جامعهشناسى و مردمشناسى دو علمى هستند که در اواسط قرن نوزدهم میلادى به مثابه تبلور نهایى قرنها اندیشه اجتماعى در تاریخ یونان باستان، روم، و سرانجام تمدن درخشان اسلامى، در اروپاى غربى زاده شدند. شاید به دلیل همین میراث مشترک بود که بنیانگذاران و مکانهاى زایش این دو نیز در بسیارى موارد یکسان بودند. اما اندیشمندانى که با الگو گرفتن از مفهوم «علم» در علوم طبیعى، پژوهش در مورد انسانها را پایهگذارى کردند از همان آغاز و تحتتأثیر عمیقى که از تطورگرایى قرن نوزدهم پذیرفته بودند، بنا را بر آن گذاشتند که انسانها را به دو گروه «متمدن» و «بدوى» تقسیم کنند تا علم جامعهشناسى درباره اولى و علم مردمشناسى درباره دومى پژوهش کند. از این زمان سرنوشت این دو علم از یکدیگر جدا شد و در تحول آتىِ آن دو، چه در اروپا و چه در کشور ما فاصلهاى بزرگ افتاد: جامعهشناسى با رشد چشمگیر خود، مردمشناسى را پشت سر گذاشت و با گسترش پهنه روششناختى و نظریهپردازى در خود توانى عظیم براى شناخت و تحلیل پیچیدهترین شرایط به دست آورد؛ درحالىکه مردمشناسى در حلقهاى تنگ از تعریفى که خود براى «بدویت» ارائه داده بود، اسیر ماند.
مردمشناسى از آغاز، علمى تعریف شده بود که باید به مطالعه بر جوامع غیراروپایى بپردازد و طبعاً چنین مطالعهاى از همان ابتدا با استعمار و الزامات آن پیوند خورد و زمانى که با پایان جنگ جهانى دوم، اروپا مستعمرات خود را از دست داد، زمینه پژوهش مردمشناسى نیز در کشورهاى مستعمره سابق از دست رفت و مردمشناسى به ناچار به خانه خویش بازگشت و تلاش کرد در حوزهاى که پیش از آن کاملاً در انحصار جامعهشناسى قرار داشت، جایى براى خود باز کند. این تلاش طبعاً با مشکلات و موانعى بسیار روبهرو بود. جامعهشناسان حاضر نبودند حوزه پژوهش خود را که آن را حوزهاى اروپایى، شهرى، صنعتى، و در یک کلام «متمدن» مىشمردند در اختیار کسانى قرار دهند که آنها را در نهایت تنها در حد مطالعه جوامع غیراروپایى، غیرصنعتى، غیرشهرى و در نهایت «ابتدایى» مىشمردند.
اگر به عمق گفتمان جامعهشناسى این دوران – در حدود دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادى – بنگریم، در واقع واژه «ابتدایى» را نه تنها شامل «موضوع مورد مطالعه» بلکه به «پژوهشگر» و «روش مطالعه مردمشناختى»، نیز تعمیم یافته مىبینیم. آن هم با این منطق سادهانگارانه که جوامع ابتدایى به دلیل سادگى خود، روش ها و مطالعهاى سادهتر را نیز ایجاب مىکنند. این بحث در حوزه روششناختى نیز به مباحثى بىپایان درباره کمیت و کیفیت در شناخت و تحلیل «امر اجتماعى» کشیده شد. با وجود این، مردمشناسى سرانجام توانست راهى براى خروج از این بنبست بیابد و آن گسترش حوزه مطالعاتى به تمامى جوامع بود. این گسترش تا اندازهاى نیز ناشى از بحرانى بود که به تدریج در جامعهشناسى و روشهاى تجربهگرا و کمّى آن بهوجود آمده بود. آنجا که جامعهشناسى به سوى روششناسى مردمى مىرفت، مردمشناسى نیز مىتوانست به سوى «انسانشناسى فرهنگى» حرکت کند. قرار دادن واژه «انسان» در مکانى که پیش از این واژه «مردم» (و درحقیقت «قوم» معادل Ethnos ) جاى داشت، تحولى عظیم بود که ابعاد آن تنها از آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادى به تدریج پدیدار شدند.
