پاره‌ای از یک کتاب (۱۴۵): سال‌های ترامپ

مجموعه یادداشت‌ها، مقالات و گفتگوهای ناصر فکوهی، تهران، انتشارات آبی پارسی، 1400، رقعی، 318 صفحه

امریکای آینده شاید از سال‌های جرج دبلیو بوش به‌مثابهٔ یک کابوس یاد کند و تلاش کند همچون آلمان پسافاشیستی این سال‌ها را به تاریک‌ترین گوشه‌های حافظهٔ خویش براند. سال‌هایی که امریکا را به نفرت‌انگیزترین و وحشی‌ترین کشور جهان در چشم ساکنان سایر نقاط کرهٔ خاکی بدل کردند؛ سال‌هایی که اعتبار دموکراتیک دویست‌سالهٔ این کشور را تا حد زیادی به باد دادند و شرایط درونی آن را به حادترین وضعیت ممکن نزول دادند. البته این ادعای نادرستی نیست که تمایلات نظامی‌گرا و پرخاش‌جویانهٔ امریکا با بوش آغاز نشده بود و به‌نوعی باید دلایل ریشه‌ای آن‌ها را در خود سیستم جست. اما اگر منصف باشیم و دوران ریاست‌جمهوری او را حتی با بدترین رئیس‌جمهورهای محافظه‌کار این کشور (ریگان و بوش پدر‌) و یا رهبران کشورهای دیگر توسعه‌یافته (مارگارت تاچر‌) مقایسه کنیم، به‌سرعت به این نتیجه خواهیم رسید که هیچ‌یک از این رهبران، به‌رغم آنکه در دوران خود در معرض شدیدترین انتقادات داخلی و بین‌المللی بودند، به‌هیچ‌رو نه کشورهای خودشان و نه موقعیت بین‌المللی را به وضعیتی که بوش به آنجا رسید نرسانده بودند. ثمرهٔ بوش برای جهان اشغال و نابود شدن تقریباً کامل دو کشور (عراق و افغانستان)، تقویت گرایش‌های نظامی‌گرا و امنیتی در سراسر جهان، تقویت تروریسم بین‌المللی، گرایش حاد و تندروی ضدمدرن در کشورهای جهان‌سوم، سقوط حقوق‌بشر و از همه مهم‌تر تخریب اقتصاد امریکا و کشاندن آن تا مرز ورشکستگی و در نتیجه روبه‌رو کردن جهان با یک بحران اقتصادی خطرناک بود. شاید همهٔ این‌ها در برابر پسرفت دموکراسی امریکایی در طول این سال‌ها چندان مهم نباشد. در واقعِ باید توجه داشت که دموکراسی امریکایی در کنار دموکراسی اروپایی یکی از دو سنت بزرگ دموکراتیک جهان است که صرفاً حاصل اندیشه‌های لیبرال در معنای اروپایی آن نیست، بلکه حاصل و نتیجهٔ اندیشه‌های عدالت‌خواهانه و مبارزات مردم این کشور و مردمان سراسر جهان نیز بوده است. آنچه امروز در امریکا می‌گذرد، یعنی شکست تقریباً قطعی جمهوری‌خواهان به دلیل کارنامهٔ هولناک هشت سال حکومت بوش و به‌ویژه بحران عراق و به‌خصوص آلترناتیوهایی که در برابر این شکست وجود دارد یعنی هیلاری کلینتون یا باراک اوباما (هر چند تا انتخابات فاصلهٔ زیادی هست و بازی‌های سیاسی را هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند)، اگر به واقعیت بدل شود، به باور ما بزرگ‌ترین واقعه در تاریخ امریکا خواهد بود. کشوری که بر پایهٔ خشونت و نسل‌کشی‌های گسترده تأسیس شد و در سراسر تاریخ خود از تعرض و دست‌درازی و جنگ علیه سایر کشورها فروگذاری نکرد و تقریباً همواره در نقطه‌ای از نقاط جهان