جهانى‏‌شدن و کالایى‏‌شدن «فرهنگ مردمى»

ناصر فکوهی

امروزه کم‏تر مى‏‌توان به فرد یا گروه، نهاد یا سازمانى برخورد که داراى رویکردى جانبدارانه نسبت به جهانى‏‌شدن نباشد. این رویکرد مى‏‌تواند خوش‏‌بینانه یا بدبینانه، آکنده از امید و آرزو یا سرشار از کینه و نفرت باشد، اما به‏‌ هر رو در آن کم‏تر اثرى از بى‏‌تفاوتى مشاهده مى‏‌شود. این دوگانگى رویکردى که در سراسر جهان با آن سروکار داریم، در چارچوب کشورهاى در حال توسعه به‏ طور عام و در کشور ما به‏ طور خاص با شدتى بیش‏تر در دو جریان متضاد روى مى‏‌نماید. این دو جریان که مى‏‌توان از آن‏‌ها با دو عنوان تقریبى طرفدارى و مخالفت با جهانى شدن نام برد، درون خود فاقد انسجام‏‌اند و تقسیم‏‎بندى‏‌هایى متعدد را نشان مى‏‌دهند. با این وصف مى‏‌توان محورهاى اصلى این گفتمان‏‌ها را به‏ صورت زیر بیان کرد.
برخى از کارشناسان و فن‏‌سالاران و به‏ ویژه اقتصاددانان لیبرال یا نولیبرال داروى همه دردهاى کشورهاى فقیر و توسعه‏‌نیافته را در پیوندیافتن بى‏‌قید و شرط و هرچه سریع‏‌تر به سازمان تجارت جهانى و به اقتصاد بین‏‌المللى و پذیرش بى‏‌چون و چراى جهانى‏‌شدن در همه ابعاد و الزامات‌ش مى‏‌شمارند و نقش مؤثر در به‏ وجود آوردن نوعى باور عام و عامه‏‌پسند به افسانه و اسطوره‏اى طلایى از جهانى‏‌شدن دارند که به آرمان‏‌شهرگرایى‏‌هاى (اتوپیاها) قرون هفدهم و هجدهم و حتى به خیالبافى‏‌هاى اراده‏‌گرایانه سوسیالیسم‏‌هاى رادیکالِ ابتداى قرن بیستم شباهت دارند. در این دیدگاه‏‌ها، جهانى‏‌شدن، چشمه‏‌اى غنى و بیکران از ثروت‏‌ها و امکانات فناورانه است که کافى است خود را به کنار آن برسانیم تا بتوانیم از آن سیراب شویم و نوش‏دارو و مرهمى براى هر درد و هر زخم‌مان بیابیم. و طبعاً، انفراد و جدایى‏‌گزینى موقعیت کنونى ما، این باور را دوچندان مى‏‌کند که این جدایى‏‌ها سبب عقب‏‌ماندن ما از قافله شده است و هرچه زودتر و پرشتاب‏‌تر خود را به قافله جهانى برسانیم، زیان‏‌هایمان کم‏تر خواهند بود. بنابراین، باید جاى همه چیز را به اراده‏‌گرایى سیاسى‏‌اى داد که این بازگشت را به نحو مناسب سازمان دهد، تا مشکلاتِ دیگر خود به‏ خود از میان برداشته شوند.