واژه «انسانشناسى» واژهاى تازه نبود و قدمت آن به چندین قرن قبل مىرسید، اما آنچه تازگى داشت، مفهومى جدید بود که مردمشناسى به این واژه مىداد و در آن نوعى «جهانشمولى» انسان را بیان مىکرد که دیگر قابل تقسیم در طبقهبندىهاى تطورى قرن نوزدهم نبود. توسعه بلاوقفهاى که در انسانشناسى فرهنگى، یعنى جانشین به حق مردمشناسى، از آغاز دهه ۱۹۷۰ میلادى، به ویژه در زمینه روششناختى آغاز شد، امروز به حدى رسیده است که فاصله قبلى با جامعهشناسى را به حداقل رسانده و انسانشناسى را به علمى که در کشورهاى اروپایى و امریکایى، حجم تولید ادبیات آموزشى و پژوهشى آن تقریباً مشابه با جامعهشناسى است، بدل کرده است. افزون بر این، بنابر نظر بسیارى از دستاندرکاران علوماجتماعى، آینده این رشته از لحاظ برخوردارى از فرصتهاى شغلى و از لحاظ کمک به تعمیق عمومى علومانسانى، هیچ کمبودى نسبت به جامعهشناسى ندارد.
نگاهى به تاریخ جامعهشناسى و مردمشناسى در کشور ما نیز نکات مشترک زیادى را با سرنوشت اروپایى آن دو نشان مىدهد. درحالىکه عمر این دو علم در ایران کمابیش برابر است و اساتیدى که آنها را به ایران وارد و آموزش و پژوهش را در آن دو پایهگذارى کردند، همگى عموماً تحصیلکردگان کشورهاى فرانسوى زبان و عمدتاً فرانسه هستند، اما فاصله گرفتن آن دو در ایران نیز بهگونهاى شبیه به اروپا رخ داد: از یکسو کرسىهاى متعدد جامعهشناسى در دانشگاههاى کشور گشوده شدند و جامعهشناسى توانست به عنوان یکى از دروس پایه به رشتههاى خارج از حوزه علوماجتماعى نفوذ کند و دانشى ضرورى براى تمامى کسانى که به گونهاى حرفهاى با امور اجتماعى سروکار دارند، به شمار آید و سرانجام پژوهشهایى بىشمار به جامعهشناسان پیشنهاد شود. از سوى دیگر، مردمشناسى به علمى کمابیش حاشیهاى بدل مىشد که آموزش آن، محدود به چند رشته اندک، درون حوزه علوم اجتماعى و عمدتاً درون جامعهشناسى باقى مىماند و کمتر پژوهشى جز در زمینههایى چون ایلات و عشایر به آن واگذار مىشد. عقب ماندن مردمشناسى از جامعهشناسى و عدم دسترسى آن به مفهومى که از «انسانشناسى» عنوان کردیم، براى شناختن موانع توسعه در کشور ما ضایعهاى بزرگ بود. البته نباید پنداشت که جامعهشناسى در اهداف پژوهشى و آموزشى خود کوتاهى کرده باشد، اما شناختن جامعهاى پیچیده چون جامعه ما که گذار از سنت به مدرنیته و مشکلات فرهنگى در همه عرصههاى حیات آن به چشم مىخورند، کارى نبود که تنها از عهده یکى از علوم اجتماعى، آن هم جامعهشناسى که بیشتر در جوامع شهرى و صنعتى و براى مطالعه همان جوامع شکل گرفته بود، برآید. بنابراین، آنچه جاى خالىاش احساس مىشد و امروز باز هم بیشتر احساس مىشود، مطالعات فرهنگى بین رشتهاى است و از اینرو این نیاز، که بتوان تحولى را که در مردمشناسى اروپایى اتفاق افتاد و آن را به انسانشناسى فرهنگى رساند در ایران نیز به انجام رساند، وجود داشته است و بیش از پیش وجود دارد.
از آنچه گفتهشد نباید به این نتیجه رسید که معناى تحول، به فراموشى سپردن حوزههاى سنتى مردمشناسى و روى آوردن صرف به حوزههاى جدید است. اصولاً در مردمشناسى و امروز در انسانشناسى فرهنگى بحث بر سر «قدیم» و «جدید» نیست، زیرا همه کسانى که با فرهنگ و سازوکارهاى پیچیده آن آشنا هستند، مىدانند که پدیدههاى فرهنگى بر روى طیفى ممتد قرار دارند که درک هر نقطهاى از آن بدون توجه به نقاط دیگرش به ویژه به نقاطى که در سایههاى گذشته کمرنگ شدهاند، امکان ندارد. از اینروست که شناخت حوزههایى همچون «ادبیات عامه» در سنتىترین شکل آنها براى انسانشناس به همان اندازه اهمیت دارد که شناخت و تحلیل روابطى کاملاً مدرن در بطن یک جامعه شهرى، و اصولاً مهمترین مسئله براى او یافتن نقاط پیوند و امتداد بر روى طیفى فرهنگى است که این دو را به یکدیگر متصل مىکند. پس اگر از تحولى در مردمشناسى براى تبدیل شدنش به انسانشناسى سخن مىگوییم، باید در نظر داشته باشیم که این تحول در جهت گسترش دامنه مطالعاتى و عرضه تألیفهاى مبتکرانه میان حوزههاى جدید و سنتى است.
