سرنوشت غم‏‌انگیز تمدن‏‌هاى پیش‏‌کلمبى / نقد کتاب/ بخش اول

ناصر فکوهی

فاتحان اسپانیایى در ۱۴۹۲ هنگام ورود به سرزمینى که بعدها امریکا نام گرفت، با اقوامى مواجه شدند که داراى تمدن‏‌هاى قدیمى و غنى بودند. اسپانیایى‏‌ها براى آن‏که بتوانند بر این سرزمین و اقوام آن حکومت کنند، به غارت، نسل‏‌کشى، انتقال ثروت، و تخریب دست زدند. اما هیچ‏یک از این اقدامات نتوانست مانع تأثیر عمیق تمدن‏‌هاى این قاره بر تمدن‏‌هاى اروپایى و بر تمدن جهانى شود. مهم‏‌ترین این تمدن‏‌ها که در حدود ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد در حوزه مکزیک و پروى امروزى پدید آمدند، اولمک و مایا، امروزه تمدن‏‌هاى پیش‏‌کلمبى نامیده مى‏‌شوند.
کتاب‏‌هاى زیر چند نمونه‌ از تلاش‏‌هایى هستند که در ایران براى معرفى و شناخت تمدن‏‌هاى پیش‏‌کلمبى صورت گرفته‏‌اند.

– فرهنگ و تمدن امریکاى میانه پیش از کلمب. این کتاب به تشریح آثار هنرى (مجسمه‏‌سازى و معمارى) این تمدن‏‌ها مى‏‌پردازد و نیم نگاهى به اساطیر و سازمان اجتماعى، اقتصادى، و سیاسى تمدن‏‌هاى پیش‏‌کلمبى دارد.
– اقوام سرزمین آند – از فرهنگ‏‌هاى آغازین تا اینکا. این کتاب تبلور اسطوره‏‌شناسى امریکاى پیش‏‌کلمبى را در آثار تجسمى دوره پیش از کلمب نشان مى‏‌دهد. رویکرد مؤلفان کتاب عمدتاً باستان‏‌شناختى و هنرى است.
– اقوام و سرزمین مکزیک از فرهنگ‏‌هاى آغازین تا آزتک‏‌ها. این کتاب تمدن و هنر امریکاى میانه، به‏ ویژه مکزیک را از دیدگاه باستان‏‌شناسى بررسى مى‏‌کند و تاریخ پیش‏‌کلمبى را به سه دوره پیش کلاسیک، کلاسیک و بعد از کلاسیک تقسیم مى‏‌کند.
– جامعه اینکا – از نخستین دولت‏‌هاى سوسیالیستى جهان. این کتاب نگاهى کلى و گذرا به تمدن اینکا دارد و ریشه‏‌هاى تمدن اینکایى، سازمان اقتصادى، نظام سوسیالیستى، مقایسه سوسیالیزم اینکایى با اشکال باستانى و جدید سوسیالیزم در اروپا، منابع تاریخ اینکا، و مسئله امروزى سرخپوست‏‌ها را بررسى مى‏‌کند.
– هنر و تاریخ. «پاز» در این کتاب تلاش کرده است با نثرى شاعرانه چگونگى ترکیب شگفت‏‌آور نبوغ اسپانیایى و ریشه‏‌هاى پیش‏کلمبى را در زمینه هنر، به‏ویژه در نقاشى، نشان دهد. این کتاب همچنین ترکیب و پیوند مفاهیم هنرى پیش‏کلمبى را با دو حوزه تمدنى فرهنگى دیگر؛ یعنى بودیسم در شرق و سوررئالیسم در غرب، بررسى مى‏کند.
– هنر و جامعه. در این کتاب دید گسترده «باستید» درباره هنرهاى بومى، به‏ ویژه هنر امریکاى لاتین و افریقا، خواننده را با پیوندهایى عمیق آشنا مى‏‌کند که به‏ علت ذهنیت و احساس‏‌هاى مشترک میان اشکال گوناگون هنر و هنرهاى اقوام گوناگون وجود دارد.

