنون انجام شده باشد. ما ادبیاتى بسیار گسترده داریم که نزدیک به ۳۰۰۰ سال پیش آغاز شده و تا امروز – اغلب با نوعى وحدت و شباهت زبانى شگفتآور – تداوم پیدا کرده است و کار پژوهشى بسیارى را مىطلبد و از نظر من این خود باید به یک حوزه اصلى در مردمشناسى ایران بدل شود.
حال من یک پرسش انتقادى دارم و آن این است که شما در ضمیمه کتاب درآمدى بر انسانشناسى، آثار بسیارى را که برخى مردمشناسى، برخى مردمنگارى، و برخى ادبى هستند، همکاسه کردهاید. مثلاً ما در آثار هدایت و ساعدى گاه تنها فرهنگ عامه را نمىبینیم، بلکه بازنمایى انتقادى فرهنگ مردم را مشاهده مىکنیم؛ یعنى، دقیقاً در مورد هدایت شاید بتوان گفت که یکى از عناصر مرکزى داستانهایش این است که ضدقهرمانان او بهشدت متصل به فرهنگ سنتى و باورهاى غیرعقلانىاند و از این بابت الینه شدهاند. به واقع این آثار، آینهاى از نگاه فرهنگ روشنفکرى به فرهنگ مردماند. آیا یکجا اسم بردن از این آثار، نادیده گرفتن تفاوتهاى آنها نبود؟
در نوشتهاى که شما به آن اشاره مىکنید، من از «تفکر انسانشناختى» صحبت کردهام، نه از انسانشناسى. این تفکر بنا بر تعریف، تفکرى است که بر اساس روششناسى و چارچوبهاى نظرى تبیین شده حرکت نمىکند و اصولاً نمىتوان آن را درون پارادایم علمى، ولو پارادایم علمى خاص علوم اجتماعى، قرار داد. بنابراین به همین دلیل نمىتوان انتظار داشت که یکدستى و وحدت نظرى یا روششناختى و حتى محتوایى در این آثار دیده شود. باز به همین دلیل نمىتوان این آثار را بر اساس طبقهبندى علمى از یکدیگر جدا و گونهبندى کرد، گونهشناسى در این آثار باید به صورتهایى دیگر انجام بگیرد که بحث آن از حوصله این مصاحبه خارج است و تنها باید بر این نکته تأکید کرد که بىشک کارى ضرورى است.
در مورد هدایت این توضیح اضافى را بدهم که بیش از آثار داستانى هدایت به آثار تکنگارى و آنچه او در مورد باورهاى مردمى جمعآورى کرده، اشاره شده است.
اینگونه آثار مردمشناختى نظیر نوشتههاى هدایت و ساعدى فوقالعاده ارزشمنداند. اما گاه مثلاً در نزد هدایت دیدگاههاى ایدئولوژیک و ملىگرایانه دیده مىشوند که با سایر آثار او در این زمینه مثلاً مجموعههایى که به باورهاى مردم مىپردازند، نظیر نیرنگستان و یا ترانههاى خیام متفاوتاند. هدایت در این آثار دقیقاً یک پژوهشگر روشنگر و روشنفکر است.دیدگاه ملىگرایانه و ضد عرب در هدایت قوى است و نقد سنت در آثارش جاى بسیار مهمى دارد. منتها این تأثیر بیشتر در آثار داستانىاش به چشم مىخورد تا در آثار تکنگارىاش. تکنگارىهاى او بیشتر گردآورىاند. اما اصولاً ما نمىتوانیم به کسانى که دانشگاهى و مردمشناس به معناى آکادمیک آن نبودهاند، ایراد بگیریم که چرا معیارهاى علمى را وارد کارهایشان نکردهاند.