در برابر گروه نخست، یک جریان بنیادگرایانه فکرى نیز مشاهده مى‏‌شود که تمایل و باورى راسخ به حفظ اصالت و اصرار ورزیدن بر تداوم سنت‏‌ها، ارزش‏‌ها، و میراث فرهنگى اجتماعى جامعه خود دارد و بر آن است که به هر بهایى از حق یک زندگى جزیره‏‌اى و تعریف جهان به‏ مثابه مجمج‌الجزایرى که در عین دارا بودن روابط و پیوندهاى متعدد با یکدیگر، هر کدام داراى ویژگى‏‌هاى خود باشند و حاضر به تغییریافتن زیر نفوذ دیگران نباشند، دفاع کنند. از این دیدگاه، جهانى‏‌شدن را صرفاً باید نوعى تعارض و یورش تخریب‏‌کننده بر ضد تمامى ارزش‏‌هاى اصیل و نوعى برنامه سازمان‏‌یافته‏‌شده قدرت‏‌هاى بزرگ براى به زیر سلطه‏‌کشیدن دولت‏‌هاى کوچک و به‏ ویژه مردمان جهان سومى دانست که رابطه‏‌اى یک‏سویه و تداوم کامل و دقیق روابط استعمارى و نواستعمارى است. به باور این گروه، تنها راه‏‌حل خروج کشورهاى در حال توسعه از مشکلات و چالش‏‌هایى که آن‏‌ها را تهدید مى‏‌کند، سازمان‏‌یافتن و به‏ وجود آوردن جبهه‌اى در برابر این یورش برنامه‏‌ریزى شده است و در این راه مى‏‌توان از همه ابزارها، ازجمله ابزارهاى محدودیت و تقلیل‏‌دهنده اقتصادى اجتماعى و حتى سیاسى استفاده کرد تا بتوان کالبدهاى محلى را در برابر آن تعرض به مصونیت رساند.
در هر دو این گرایش‏‌ها، گوشه‏‌ها و بخش‏‌هایى از واقعیت وجود دارد، زیرا هر دو این گرایش‏‌ها خود از ضرورت‏‌هاى مادى معنوى جوامع انسانى بیرون آمده‏‌اند و تلاش‏‌هایى براى پاسخگویى به نیازهاى روزافزون همین جوامع هستند. بااین‏همه، واقعیت جهانى‏‌شدن، گویاى فرایندى بسیار پیچیده‏‌تر، لایه‏‌هایى چنان تودرتو و پویاست که هیچ‏یک از این گرایش‏‌ها نمى‏‌تواند امکان درک مطلوب آن‏‌ها را فراهم آورد و یافتن راه‏‌حل‏‌هاى مناسب را براى جامعه خود تسهیل کند.
جهانى‏‌شدن درحقیقت مجموعه بى‏‌پایانى از فرایندهاى چندسویه از اندیشه‏‌ها، تصاویر، جابه‏‌جایى انسان‏‌ها، کالاها، مهارت‏‌ها و فناورى‏‌ها، و انباشتى روزافزون از خطرات و تهدیدها و در همان حال فرصت‏‌ها و امکانات تازه، تعرض‏‌ها و یورش‏‌هاى ضدانسانى و همچنین همبستگى‏‌ها و دغدغه‏‌هاى انسان‏‌دوستانه، تمامیتى تودرتو از تمایل به نابودى فرهنگ‏‌هاى کوچک و غیرمرکزى و درعین‏‌حال اراده‏‌اى قدرتمند به حفظ و نوزایى این فرهنگ‏‌ها، گرایشى گسترده به یکسان‏‌سازى فرهنگى و کالایى کردن آن‏‌ها با هدف تولید انبوه و نیز اراده‏‌اى توانا به ایجاد فرهنگ‏‌ها و خرده‏‌فرهنگ‏‌هاى جدید و به‏ وجود آوردن پتانسیل‏‌هاى بى‏‌شمار براى ایجاد کالاهاى هویتى و پررونق است. از همین‏‌رو باید دانست که بدون شناخت نسبتاً کامل این پدیده پیچیده که هرگز در تاریخ حیات انسان‏‌ها پیشینه‏‌اى نداشته است و تناقض‏‌هاى مدرنیته را به نحوى باز هم پیچیده‏‌تر در دوران پسامدرن تداوم مى‏‌بخشد و افزایش مى‏‌دهد، پیش از هر چیز باید به درک نسبتاً قابل‏‌قبولى از آن رسید و سپس تلاش کرد مورد به مورد و بنابر هر موقعیت خاص زمانى و مکانى، راه‏‌حل‏‌هایى پویا براى برخورد با آن و مدیریت آن به‏ دست آورد.
