پارهای از یک کتاب(۱۵۲):آرمانشهر، رویای جهان بهتر، سیر نظریههای آرمانشهری از قرن پانزده تا امروز
درسگفتارهای ناصر فکوهی، با همکاری علی اکبری، نشر کتابکده کسری، 1403، رقعی، 223 صفحه
اتوپیا دو بنیان اساسی دارد: تخیل و تجربه. مور با نام بردن از برخی افراد مانند مور (با نگارشی متفاوت از نام خود او که اشاره به خودش دارد)، تونستال، هیئت نمایندگی هابسبورگ و پیِتر گلیس شخصیتهای تاریخی را بازنمایی میکند و از طرفی با نامگذاری شخصیت اصلی داستان به نام رافائل یاوهسرا، ماهیت تخیلی به آن میبخشد.
اینکه تا چه حد میتوان اتوپیای مور را نوعی اندیشه رادیکال انگاشت، در میان متفکران مورد مناقشه است. مور تلاش میکند آیینهای از جامعه آرمانی در برابر چشم حاکمان و مردم قرار دهد و آنان را از مسیر اشتباهی که رفتهاند متنبه کند. یکی از مسائل مهم در اتوپیای او نقش پررنگ نظارتهای حکومتی بر نهادها برای جلوگیری از فساد و انحراف در آنهاست که این امر میتواند منجر به اقتدار بیشتر ساخت سیاسی شود. ازاینرو موردانتقاد افرادی قرار میگیرد که ساخت سیاسی توتالیتر را مفهومی دیستوپیایی میدانند. برخی معتقدند اتوپیای مور چیزی بیشتر از مجموعهای از توصیهها برای بهبود شرایط نیست و نمیتوان آن را در قالب رادیکالیسم انتقادی جای داد. بهویژه اینکه مور در قالب یک کشیش مسیحی خود را بروز میدهد و علیه مخالفان مذهب کاتولیک موضع میگیرد. بههرحال کتاب اتوپیا تأثیر عمیقی بر شرایط روزگار پس از خود داشت و منجر به شکلگیری اندیشهها و پروژههای اتوپیایی شد. مور در کتاب اتوپیا در پی آن است که راهحلی برای مشکلات دنیای واقعی جامعه زمان خود مانند فقر، جنایت، فساد اقتصادی و سیاسی و ایجاد برابری نشان دهد. همچنین قائل نبودن مور به مالکیت خصوصی در اتوپیا یکی از موضوعاتی است که زمینههای بروز دیستوپیا را در درون آن تقویت میکند. علیرغم تلاش او برای ارائه تصویر مبتنی بر اصلاح اجتماعی از اتوپیا، اغلب آن را در غالب نوعی کنش فردی و اجتماعی «تذهیب معنوی» تفسیر میکنند. بههرحال امتیاز داستان او آن است که مخاطب با شخصیت داستان درگیر همزادپنداری تخیلی میکند و میتواند بر رفتار و افکار مخاطب خود در آن زمان تأثیر بگذارد.
در انتها میتوان چنین نتیجه گرفت که انسان از قرن شانزده وارد دورانی شده است که نه برای اولین بار اما به شکل بسیار پیشرفتهتری نسبت به قبل، با دو مفهوم مواجه میشود که نیاز به بازتعریف دارد: مفهوم گذشته و مفهوم آینده. هرچند افراد در حال زندگی میکنند اما وقتی از مسئله حال و زندگی روزمره عبور میکنند و نسبت به ادامه زندگیشان امیدوار میشوند، تمایل دارند برای خودشان هویت بسازند و منبع اصلی ساخت چنین هویتی، یک گذشته خیالی است. گذشتهای که بهمثابه پدر و مادر عمل کند. گویی داشتن گذشته معتبر و آبرومند، میتواند آیندهشان را تضمین کند. در غیر این صورت، افراد خود را بیهویت و تنها احساس خواهند کرد. آنان برای داشتن حال و رؤیاپردازی برای آینده، نیازمند ساختن گذشته هستند.