منظورم این است که شما در بخش ضمیمه کتابتان از آثار هدایت، بهرنگى و نسیم شمال، جمالزاده، و … گردآمدن فرهنگ عامه، و ادبیات شفاهى در آنها سخن مىگویید. اما این آثار ادبى بازنمایى نقادانه فرهنگ عامه همراه با روایت شخصى یک نویسنده روشنفکراند. اینجا ما با نگاه هدایت به فرهنگ عامه روبهرو هستیم و نه خود فرهنگ عامه. ارزش این چشمانداز تعامل فرهنگ روشنفکرى و مردمى است نه ثبت اتنوگرافیک و آیا چنین تصور نمىفرمایید؟
باز هم تکرار مىکنم: من این آثار را نه بهعنوان منابع دانشگاهى مردمشناسى، بلکه به عنوان نمونههایى از «تفکر انسانشناختى» و بیشتر از آن به مثابه بخشهایى از ادبیات ایران که جاى بررسى از سوى مردمشناسان جدید دارد، مطرح کردهام. در آنجا به هیچوجه گفته نشده است که کتابهاى ساعدى یا هدایت الگوى کار مردمشناسىاند، بلکه گفته شده آنها مواد خام مردمشناسى ادبیات در ایران به شمار مىآیند. چرا، چون اشکال متفاوت تفکر مردمشناختى را نشان مىدهند. تفکرى که با فرهنگ مردم و زندگى روزمره آنها چالش یا آمیزش داشته است و به نوعى به ذهنیت داستانى کار نویسنده وارد شده است. مردمشناس باید تأثیر صورتهاى ایدئولوژیک تفکر نویسنده را در اثر او نشان دهد. بنابراین، ما با عرصهاى نسبتاً خالى (از مردمشناسان) روبهرو هستیم که آنها باید (همچون دیگران) واردش شوند. و البته این به معناى کوتاهى آنها نیست، بحث ما اینجا گسترش رشته است. این رشته براى توسعه جامعه باید در سطح دانشگاهى و در سطح جامعه مدنى رشد کند.
یک پرسش مهم در اینجا مسئله ارتباط در حوزه روشنفکرى و حوزه علمى است، این دو حوزه حتماً با یکدیگر تبادل خواهند داشت و اصولاً بسیارى از اندیشمندان سعى در پاسخ دغدغههاى روشنفکرى خود به صورت علمى دارند. شاید کلاسیکهاى علوم اجتماعى هم از دغدغههاى روشنفکرى خود به مبانى علوم اجتماعى رسیدهاند؛ کسانى چون دورکیم و …
آنچه از قرن نوزدهم به عنوان اَنتلِکتوئل به وجود آمد، تصویرى از شخصیتى بود که با ایدئولوژى روشنگرى وارد میدان شد، واژهاى که در قرن نوزدهم براى آنها به کار مىبردند، «فیلسوف» بود. در آن زمان به اصحاب دایرهالمعارف، فیلسوفان مىگفتند و وقتى مىگفتند فیلسوف، منظورشان آن چیزى نبود که ما امروز با شنیدن این واژه به ذهنمان خطور مىکند، بلکه دقیقاً آن چیزى بود که ما امروز براى آن از واژه روشنفکر (انتلکتوئل) استفاده مىکنیم؛ یعنى، کسانى که از یک موقعیت و از یک موضع ایدئولوژیک خاص حرکت مىکنند و ادعاى اثرگذارى مستقیم یا غیرمستقیم بر سیر فرایندهاى اجتماعى را دارند. بنابراین، گمان مىکنم مفهوم روشنفکر، دستکم در ریشههاى معنایى خود، مفهومى دایرهالمعارفى است و به همین دلیل هم واژه فیلسوف و اصحاب دایرهالمعارف بر هم انطباق داشتند. الگوى نخستین یا سرنمونه انتلکتوئلها کسانى چون روسو، مونتسکیو، دیدرو، و دالامبر بودند. مىبینید که اینها با آنکه نفوذى فوقالعاده زیاد داشتند، موقعیتى