«جهانى اندیشیدن و محلى فکر کردن» شعارى زیباست که عملى‏‌کردن آن به‏ همان اندازه و به‏ همان دلیل چندان دشوار است که مى‏‌توان از آن بى‏‌نهایت تعبیر و تفسیر داشت. اما نباید تردید کرد که قدم نخست در این راه توهم‏‌زدایى از خود و دیگران است. نه پیوستن بى‏‌قید و شرط به این فرایند به خودى‏ه‌خود چاره‏‌اى براى دردهاى ما به همراه مى‏‌آورد – کما این‏که اکثریت قریب به اتفاق کشورهاى جهان امروز در این فرایند شریک و با آن همراه‏‌اند، اما این امر چیزى از فقر و ناتوانى جهان توسعه‏‌نیافته و نابسامانى‏‌هاى خردکننده آن نکاسته است – و نه تمایل و اصرار بر زندگى جزیره‏‌اى، گرهى را از گره‏‌هاى بى‏‌پایان ما مى‏‌گشاید – کما این‏که کشورهایى که در گذشته یا هم‏‌اکنون توانسته‏‌اند به این موقعیت جزیره‏‌اى، حتى به‏ صورت نسبى، دست‏‌یابند به نسبتى مستقیم با انفراد و انزواى خودساخته خویش، درون آشفتگى و نابسامانى خطرناکى براى جامعه خود فرو رفته‏‌اند.
یکى از عرصه‏‌هایى که جهانى‏‌شدن در این معنا در سال‏‌هاى اخیر به بحث درباره آن دامن زده است، موضوع فرهنگ‏‌هاى محلى و رابطه آن‏‌ها با فرهنگ جهانى است. در این میان به‏ عنوان نمونه‏‌اى گویا مى‏‌توان به بحث فرهنگ مردمى اشاره کرد.
فرهنگ مردمى در بسیارى از موارد با مفهوم فرهنگ عامه (فلکلور) آمیخته‏‌شده و ابهام‏‌هایى ایجاد کرده است. برخى از فرهنگ‏‌شناسان، درحالى‏‌که فرهنگ عامه را با تأکید بر جنبه اصالت و ریشه‏‌دار بودن آن تحسین کرده‏‌اند و حتى آن را دستمایه‏‌اى لازم براى بازسازى‏‌هاى فرهنگى در ابعاد جدید آن دانسته‏‌اند، «فرهنگ مردمى» را گرایش و جریانى «مبتذل»، تحمیق‏‌کننده، و از خودبیگانه‏‌ساز قلمداد مى‏‌کنند و آن را صرفاً ابزارى در دست سرمایه‏‌دارى جدید براى افزایش فروش نازل‏‌ترین کالاهایش به گسترده‏‎‌ترین مخاطبان دانسته‏‌اند.
از لحاظ تاریخى، مفهوم «فرهنگ مردمى» حاصل ثانویه مباحثى بوده است که در فاصله دو جنگ جهانى در محافل نزدیک به مارکسیسم اروپایى – مکتب فرانکفورت در آلمان و گرامشى در ایتالیا – درباره مفهوم «فرهنگ» مطرح بود و این مفهوم را داراى قدرت اثرگذارى بسیار بیش‏ترى از آن‏چه مارکسیسم ابتدایى تصور مى‏‌کرد به‏ حساب مى‏‌آورد و برخلاف آن بر اولویت فرهنگ بر اقتصاد قائل بود. این مباحث پس از جنگ جهانى دوم و در چارچوب مرکز مطالعات فرهنگى بیرمنگام در بریتانیا، گرایش جدیدى را به پژوهش بر مصرف فرهنگى و یا آن‏چه بعدها صنعت کالاهاى فرهنگى نامیده شد و همچنین بر سبک زندگى به‏ وجود آورد که به‏ ویژه به افزایش یافتن قدرت خرید اقشار کارگرى در جامعه صنعتى مى‏‌پرداخت. در نگاه این گروه «فرهنگ مردمى» در برابر «فرهنگ عالى» یعنى همان اشرافیت فرهنگى قرون هجدهم و نوزدهم اروپا قرار مى‏‌گرفت که اکثریت جامعه را از حوزه فرهنگى بیرون مى‏‌راند و اکثریت جمعیت جهان را نیز در حاشیه حوزه تمدن قلمداد مى‏‌کرد. درنتیجه این گرایش تمایل به آن داشت که با کلیدى دانستن مفهوم فرهنگ آن را مایه اصلى ایدئولوژیک جوامع جدید سرمایه‏‌دارى به حساب آورد و با کار فرهنگى بر اقشار گسترده مردم بتواند آن‏‌ها را از زیر آن‏چه خود «سلطه ایدئولوژیک» سرمایه‏‌دارى مى‏‌دانست بیرون بکشد.
