دانش اساطیر/ نقد کتاب / بخش سوم

ناصر فکوهی

شناخت اساطیر
در مقاله حاضر تنوع و گوناگونى در برداشت از شکل و محتواى اسطوره‏‌ها، تنها در یکى از ابعاد آن؛ یعنى در بُعد انسان‏‌شناسى مورد نظر بود، اما باید توجه داشت که اسطوره‏‌ها را مى‏‌توان در غنایى باز هم بیش‏تر در حوزه ادبیات و فلسفه نیز دنبال کرد؛ هر چند ورود به این عرصه در هر یک از شاخه‏‌هاى مزبور نیاز به مطالعاتى اولیه دارد که ضرورت منابع معتبر در این زمینه را در کشور ما آشکار مى‏‌سازند. با توجه به این امر، شاید بتوان کتاب شناخت اساطیر نوشته رژه باستید و ترجمه جلال ستارى که در ۱۳۲ صفحه در سال ۱۳۷۰ به‏‌وسیله انتشارات توس به چاپ رسیده است را به‏‌عنوان یکى از بهترین منابعى معرفى کرد که هم‏‌اکنون[۱۳۷۹] براى آشنایى نخستین با مفهوم اسطوره و براى به‏‌دست آوردن دیدگاهى عمومى و مقدمه‏‌اى براى ورود به جهان پر رمز و راز اسطوره‏‌ها در زبان فارسى وجود دارند.
کیفیت خوب این کتاب حاصل گردهم آمدن چندین عنصر اساسى است: نخست نویسنده کتاب رژه باستید که از انسان‏‌شناسان بنام فرانسه و داراى تجربه پژوهش میدانى درازمدت در برزیل است. باستید که سهم او در پیشبرد انسان‏‌شناسى هنر، انسان‏‌شناسى کاربردى، و انشان‏‌شناسى روان‏‌شناختى انکارناپذیر است، توانست با دقت و موشکافى در مطالعه سنت‏‌ها و هنر بومیان برزیل نکاتى بسیار ظریف را در نقش اجتماعى هنر به نمایش بگذارد. این نکات در کتابى دیگر از او، با عنوان هنر و جامعه (به ترجمه غفار حسینى، انتشارات توس) بیان شده و بى‏‌تردید براى دانشجویان رشته‏‌هاى گوناگون علوم اجتماعى و هنر مفیدند.
دومین عنصر مثبت کتاب، در آن است که باستید متن آن را به سفارش دایرهالمعارف بزرگ و معتبر پلیاد، براى مجموعه مردم‏‌شناسى عمومى نوشته و در آن کوشیده است که تمامى جنبه‏‌هاى اساسى اسطوره‏‌شناسى را دست‏‌کم در چارچوب مردم‏‌شناسى تشریح کند.
و سرانجام سومین نکته مثبت کتاب، مترجم آن دکتر جلال ستارى است که با توجه به دانش فراوان و تجربه ارزشمند خود در زمینه اسطوره‏‌شناسى توانسته است نه‏‌فقط ترجمه‏‌اى روان و سلیس ارائه دهد، بلکه با یادداشت‏‌هاى فراوان تشریحى خود نکات مبهم و پیچیده کتاب را براى خوانندگان فارسى زبان روشن کند. این کتاب بار دیگر شاهدى است بر این مدعا که باید ترجمه کتاب‏‌هاى تخصصى و علمى را به متخصصان همان علوم سپرد، زیرا ترجمه این متون به فارسى بدون یادداشت‏‌ها و توضیحات روشنگر مترجم، که براى آن نیاز به دانش تخصصى وجود دارد، امکان‏‌پذیر نیست و در بهترین حالت متنى روان اما بسیار خطاپذیر و کم‏تر قابل استفاده براى دانشجویان تولید مى‏‌کند.
اما با وجود کیفیت بسیار خوب کتاب دانش اساطیر شاید بتوان دو نکته را به‏ عنوان نکات ضعف آن مطرح کرد: نکته نخست قدیمى بودن این منبع است که به سال‏‌هاى آخر دهه ۱۹۵۰ میلادى؛ یعنى بیش از ۴۰ سال پیش، بازمى‏‌گردد و با توجه به حجم انبوه ادبیات انسان‏‌شناسى و سایر شاخه‏‌هاى علمى درباره اسطوره‏‌شناسى، تا اندازه‏‌اى از کهنگى رنج مى‏‌برد. و نکته دوم آن است که این منبع به‏ هرحال تنها یک «مقاله» طولانى است و از این لحاظ طبعاً فاقد ساخت منسجم و ضرورى براى یک کتاب است. اما این دو نکته به‏ هرحال بیش از آن‏که انتقادى از خود این کتاب باشد، انتقادى است بر شرایط اسفبار نشر در کشور ما که عرضه منابع معتبر و به روز در آن به دلایل متعدد دچار مشکل هستند.
با وجود حجم کم کتاب دانش اساطیر، رویکرد باستید، رویکردى نسبتاً کامل است که اسطوره را از جنبه‏‌هاى مختلف آن مورد بررسى قرار داده است. در بخش اول کتاب باستید بحث خود را با اشاره به تاریخچه شکل گرفتن مفهوم جدید اسطوره در قرن نوزدهم آغاز کرده و نظریه «بیمارى زبان» مولر را شکافته است. و از همین نقطه با اسطوره‏‌شناسى تطبیقى به‏ ویژه به سنت آلمانى (وت، گربنر) و فرانسوى (دومزیل) اشاره دارد که این بخش تا اندازه‏‌اى گرایش‏‌هاى تطورى و اشاعه‏‌اى را نیز مورد بحث قرار داده است، بدون آن‏که باستید واقعاً وارد نقد آن‏‌ها شود. از این لحاظ باید اذعان کرد که خواننده فارسى زبان باید با مراجعه به آثار جدیدتر، نسبت به نقد این دو مکتب که عمدتاً در نیمه دوم قرن بیستم اتفاق افتاد و به مکاتبى دیگر نیز دامن زد رجوع کند.
بخش بعدى کتاب به موضوع روان‏کاوى و دانش اساطیر اختصاص دارد که باستید با توجه به علاقه‏‌مندى و تخصص خود در این زمینه تلاش کرده است این رابطه را از خلال آرا اندیشمندانى چون فروید، یونگ، کایوا و کاردینر تحلیل کند. اندیشه فرویدى که اسطوره را در ارتباط با رؤیا تعبیر مى‏‌کند و بر آن است تا به مقولاتى جهانشمول برسد نیز در چند دهه اخیر بیش‏ترین حملات انتقادى را متحمل شده است. درباره فروید در کتاب چنین مى‏‌خوانیم:

فروید اساطیر را در پرتو رؤیا تفسیر مى‏‌کند. مى‏‌نویسد: «اساطیر ته‏‌مانده‏‌هاى تغییر شکل‌یافته تخیلات و امیال اقوام و ملل، … رؤیاهاى متمادى بشریت در دوران جوانى‏‌اند. اسطوره در تاریخ حیات بشریت؛ یعنى از لحاظ تکوین و تسلسل تیره‏‌هاى حیوانى، مقام رؤیا در زندگانى فرد را دارد» و معناى این سخن این است که بررسى رؤیا، فهم بهتر اساطیر را ممکن مى‏‌سازد و بى‏‌تردید رؤیا، اسطوره فرد آدمى است و فقط در پرتو لیبیدوى شخصى او تعبیر مى‏‌تواند شد، حال آن‏که اسطوره، رؤیاى قوم و ملتى است و، لیبیدوىِ جمعى، روشنگر آن است. با این همه حقیقت این است که نخست اگرچه نمادهاى رؤیا و اسطوره مطلقاً عین هم‏اند، اما تحلیل رؤیا امکان مى‏‌دهد که ریشه‏‌هاى لیبیدویى نمادهاى جمعى را کشف کنیم، حال آن‏که اسناد و مدارک قوم‏‌نگاران بیش‏تر آن‏‌ها را مى‏‌پوشاند و کم‏تر نمایان مى‏‌سازد؛ و دوم، اساطیر دقیقاً از همان قوانینى که حاکم بر رؤیاست تبعیت مى‏‌کنند و همان آرزوهاى زنا با محارم و اقارب و همان سائقه‏‌هاى پرخاش‌جویانه و تهاجم‏‌آمیزى را که در خواب نمودار مى‏‌شود بیان مى‏‌دارند و همان پدیده‏‌هاى نمایش دادن (= اسناد جنبه ترهیبى یا ترغیبى به مضمون) و انتقال لیبیدو از موضوع اصلى آن بر اشیایى ثانونى، و درهم‏‌فشردگى تصاویر و غیره را که خاص رؤیاست، پدیدار مى‏‌سازد. بر مبناى این اندیشه‏‌هاى فروید، آثار پربارى تألیف یافت که نگارش آن‏‌ها تا امروز نیز ادامه دارد و مهم‏‌ترین نمایندگان آن‏‌ها ک. آبراهام و او. رانک، و ساکس بوده‏‌اند. (ص‏ص ۳۳ – ۳۴)