افراد جامعه در تحولات رنسانسیِ اندیشه در قرن شانزده به این باور میرسند که بدون داشتن گذشته، نمیتوان به زندگی ادامه داد و بهسوی آینده پیش رفت. این امر سرمنشأ اندیشههای اتوپیایی است. گروه زیادی از پروژههای اتوپیایی که در فصول آینده بهطور مفصل بحث خواهد شد، در قالب بازگشت به گذشته طلایی شکل میگیرند؛ ازجمله در مارکسیسم بازگشت به گذشته طلایی به شکل برجستهای مطرح میشود. مفهوم کمونهای اولیه در بحث مارکس و انگلس که پیشتر از کشفیات مردمنگاری و حتی پیشتر از انتشار کتاب مورگان در باب جوامع باستانی مطرح شده است، چیزی نیست جز همان مفهوم بهشت گمشده. وقتی انگلس کتاب مورگان را در لندن پیدا میکند، شگفتزده میشود و اظهار میدارد که مردمشناسان دقیقاً همان چیزی که ما ترسیم کردهایم را یافتهاند. تفاوت روایت مارکسیسم با روایت انجیلی یا روایت عهد عتیق در این است که هرچند بهشت گمشده در مارکسیسم برای انسان موقعیتی نزدیک به موقعیت حیوانی، موقعیتی ضعیف مملو از کمبودها و فقر و بسیار تخریبشده است اما برابری در آن وجود دارد؛ اما وقتی انگلس کتاب منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت را از روی جامعه باستان مورگان مینویسد مشاهده میشود که مارکسیسم خودش را بهعنوان نوعی بازگشت پیشرفته به کمونهای اولیه مطرح میکند. حال اگر در کمونهای اولیه برابری میان انسانها به دلیل فقر و نداری بود، در کمونیسم آینده برابری به دلیل فراوانی زیاد خواهد بود که اجازه میدهد هر کس به اندازه نیازش برخوردار باشد و زندگی آیندهاش را بهخوبی تأمین کند.
مگر اینکه آینده تغییر ماهیت بدهد. مثلاً انسان به مفهوم گذار از انسان و به سمت انسانهای تراریخته یا Transhuman پیش برود. موقعیت انسانی و سرنوشت بشری به صورتی که هانا آرنت در کتابهایش مطرح کرده است، نوعی تعلیق است میان گذشته ازدسترفته و آیندهای که به دست نیامده و در بین این دو برای خود اسطورهسازی میکند. میرچا الیاده معتقد است که سرنوشت انسانی در این امر نهفته است که اسطورههای مدرن را جایگزین اسطورههای باستانی کند چراکه زندگی غیر اسطورهای برای انسان بهویژه انسان مدرن ناممکن است. چراکه مفاهیم گذشته و آینده به این اندازه که برای انسان مدرن مهم است برای انسان باستانی مهم نبوده است. انسان باستانی بهاندازه انسان مدرن پرسشهای بیپاسخ از سرنوشت نداشت و همهچیز را زیر سؤال نمیبرد. انسان باستانی به اندازه انسان مدرن در مورد همهچیز ادعا نداشت؛ بنابراین به قول موریس گودلیه موتور زایش انسان نوعی موتور اسطورهای بوده و اسطورهای باقی خواهد ماند. تنها اتفاقی که میافتد این است که بهزعم الیاده علم خود را به اسطوره مدرن تبدیل میکند. اسطورهای که به شما اطمینان میدهد که همهچیز مرتب است چراکه در غیر این صورت باید فاجعه اتفاق میافتاد. نتیجه این نوع تلقی، ورود انسانها به حباب ناآگاهی یا حباب قطع ارتباط با واقعیت بیرونی است. تا انسان به خودش زحمت شناخت جهان را ندهد چراکه ظرفیت درک پیامدهای آن آگاهی را در خودش ایجاد نکرده است و صرفاً میتواند تراژدی جهان را از خلال اسطورهسازی درباره ماهیت عالم، پیشرفتهای بشری و معجزات علمی درک کند.
اما آیا انسان میتواند عالم را از دید محرومان جهان ببیند؟ محرومان چه به معنای انسانهایی که از مواهب زندگی محروماند و نوعی زندگی شکنجهوار را میگذرانند و چه سایر موجودات زنده که به تعبیری بزرگترین محرومان جهان و در حال زجر کشیدن هستند. اگر هزار سال بعد انسان (اگر هنوز انسان وجود داشته باشد) به گذشته خود نگاه کند، ممکن است، بهزعم بسیاری از اندیشمندان، انسانهای امروز را بیرحمترین موجودات تاریخ تلقی کند. انسانهایی که حاضر بودند همه موجودات دیگر را قربانی خود کنند، آنها را زجر دهند و شکنجه کنند تا خودشان باقی بمانند. هرچند این آینده نمیتواند وجود داشته باشد مگر به تعبیر الیاده بهصورت آیندهای اسطورهای. گسست انسان نسبت به طبیعت به حدی رادیکال است که جز با اسطوره قابلدرمان نیست. شاید انسان در رویکرد توسعه پایدار بتواند به سمت اصلاح امور حرکت کند اما واقعیت این است که در حال حاضر چنین چشماندازی وجود ندارد.
در انتها با استناد به این تعبیر آلبر کامو که برای انسان فقط یک مسئله فلسفی وجود دارد و آن خودکشی است، باید اذعان داشت انسان باید انتخاب کند که میخواهد زنده بماند یا نه؛ و اگر زندگی را انتخاب کرد باید واقعیت آن را بپذیرد و سعی کند آن را بهتر کند و به آن معنا ببخشد.