البته در رشد گرایش مطالعه بر مصارف فرهنگى این نکته را نیز نباید فراموش کرد که شکل‏‌گیرى دولت‏‌هاى رفاه اروپایى عملاً در دوره‏اى سى‏‌ساله پس از جنگ جهانى دوم انجام گرفت و تعریف «رفاه» در این دوره بیش از هر چیز افزایش موقعیت مادى و مصارف قشر پایینى این جوامع و بزرگ‏‌شدن طبقه متوسط – بر شاخص مصرف‏‌هاى مادى – در آن‏‌ها بود. به‏ این‏‌ترتیب گرایش‏‌هاى لیبرال بر این نکته پاى مى‏‌فشردند که افزایش پیوسته و بدون وقفه مصارف مادى، موتور رونق اقتصادى است و به‏ همین دلیل باید هرچه بیش‏تر جامعه را به مصرف تشویق کرد تا چرخه‏‌هاى تولیدى و کارى در آن رونق بگیرند و کارا شوند و درست برعکس گرایش چپ بر آن بود که باید مصرف را کنترل و به‏ صورت متوازن در سطح هر جامعه و در سطح جهان توزیع کنند.
از دهه ۱۹۸۰ فرایند جهانى‏‌شدن با اتکا بر انقلاب اطلاعاتى توانست پراکنش عناصر چرخه تولید، توزیع، و مصرف را بر الگوهاى پسافوردیستى، مدیریت کند و این امکان را به‏ وجود آورد که کالاهایى با ابعاد جهانى تولید شوند. چندین بخش بزرگ تولید کالاهاى انبوه صنعتى هدف گرفته شدند: غذا، پوشاک، رسانه‏‌ها، سکس … که هر کدام شامل بلافصل‏‌ترین و ضرورى‏‌ترین نیازهاى انسانى مى‏‌شدند. بر این اساس فرایند گسترده کالایى‏‌شدن و تولید انبوه کالاهاى الگویى در هر یک از این شاخه‏‌ها آغاز شد: غذاى سریع (مک‏دانلد)، شلوار لى، فیلم‏‌ها و سریال‏‌هاى هالیوود، و موج گسترده پورنوگرافى و فحشا. تعریف «فرهنگ مردمى» در قالب کالاهاى تولید انبوه به این موارد نیز محدود نشد و شامل همه ابعاد دیگر در سبک زندگى انسان‏‌ها نیز شد: زیبایى و آرایش بدن، الگوهاى مسکونى، الگوهاى کارى، الگوهاى گذران اوقات فراغت، شیوه‏‌هاى حمل‏‌ونقل، آموزش، بهداشت، و … در نهایت، الگوى یک شهر جهانى و چند فرهنگى که در آن افراد در سراسر جهان به شیوه‏‌هایى هرچه بیش از پیش شبیه به یکدیگر زندگى مى‏‌کنند، به الگویى مورد استناد براى تعریف کالاهاى جدید بدل شد. تثبیت این الگو که در چرخه‏‌اى رسانه‏‌اى به‏ صورتى پیوسته تقویت مى‏‌شد، امروز خود به یکى از مشکلات اساسى کشورهاى در حال توسعه بدل شده است، زیرا مردم این کشورها هرچه بیش‏تر خوشبختى خود را در انطباق یافتن شکل زندگى خود با شکل مرجع مزبور مى‏‌بینند؛ درحالى‏که این شکل مرجع به دلایل مختلف مادى، اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، و غیره اصولاً قابل پیاده شدن و تحقق‏‌یافتن در کشور آن‏‌ها نیست.