در این مقاله با نگاهى به این کتاب‏‌ها شرحى بر تمدن پیش‏‌کلمبى خواهیم داشت.

سال ۱۴۹۲، سال ورود فاتحان اسپانیایى به سرزمینى که بعدها «امریکا» نام گرفت، به حرکتى در تاریخ بشر دامن زد که سرنوشت انسان را براى همیشه دگرگون کرد. گستره تغییراتى که پس از «کشف» امریکا در تمدن اروپایى و از خلال آن در سراسر جهان پدید آمدند به اندازه‏‌اى بود که امروز بسیارى از اندیشمندان این سال را پایان قرون‏‌وسطا و آغاز عصر جدیدى مى‏‌دانند.
فاتحان اسپانیایى در این «دنیاى نو» جهانى شگفت‏‌انگیز یافتند که به بهشتى گمشده شباهت داشت. کریستف کلمب در نامه‏‌هایى که در همین زمان مى‏‌نوشت از فراوانى گیاهان و جانوران و منابع غذایى و حاصلخیزى زمین و … اظهار شگفتى مى‏‌کرد. اما این طبیعت زیبا و غنى، خالى از جمعیت نبود. اسپانیایى‏‌ها در این سرزمین با گروه‏‌ها و قوم‏‌هایى بى‏‌شمار روبه‏‌رو شدند که گاه صاحب تمدن‏‌هایى چند هزار ساله بودند.
قاره امریکا بنابر مطالعات باستان‏‌شناختى، دست‏کم از حدود بیست هزار سال پیش، داراى ساکنان شکارچى و گردآورنده در امریکاى میانه بود. این گروه‏‌هاى انسانى از هزاره هفتم پیش از میلاد به‏ تدریج روى به کشاورزى آوردند و در حدود ۳۵۰۰ سال پیش با افزایش تولید کشاورزى توانستند نخستین روستاهاى دائمى را تشکیل دهند. سفال در حدود سه هزار سال پیش ظاهر شد و نخستین اشکال سیاسى و اقتصادى و دو قشر جنگجو و روحانى نیز همراه با نخستین اشکال شهرى در این قاره ظاهر شدند.
تاریخ پدید آمدن دو حوزه قدرتمند اشاعه تمدنى در مکزیک و در پرو، به حدود ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد مى‏‌رسید. اولمک‏‌ها، قدیمى‏‌ترین ساکنان مکزیک امروزى، در مراکزى چون لاونتا، سن لورنتزو، و تنوشتتلان در حدود ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد سازمان یافتند و توانستند عناصر اصلى یک تمدن غنى را پدید آورند: آثار هنرى، اشیاء مقدس، و بناهاى مناسکى از این جمله‏‌اند. سرهاى سنگى غول‏‌آسایى که از تمدن اولمک باقى مانده‏‌اند، امروز هنوز شگفتى انسان را برمى‏‌انگیزند. این پیکره‏‌ها که بین ۱۵ تا ۳۰ تن وزن و گاه تا چند متر ارتفاع دارند، از زیباترین و مرموزترین آثار هنرى امریکاى پیش‏‌کلمبى به‏‌شمار مى‏‌آیند.
تمدن مایاها، از دیگر تمدن‏‌هاى باستانى امریکا بود که ریشه‏‌هاى بسیار باستانى داشت، اما اوج شکوفایى‏‌اش بین قرن‏‌هاى هفتم تا دهم میلادى بود. مایاها توانسته بودند به دستاوردهایى ارزشمند در علوم ریاضى و نجوم دست یابند و یک خط هیروگلیفى و یک تقویم به‏ وجود آورند. پهنه جغرافیایى حاکمیت مایاها میان امریکاى جنوبى و مرکزى در بخش‏‌هایى از کشورهاى کنونى گواتمالا، هندوراس، و جنوب مکزیک قرار مى‏‌گرفت. این تمدن که از قرن دهم رو به ضعف گذاشت، در اواخر قرن پانزدهم، هنوز داراى شهرهاى متعددى بود که فاتحان اسپانیایى آن‏‌ها را تسخیر و نابود کردند. با وجود این، مایاها توانستند مقاومت زیادى در برابر مهاجمان اسپانیایى از خود نشان دهند و آخرین شهر آن‏‌ها در قرن هفدهم به‏‌دست اسپانیایى‏‌ها افتاد.