یکسان و واحد نداشتند. ما نمىتوانیم بگوییم که روسو یک رماننویس است یا فیلسوف یا ادیب یا متخصص سیاسى – و یا حتى یک آهنگساز، که کمتر به این بُعد او توجه شده – و یا درباره ولتر و مونتسکیو میان ادبیات، سیاست، و فلسفه سرگردان خواهیم بود. این تیپ در قرن نوزدهم و بخش مهمى از قرن بیستم دیده مىشود. اما در اواخر قرن بیستم، روشنفکر به عنوان یک موجود اجتماعى هرچه بیشتر موجودیتش را از دست داد تا جایى که در انتهاى قرن بیستم؛ یعنى، زمانى که ایدئولوژىها – که در واقع اعلام موضع دایرهالمعارفى روشنفکران قرن بیستم بودند – یکى پس از دیگرى شکست خوردند، این شکست بهگونهاى به شکست چهره روشنفکر بدل شد. از این پس، روشنفکر جاى خود را کمابیش به چهره تکنوکرات داد. گروهى که شاید از قرن نوزدهم در مقابل روشنفکران قرار داشتند، اما هیچ موقع نتوانسته بودند در مقابل آنها قد علم کنند. از اواخر قرن بیستم چهره تکنوکرات جایگزین چهره روشنفکران شد و این گرایشى است که ما امروز در آن قرار داریم. در اینجا چهره دانشگاهى از نظر من به چهره تکنوکرات نزدیک است. اما آیا قرن بیستویکم با تولد چهرهاى نو از روشنفکران، بهعنوان صاحبان یا خدایان اندیشه، با راهحلهاى عمومى براى جهان همراه خواهد بود؟ اگر مبناى پاسخ خود را پسامدرنها بگذاریم، مىدانیم که به اعتقاد آنها زمان روایتهاى بزرگ براى همیشه سپرى شده است و دیگر هیچکس نمىتواند روایتهاى بزرگ تاریخ را پیشبینى کند و یا اصولاً باورى به آنها داشته باشد. منتها این نظر پسامدرنها و از آن بیشتر نظر کسانى چون فوکویاما، از نظر ما گمانهایى ناتمام و توهمآمیزند. اینان مىگویند که عصر ایدئولوژىها سپرىشده، اما هیچ کدام از آنها نمىتوانند بگویند که چه چیزى جایگزین ایدئولوژىها شده یا خواهد شد. هیچکدام از آنها فناورى را جایگزین ایدئولوژى نمىدانند. چون فناورى در همین مدتى که از عمرش مىگذرد، آنقدر فاجعه به بار آورده که همه را به وحشت انداخته است. بنابراین، هیچکس با وجود برخى ادعاها و کلىگویىها، واقعاً جسارت و آمادگى آن را ندارد که جاى اخلاق را به فناورى بدهد. کما اینکه مىدانید امروز در همه کشورهاى غربى «کمیسیونهاى اخلاق»ى به وجود آمدهاند که هدف رسمى و اعلام شدهشان کنترل و هدایت، و درحقیقت مهارکردنِ پیشرفت فناورى است. این امرِ معنىدارى است که در کشورى مانند امریکا، هنوز با فرایندهایى فناورانه چون «همانندسازى» حتى براى بازسازى بافتهاى زنده با هدف معالجه، مخالفت مىشود و در مراجع قانونى براى آن جرم تعیین مىکنند. این نگاه، یک نگاه فناورانه نیست و حتى در پیشرفتهترین کشورهاى داراى فناورى، اخلاق هنوز حرف اول را مىزند و نمىگذارد تا فناورى قدرت را کاملاً در دست بگیرد.
ادامه دارد
علیرضا حسنزاده، مهرداد عربستانى، کتاب ماه علوم اجتماعى، ویژه انسانشناسى، ش ۸ – ۹، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، خرداد و تیر ۱۳۸۱.