به هر سو نتیجه عملى این امر، پدید آمدن شکاف‏‌هاى گوناگون در اغلب کشورهاى در حال توسعه است که گاه در قالب طبقاتى بروز مى‏‌کند، گاه در شکل شکاف‏‌هاى بین نسلى یا بین جنسیتى و گاه نیز به‏ صورت شکاف‏‌هاى عقیدتى، سلیقه‏‌اى، و مربوط به سبک‏‌هاى زندگى. افزون بر این، درحالى‏‌که اثر پراکنش اقتصادى، گرایش به ذره‏اى شدن جوامع انسانى و درهم شکستن آن‏‌ها به اتم‏‌هایى است که دیگر نمى‏‌توان آن‏‌ها را حتى به‏ مثابه «فرد» یا «سوژه» تعریف کرد، گرایشى معکوس نیز به پدید آوردن تجمع‏‌هاى جدید در قالب بازتولید گروه از طریق مصرف فرهنگى، به‏ وجود آمده است، به‏ صورتى که هرچه بیش از پیش افراد با مصارف مادى خود ایجاد هویت‏‌هاى کوتاه یا درازمدت مى‏‌کنند. با اتکا به این حرکت است که مى‏‌توان گرایشى را با عنوان مصارف هویتى و تولید کالاهاى هویت‏‌ساز تعریف کرد که در صورت مدیریت صحیح، مى‏‌تواند چه از لحاظ اقتصادى و چه از لحاظ فرهنگى براى کشورهاى در حال توسعه راهگشا باشد.
در این میان تجربه جوامع گوناگون نشان داده است که مصرف‏‌گرایى به‏ ویژه در قالب مصرف عناصر و کالاهاى فرهنگى مى‏‌تواند کار را به‏ سرعت به بن‏‌بست کشاند و هزینه‏‌هاى سنگین اجتماعى اقتصادى به همراه داشته باشد. اما درعین‏ حال این نکته نیز روشن شده است که ضد مصرف‏‌گرایى و سیاست‏‌هاى ریاضت‏‌کشانه و انفرادگرایانه که در اغلب موارد در چارچوب مقاومت علیه امواج جهانى‏‌شدن اقتصادى بروز مى‏‌کنند، نمى‏‌توانند راه به جایى ببرند و به‏ زودى ناچار مى‏‌شوند در برابر نفوذ قدرتمند جذابیت مصرف سر تعظیم فرود آورند. بنابراین، هرچه بیش‏تر مفهوم مصرف پایدار شکل گرفت که معنى آن نوعى مصرف‏‌گرایى کنترل شده و با چشم‏‌انداز حفظ محیط‌زیست است.
این مفهوم امروز بیش‏ترین اقبال را در میان طرفداران نظریه دگرجهانى شدن دارد و مبتنى بر راه‏‌حل‏‌هایى ابتکارى براى کاهش قدرت‏‌هاى تقلیل‏‌دهنده و یکسان‏‌سازى‏‌هاى فرهنگى با اهداف صرفاً اقتصادى به سود تنوع و غنى‏‌شدن هرچه بیش‏تر فرهنگى است که باید لزوماً از خلال تعریف کالاهاى جدید هویت‏‌ساز انجام بگیرد.

روزنامه سرمایه، ش ۱ و ۷، ۵ و ۱۲ مرداد ۱۳۸۴.