در جنگی غیرعادلانه درگیر بوده و هست. درعین‌حال کشوری که توانست در طول تاریخ خود به گروه بزرگی از مبارزات از جمله مبارزات زنان و سیاهان برای ایجاد حقوق و دستاوردهای دموکراتیک امکان دهد و اندیشمندان بزرگی به جهان عرضه کند و پناهگاهی برای اندیشمندان دیگری باشد که به هر بهانه‌ای از جمله از فاشیسم هیتلری گریخته بودند. کشوری که فقط آدم‌هایی مثل بوش در آن بودند نبود، بلکه در آن متفکرانی چون نوآم چامسکی و ادوارد سعید و طلال اسد و بسیاری دیگر نیز بودند و هستند. و امروز همین امریکا، و شاید برای اولین‌بار در تاریخش، توانسته است محلی از اعراب بیابد و امیدی در دل میلیون‌ها نفر از مردمان محروم خود زنده کند که از کشوری دیگر با تصویری بهتر در جهان و با نظام اقتصادی و اجتماعی مناسب‌تری برخوردار شوند. اینکه سیاست‌های گسترده و درازمدت امریکا در طول بیش از دو قرن جهان را به‌شدت به این کشور وابسته کرده و اینکه این امری بسیار نامطلوب است که خروج از آن کاری بسیار سخت و پُرخطر است جای شک ندارد. اینکه کنار گذاشته شدن منطق امپراتوری و تمایل به ابرقدرت بودن انحصاری در جهان ریشه در سیستم پیچیدهٔ اقتصادی ـ سیاسی این کشور دارد و تمایلات سیاسی هر چه باشند نمی‌توانند تأثیر کوتاه‌مدت رادیکالی بر آن داشته باشند نیز مسلم است. اما به هر تقدیر، رهبران جدید این کشور قاعدتاً باید سیاست خارجی را دنبال کنند که چهرهٔ مدخوش امریکا را در جهان ترمیم کند و یک سیاست داخلی منطقی و مبتنی بر عدالت بیشتر اجتماعی و سیاست‌گذاری‌های رفاهی را برای سامان دادن به اوضاع آشفتهٔ اقتصادی و اجتماعی امریکا در دستور کار فوری خود قرار دهند. اما حتی با چنین تمایلی، ولو آنکه سیستم امریکایی چنین امکان و اجازه‌ای را بدهد، باز هم راهی طولانی در پیش خواهد بود تا سال‌های بوش به فراموشی سپرده شود؛ سال‌هایی که برای بسیاری از کشورها و مردمان جهان از جمله در خاورمیانه با مرگ و رنج و شکنجهٔ نزدیکان و دوستان و عزیزانشان همراه بود و هیچ دارویی نخواهد توانست آن‌ها را التیام بخشد، و البته سال‌هایی که تنها بدترین سال‌ها از تاریخی گسترده از تجاوز و تعرض به سایرین بوده است. اما سال‌هایی که با پشت‌سر گذاشتنشان شاید امیدی جدید برای آزادی و رها شدن جهان از تمایلات سلطه‌جویانهٔ نظامی‌گرا و پرخاش‌جویانهٔ این کشور و سیستم اقتصادی بیمارگونه و ضداجتماعی آن برای مردمان خود آن کشور و همهٔ جهانیان به بار آورد. آزادی و عدالت اجتماعی حق همهٔ جهانیان از جمله مردمان امریکاست و از این‌رو و به دلیل پیوستگی‌های شدیدی که نظام‌های جهان کنونی به یکدیگر دارند، آرزوی ما برای این کشور و برای خود این است که کابوس بوش واقعاً به پایان رسد و پایان این کابوس آغازی برای به پایان رسیدن رویکردهای درازمدت امپراتوری‌گرا و نافرهیختگی سیتم درونی آن نیز باشد.