«ادبیات عامه» و اسطورهشناسى، از زندهترین و جذابترین بخشهاى انسانشناسى فرهنگى موجود هستند. اهمیت این گروه از موضوعهاى مطالعاتى در کشور ما به ویژه از آنروست که ایران از قدیمىترین ایام، داراى تمدنى «شفاهى» بوده است و برخلاف تمدنهاى یونانى و بینالنهرینى، که همه چیز را به صورت مکتوب درمىآوردهاند، ایرانیان اندیشهها، باورها، دانشها و در یک کلام تمامى ذهنیتهاى گسترده و پربار خود را به زبان نمادهاى تصویرى، حرکات، خطوط، شکلها و رنگها، و یا به صورت کلام شفاهى در قالب افسانهها، قصهها و اسطورهها، سرودها، و آوازها بیان مىکردهاند. اما این گنجینه بزرگ و بىپایان، متأسفانه همچون تاریخ مکتوب فرهنگهاى دیگر، به سادگى قابل دسترسى نیست و کشف رازها و رمزها و ناگفتههاى آن به نگاه موشکافانه فرهنگشناسان و مردمشناسان نیاز دارد. این امرى است که شاید بیش از هر کس بتوان از بنیانگذاران مردمشناسى در ایران انتظار داشت.
دکتر على بلوکباشى، یکى از این بنیانگذاران بهشمار مىرود که از نزدیک به ۴۰ سال پیش، در این عرصه به پژوهش، شناخت، و تحلیل فرهنگ ایرانى مشغول بوده است. کتاب نقد و نظر که به «معرفى و نقد آثارى در ادبیات مردمشناسى» اختصاص دارد، در مجموعه پژوهشهاى مردمشناسى دفتر پژوهشهاى فرهنگى به انتشار رسیده است و به بررسى ۹ کتاب و یک مقاله بلند فارسى، انگلیسى، و عربى از ادبیات گسترده مردمشناسى اختصاص دارد. این کتاب گوشهاى کوچک از آثار دکتر بلوکباشى را در معرفى مردمشناسى، به ویژه در حوزه «ادبیات عامه»، نشان مىدهد. قدیمىترین مقاله این مجموعه در سال ۱۳۴۰ منتشر شده است و به بررسى کتاب عقاید النساء (کلثومننه)، کتابى متعلق به عصر صفوى درباره عقاید خرافى زنان، اختصاص دارد و جدیدترین مقالهها، ۳ مقاله در نقد کتابهاى فرهنگ مصور خدایان، مردمشناسى تاریخى سرزمینهاى اسلامى خاورمیانه، و کوچنده، یک سال در زندگى یک ایلیاتى قشقایى هستند که در مرداد و آذر ماه ۱۳۷۷ به انتشار رسیدهاند. دیگر مقالات کتاب، حوزههایى بسیار متفاوت را در مردمشناسى نظیر اسطورهشناسى، مردمشناسى دین، مسائل قومى و اقلیتهاى ملى، مردمشناسى هنر، و ادبیات و علم را در برمىگیرند. مقالات کتاب به دلیل انتشار قبلىشان در نشریات متفاوت، از لحاظ حجم و عمق مورد بررسى با یکدیگر بسیار متفاوتاند. از این میان، مقالات بخش اول کتاب درباره اسطورهشناسى، به ویژه بررسى تاریخ طبرى، مقالات بخش دوم در حوزه دین و مذهب، به ویژه مقاله نقد بر کتاب پدیدارشناسى مناسک تشرف الیاده؛ و مقالات بخش پنجم در حوزه دانش و هنر و ادبیات، به ویژه مقاله نقد بر کتاب شعر عامه بلوچ از بهترین مقالات این مجموعه هستند. در عین آنکه سایر مطالب نیز جذابیت خاص خود را دارند.