هم‏زمان با ورود فاتحان اسپانیایى، در امریکاى جنوبى و در منطقه‏‌اى در کناره غربى قاره؛ یعنى، جایى که امروز بخش‏‌هایى از کشورهاى کلمبیا، اکوادور، پرو، بولیوى، آرژانتین، و شیلى قرار دارند، یک امپراتورى قدرتمند دیگر نیز به‏ نام اینکا – نامى که اسپانیایى‏‌ها بر آن مى‏‌گذاشتند – مشاهده مى‏‌شد. این امپراتورى که در اوج شکوفایى خود جمعیتى در حدود ۸ میلیون نفر را در برمى‏‌گرفت، بر پهنه‏‌اى در حدود ۳۵۰۰ کیلومتر مربع حاکمیت داشت. امپراتورى اینکا داراى ارزش تاریخى خاصى است زیرا نخستین نمونه از یک حکومت «سوسیالیستى» به‏ شمار مى‏‌آمد که درعین‏‌حال یک حکومت دینى نیز بود.
در همین زمان در منطقه مکزیک تمدن شگفت‏‌آور دیگرى نیز به‏ چشم مى‏‌خورد: آزتک. آزتک‏‌ها یکى از قبیله‏‌هایى بودند که از قرن چهاردهم میلادى در منطقه مکزیک کنونى مستقر شده و دولتى قدرتمند برپا کرده بودند. تمدن آزتکى سازوکارهایى پیچیده و سازمان اجتماعى پیشرفت‌ه‏اى در خود به‏ وجود آورده بود که نظام‏‌هاى مناسکى در آن نقشى عمده داشتند. البته در این مناسک گاه روش‏‌هایى چون قربانى انسانى به چشم مى‏‌خورد که فاتحان اسپانیایى با عمده کردن این گونه روش‏‌ها تلاش مى‏‌کردند تخریب و قتل‏‌عام‏‌هاى گسترده خود را توجیه کنند.
تمدن‏‌ها و فرهنگ‏‌هاى بسیار دیگرى نیز در طول تاریخ چند هزار ساله امریکاى پیش از کلمب به‏ چشم مى‏‌خوردند: فرهنگ‏‌هایى متعلق به میکستک‏‌ها، ساپوتک‏‌ها، تولتک‏‌ها، و … که میراث ادبى و هنرى خیره‏‌کننده‏‌اى از خود برجاى گذاشتند، که با وجود نابودى بخشى بزرگ از آن به‏ دست اسپانیایى‏‌ها، تداوم آن هنوز در خلاقیت هنرى و ادبى امریکاى لاتین و میانه به‏ چشم مى‏‌خورد.
زمانى که ماجراجویان اسپانیایى با این گستره بزرگ انسانى در غناى طبیعى روبه‏‌رو شدند، نخستین انگیزه آن‏‌ها غارت و انتقال ثروت‏‌هاى به‏‌دست آمده در این تمدن‏‌ها و تخریب تمامى آثارى بود که نمى‏‌توانستند غارت کنند. میزان تخریب به حدى بود که نه‏‌تنها تمامى کاخ‏‌ها و معابد تا حد ممکن نابود شدند، بلکه آثار سنگى غول‏‌آساى تمدن‏‌هاى پیش‏‌کلمبى نیز، که مهاجمان قادر به نابودى آن‏‌ها نبودند، در گودال‏‌هاى بزرگ مدفون مى‏‌شدند تا شاید هرگز اثرى از آن‏‌ها باقى نماند. براى این کار لازم بود که ابتدا مقاومت انسان‏‌هایى که این تمدن‏‌ها را ساخته بودند درهم شکسته