ایراد اساسى که بر نظریات فروید وارد آمد، آن بود که نه تنها از مقولات روان‏‌شناختى عام درباره انسان‏‌هایى به غایت متفاوت سخن مى‏‌گوید بلکه به‏ علاوه تعبیر خود را از رؤیا و اسطوره بر پایه یک اسطوره‏‌شناسى خاص استوار ساخته است که در نهایت، صرفاً درون جهان مسیحى یهودى معنادار هستند. به‏ طورکلى این بخش کتاب که کمى جلوتر با بخشى دیگر با عنوان «از روان‏‌شناسى جمعى تا پدیدارشناسى» تکمیل مى‏‌شود، در مجموع ناکافى به نظر مى‏‌رسد و بسیارى از پرسش‏‌هاى خوانندگان را بدون پاسخ مى‏‌گذارد.
در نیمه راه کتاب، باستید با توقفى دست به ارائه تعاریف اسطوره مى‏‌زند تا با این کار نشان دهد این تعاریف به‏ صورتى گسترده بنابر رویکرد و دیدگاه مرجع، متفاوت هستند. با وجود این مشاهده مى‏‌شود که بیش‏تر تعاریف مورد اشاره باستید (موس، پواریه، گریول، و لینهارت) تعاریف مردم‏‌شناختى هستند، تعاریفى که در ادامه خود به‏ ویژه در نزد لینهارت و گریول به شاخه انسان‏‌شناسى نمادین رسیدند. تأکید باستید بر مطالعه گریول بر قوم دوگون و عام بودن اسطوره‏‌ها در زندگى روزمره آن‏‌ها از بخش‏‌هاى بسیار خواندنى کتاب و زمین‌ه‏اى خوب براى آشنایى با این شاخه نظرى در انسان‏‌شناسى است:

فعالیت‏‌هاى خانگى و حتى بى‏‌اهمیت‏‌ترین آن‏‌ها به ظاهر، تکرار اعمال مثالى محسوب مى‏‌شوند. بوریایى که کوزه‏‌گر زن بر آن نشسته و کار مى‏‌کند، بوریایى است که به نخستین جفت بشر تعلق داشته و زنى که با گل رس خمیر مى‏‌گیرد، از کار خدا در خلقت زمین و آدمیان تقلید مى‏‌کند. بى‏‌سبب نیست که سفالینه گرد است، چون زهدانِ چیزهایى است که زاده خواهند شد. همچنین زنى که به بافندگى اشتغال دارد، حرکت هفتمین ملک یا روح را که با باز کردن و بستن آرواره‏‌هایش بسان چرخ بافندگى، رشته‏‌‌اى پنبه‏‌اى از سینه بیرون مى‏‌ریزد، تکرار مى‏‌کند و ملک یا روح در همان حال که نخ‏‌ها در میان دندان‏‌هایش روى هم مى‏‌افتادند و از هم باز مى‏‌شدند، و دو نوک زبان دو شاخش به تناوب رشته‏‌هاى پود و نوار باریک بافته را جلو مى‏‌راند، سخن مى‏‌گفت و سخنانش در رشته‏‌ها بافته مى‏‌شدند. شغل بافندگى تکرار (تولید مجدد) کار ملک هفتم است و نوار بافته شده عین سخن؛ از این‏‌رو جامه اهمیت بسیار دارد، و زنى برهنه بسان زنى است که سخن نتواند گفت، چنین زنى دیگر مردان را به باردار کردن خود نخواهد خواند. اما مردى هم که به کشتزار خود مشغول است، همچون زنى است که به بافندگى اشتغال دارد. او کار کشت را از شمال کشتزار آغاز مى‏‌کند و به تناوب از شرق به غرب آن و بالعکس مى‏‌شتابد و روى هر خط (یا در دو سوى هر رج) گاه با یک پا و گاه با پاى دیگر، پیش مى‏‌رود و با هر گام، کج‏بیل را از دستى به‏‌دست دیگر مى‏‌دهد. (ص ۶۱)

در بخشى دیگر از کتاب، باستید این بار به‏ سراغ شکل اسطوره و مسئله ساختار در آن مى‏‌رود که مى‏‌دانیم با لوى استروس بیش‏ترین مباحث را برانگیخت. باستید براى بحث خود پس از اشاره‏اى کوتاه به بوآس، به ساختارهاى روانى با تأکید بر یونگ مى‏‌پردازد و به ژ. دوران اشاره مى‏‌کند که در سال‏‌هاى اخیر یکى از پربارترین نویسندگان فرانسه بوده است. بحث در این‏جا بر سر آن است که «صورت مثالى»، که ذهنیت انسان‏‌ها مى‏‌تواند از آن تبعیت کند در واقع چیست؟:

براى ذکر نمونه‏‌اى از ساختارپذیرى اساطیر برحسب روانکاوى به یونگ استناد مى‏‌کنیم و نه به فروید، زیرا یونگ بى‏‌درنگ ما را به عالم قداست مى‏‌برد و نه به دنیاى جنسیت. متأسفانه دانستن این‏که یونگ دقیقاً از صورت مثالى چه معناى را اراده مى‏‌کند، دشوار است. در نزد او دو گرایش یا دو جهت مى‏‌توان یافت، یکى تکوینى که آن را از روان‏کاوى به میراث برده است و آن دیگر ساختارى که وى را در زمره متفکران جدید قرار مى‏‌دهد. مى‏‌دانیم که یونگ این مفهوم صورت مثالى را از یاکوب بورکهارت به عاریت گرفته و با تعابیرى از قبیل: «تصویر اولى یا آغازین»، «تصویر اصلى»، «مسطوره» و یا «رسوبات حافظه» تعریف کرده است، و این به این معنى است که صور مثالى از دورترین تاریخ حیات نژاد به میراث مانده است و در واقع آثارى از نخستین تجارب آدمى در صحنه هستى و طبیعت و در قبال دیگر همنوعان و نیز در حق خویشتن خویش است که موروثى شده‏‌اند. اما این آموزه مستلزم تصدیق وراثت خصایل اکتسابى است که به‏ هیچ‏وجه اثبات نشده است. (ص‏ص ۶۱ – ۶۲)

در همین فصل، که مفصل‏‌ترین بخش کتاب نیز هست، باستید به تشریح نظریات دومزیل در ارتباط با اساطیر هند و اروپایى و تحلیل ساختارى لوى استروس نیز مى‏‌پردازد و به‏ نحوى بسیار موجز اندیشه این دو متفکر را براى خواننده ناآشنا باز مى‏‌کند. در این بخش از کتاب، باستید بخشى بسیار معروف از کتاب انسان‏‌شناسى ساختارى لوى استروس را نقل مى‏‌کند که در آن به‏ روشنى با اندیشه پیچیده استروس درباره اسطوره‏‌ها آشنا مى‏‌شویم:

۱. اگر اساطیر معنایى دارند، این معنا نمى‏‌تواند مربوط به تک‏‌تک عناصر یا عناصر منفرد و مجزایى باشد که در ترکیب آن‏‌ها موجودند و به‏ کار رفته‏‌اند، بلکه مربوط به نحوه ترکیب و جفت و جور شدن این عناصر با هم است.
۲. اسطوره از مقوله زبان است و جزء تام و تمام آن محسوب مى‏‌شود؛ معهذا زبان به آن‏گونه که در اسطوره به‏‌کار گرفته شده، نمایانگر خواص و صفات ویژه‏‌اى است.
۳. این خواص و خصائل را در مرتبه‏‌اى مافوق سطح عادى بیان معنى در زبان جست‏جو مى‏‌توان کرد و به سخنى دیگر طبیعت آن‏‌ها بغرنج‏‌تر است …
اگر این سه نکته را ولو به‏ عنوان فرضیه کار بپذیریم؛ دو نتیجه بسیار مهم زیر از آن حاصل مى‏‌شود: یکى این‏که اسطوره بسان هر زبان از واحدهاى متشکله و مؤلفه فراهم آمده است؛ دیگر آن‏که این واحدهاى متشکله، حضور (و وجود) واحدهایى را ایجاب و الزام مى‏‌کنند که به‏ طور متعارف در ساختار زبان وجود دارند؛ یعنى واج‏‌ها، تک‏واژه‏‌ها، و تک‏سازه‏‌هاى معنایى. اما نسبت آن واحدها با یک تک‏سازه‏‌هاى معنایى، همان نسبت این تک‏سازه‏‌هاى معنایى با تک‏واژه‏‌ها و نیز تک‏واژه‏‌ها با واج‏‌هاست. یعنى هر صورت با صورت قبلى‏‌اى که خود از آن ناشى شده، به خاطر برخوردارى از یک درجه پیچیدگى بیش‏تر، تفاوت دارد. (ص‏ص ۷۷ – ۷۸)

در مجموع کتاب دانش اساطیر با وجود حجم اندک آن درآمدى مناسب براى ورود به بحث اسطوره‏‌شناسى به‏ شمار مى‏‌آید و مطالعه دقیق این کتاب براى دانشجویان علوم اجتماعى در همه شاخه‏‌هاى آن هم‌چون دانشجویان هنر بسیار مفید به نظر مى‏‌رسد.

کتاب ماه هنر، ش ۲۵، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، مهر و آبان ۱۳۷۹.