از آنجا که یادداشت مقدّماتى نویسنده، تصویرى موجز و نسبتاً جامع از مقالات کتاب ارائه مىدهد، نگارنده مناسب دید براى تکمیل بحث، عباراتى از یادداشت مذکور را عیناً نقل کند:
«مقالات بنابر موضوعشان در ۵ بخش: حوزه اساطیر ایران، حوزه دین و مذهب، عرصه عقیده و عمل زنان، اقوام در عرصه تاریخ و فرهنگ، حوزههاى دانش و فرهنگ، و ادبیات تنظیم و تدوین شدهاند. در بخشهاى پنجگانه، ۹ کتاب و یک مقاله بلند به زبان اصلى؛ ترجمه فارسى ۴ کتاب از متنهاى انگلیسى و عربى؛ و ۴ کتاب به زبان فارسى از نویسندگان ایرانى معرفى و نقد شدهاند.
مقاله «دوره اساطیرى ایران در تاریخ طبرى» در بخش اول، بیرون از روال کار در این مجموعه، فقط یک بررسى و پژوهش مطلق در نحوه استفاده طبرى از روایتهاى اساطیرى در بناى ساختار تاریخى، اجتماعى، و فرهنگى جامعه ایران در دوره پیش از تاریخ است.
مقاله «عقاید النّساء، کلثومننه» در بخش سوم، معرفى رساله آقاجمال خوانسارى، عالم و فقیه برجسته دوره صفوى، در باب آداب و رسوم و عقاید و اعمال و اخلاق عمومى زنان آن دوره است. با آنکه مطالب این رساله را آقاجمال به طنز و شوخى و در سخیف جلوهدادن اعمال و اقوال و افکار زنان زمانه خود نوشته، لیکن یکى از اسناد مکتوب و معتبر قدیمى در زمینه آداب و سنن جامعه زنان دوره صفوى در فرهنگ عامه ایران است.
مقاله «فرهنگنامه مصور خدایان، …» در بخش نخست؛ مقالههاى «پدیدارشناسى مناسک تشرف» و «مردمشناسى تاریخى …» در بخش دوم؛ و مقالههاى «اقوام مسلمان جهان» و «جاده ابریشم» و «مسئله اقلیتهاى ملى …» در بخش سوم، در معرفى کتابهایى هستند که موضوعشان پژوهشهایى فراتر از سرزمین و جامعه و فرهنگ ایران را در برمىگیرند و به تحلیل و ارزیابى بینش و جهانبینى و فرهنگ و پندار مردم سرزمین باستانى میان رودان، و مردم جامعههاى ابتدایى، و تاریخ اجتماعى، فرهنگى، و سیاسى مردم مسلمان سرزمینهاى جهان و آسیاى مرکزى مىپردازند. مقاله «روابط خانوادگى در ادبیات عامه ایران» در بخش پنجم، ضمن معرفى الول ساتن، دانشمند و ادیب بریتانیایى و آثار او درباره سرزمین، جامعه، تاریخ، فرهنگ، زبان و ادبیات، و اوضاع اجتماعى سیاسى ایران، مطالب مندرج در مقالهاى به همین نام از الول ساتن را بررسى و نقد مىکند. مطالب این مقاله که قبلاً همراه ترجمه فارسى مقاله الول ساتن در دفتر بهنگار چاپ شده است، چون از نظر تجزیه و تحلیل قصههاى ایرانى از جنبههاى اجتماعى و فرهنگى، و به دست دادن شکل روابط اعضاى خانواده و خویشاوندان با یکدیگر، و گرایشهاى مردم در زندگى خانوادگى در جامعههاى سنتى اهمیت داشت، انتخاب و در این کتاب گنجانده شد.
آخرین مقاله در بخش پنجم به ون جنپ، یکى از مردمشناسان برجسته و بنام فرانسوى در اواخر قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم، که در تحول اندیشه نوین مردمشناسى و فولکلور در جهان دانش نقشى مهم داشته، اختصاص یافته است. «قصد از آوردن این مقاله در این مجموعه، افزون بر بیان سرگذشت زندگى ملالتبار یک مردمشناس و نشاندادن فضاى آکنده از رشک و کینه و بدخواهى در جامعه دانشگاهى، عمدتاً شرح و نقل تجربه یک مردمشناس در هنر داستاننویسى و سبک و شیوه یک متفکر مردمشناس در آفرینش داستان است.»
کتاب نقد و نظر اثرى است خواندنى و مطالعه آن مىتواند بهترین راه براى آشنایى اولیه عموم و به ویژه دانشجویان رشتههاى علم اجتماعى با گوشهاى از قلمرو گسترده و شگفت انسانشناسى فرهنگى به حساب آید.
کتاب ماه علوماجتماعى، ش ۲۵ – ۲۶، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، آبان و آذر ۱۳۷۸؛ نقد و نظر؛ معرفى و نقد آثارى در ادبیات مردمشناسى، على بلوکباشى، دفتر پژوهشهاى فرهنگى.