شود. به‏‌این‏‌ترتیب یکى از بزرگ‏‌ترین فرایندهاى نسل‏‌کشى در تاریخ بشر آغاز شد و حاصل آن کشتار گسترده چندین میلیون از مردم بومى امریکا بود: این کشتار، گاه به‏ صورت قتل‏‌عام‏هاى سازمان‏‌یافته و بی‌رحمانه، گاه به‏ شکل به اسارت و بردگى درآوردن و بیگارى کشیدن از بومیان در معادن و در ساخت‏‌وسازها و در بدترین شرایط، و گاه نیز از راه بیمارى‏‌ها و اپیدمى‏‌هایى که مهاجمان به قاره جدید وارد کرده بودند، انجام گرفتند. نتیجه آن بود که بهشت جدید تقریباً از سکنه سابق خود خالى شد و جا براى مهاجرت میلیون‏‌ها نفر از اروپاییانى که در سرزمین‏‌هاى خود با فقر و تنگدستى روبه‏‌رو بودند، هموار شد.
در این کشتار و تخریب بزرگ نه‏ فقط دولت‏‌هاى اروپایى، بلکه کلیساى مسیحى نیز مقصر بود. نخستین سؤالى که پس از «کشف» مطرح شد، آن بود که آیا افرادى که در سرزمین جدید دیده شده‏‌اند «انسان»هایى همچون انسان‏‌هاى اروپایى و داراى روح هستند؟ پاسخ پاپ الکساندر ششم، که از سال ۱۴۹۲ تا ۱۵۰۳ در مقام رهبرى کلیسا قرار داشت، به این پرسش منفى بود. به‏ این‏‌ترتیب، ضمانت و پشتیبانى لازم براى تسخیر خشونت‏‌آمیز دنیاى نو فراهم کرد و به فاتحان اجازه داد بومیان را همچون جانوران میان یکدیگر تقسیم کنند و یا به میل خود آن‏‌ها را به هلاکت برسانند. سال‏‌ها بعد؛ یعنى در سال ۱۵۱۱، بود که کشیشى از فرقه دومینیکن‏‌ها به‏ نام آنتونیو مونتسینوس صداى اعتراض خود را علیه این ظلم و بی‌رحمى از درون کلیسا بلند کرد. پس از او، کشیشى دیگر به‏ نام بارتولمه دِلاس کازاس با نوشتن کتابى به‏ نام «تاریخ مختصر تخریب هند» دست به افشاى جنایات فاتحان در امریکا زد. به‏ این‏‌ترتیب تعداد مخالفان در کلیسا، روزبه‏ روز افزایش یافت. گروه مخالف، دکترین رسمى کلیسا را که با الهام گرفتن از رویکرد ارسطو به بردگى، بومیان را فاقد روح انسانى مى‏ دانست زیر سؤال مى‏‌بردند و معتقد بودند که هر اندازه هم این بومیان دست به اعمال خشونت‏‌آمیز و مناسک «شیطانى» بزنند، این تنها گویاى گمراه بودن آن‏‌هاست و به‏ هرحال مى‏‌توان آن‏‌ها را به راه راست و دین مسیح هدایت کرد. سرانجام در سال ۱۵۳۷ پاپ پل سوم، که از سال ۱۵۳۴ تا ۱۵۹۴ در رأس کلیسا قرار داشت، رسماً بومیان امریکا را داراى روح دانست و برنامه کلیسا را براى اعزام مبلغ (میسیونر) به امریکا آغاز کرد. اما تا این زمان شدت تخریب، بخش اعظم بومیان و آثار تمدنى آن‏‌ها را از میان برده بود. پس از این زمان نیز دست‏‌کم تا پایان قرن شانزدهم تغییر رویه کلیسا چندان تأثیرى بر سودجویى و خشونت مهاجمان نداشت.

کتاب ماه علوم اجتماعى، ش ۳۴ – ۳۵، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، مرداد و شهریور ۱۳۷۹.

ادامه دارد