پارهای از یک کتاب (۱۴۳): امپراتوری نشانهها
رولان بارت، ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر نی، چاپ سیزده، 1403، رقعی، 171 صفحه
زبان ناشناس
رؤیا: شناخت زبانی بیگانه (غریب) و در همان حال درک ناکردنش: برداشت تفاوت در آن، بیآنکه این تفاوت هرگز قربانی جامعهبودگیِ سطحیِ زبان، ارتباط یا ابتذال شود؛ شناخت ناتوانیهای زبانِ خودی در سرکشیهای مثبت زبانی جدید؛ آموختن نظاممندیِ درکناپذیری؛ فروپاشی «واقعیتِ» خودی زیر تأثیر بُرشهایی دیگرگون، نحوهایی دیگر؛ کشف موقعیتهای شگفتانگیزِ فاعل در گزارهها، جابهجایی مکانشناختی آن؛ در یک کلام، فرورفتن درون ترجمانناپذیری، احساس لرزشهای آن، بیآنکه جای جبرانی باشد، تا جایی که تمامی غرب درون ما به لرزه درآید و حق زبانِ پدری به سُستی بگراید، حق زبانی که پدرانمان برای ما بر جای گذاشتند و از ما نیز پدران و صاحبان یک فرهنگ را میسازد و تاریخ بار دیگر آن را به «طبیعت» بدل میکند. میدانیم که مفاهیم اصولی فلسفه ارسطویی تا اندازهای تابع الزامات اصول تلفظی زبان یونانیاند. برعکس چهقدر مفید خواهد بود که خود را در شرایطی تصور کنیم که زبانی بسیار دوردست با پرتوهای خود، ما را درون تفاوتهایی گذارناپذیر قرار دهد. این یا آن فصلی که ساپیر یا ورف درباره زبانهای شینوک، نوتکا و هوپی و یا گرانه درباره زبان چینی نوشتهاند، همچون عقیده دوستی درباره زبان ژاپنی، دروازههایی بر رومانتیسمی کاملاند که تنها برخی از متون مدرن (و نه هیچ رُمانی) میتوانند تصوری از آن به ما بدهند، در این حال چشماندازی پدید میآید که گفتارمان (آنچه به ما تعلق دارد) از گمانبردن یا کشف آن ناتوان بودهاست.
بهاینترتیب در زبان ژاپنی، فزونی پسوندهای کارکردی و پیچیدگیِ پیواژهها سبب میشود که پیشروی فاعل در گزارهها از خلال احتیاطها، تکرارها، تأخیرها و تأکیدها چنان به انجام رسد که حجم نهایی (که دیگر نمیتوان آن را صرفاً خطی ساده از واژگان دانست) فاعل را دقیقاً به پوستهای بزرگ و توخالی در گفتار بدل کند که بسیار با آن هسته پُری که ظاهراً جملههای ما را از برون و از بالا هدایت میکند، متفاوت است. در این حال آنچه به چشم ما نوعی ذهنیگراییِ افراطی میآید (چنانکه میگوییم: ژاپنیها تأثرات خود را به بیان درمیآورند و نه شواهد خویش را) درحقیقت بیشتر گونهای رقیقشدن و ازدسترفتنِ توان فاعل درونِ زبانی تکهتکه شده، ذرهایشده و انحرافیافته تا سرحد تُهی شدن است. و یا نکتهای دیگر: همچون بسیاری از زبانها، زبان ژاپنی نیز جانداران (انسان، جانوران) را از غیرجانداران، از جمله در سطح فعلِ بودن متمایز میکند؛ در این حال شخصیتهای خیالی داستانها (همچون روزی روزگاری پادشاهی بود…) نشانه غیرجاندار میگیرند؛ درحالیکه ظاهراً تمام هنر ما در غرب، «جان»دادن و «واقعیت»بخشیدن به شخصیتهای رمانهایمان بودهاست، ساختار زبان ژاپنی درست برعکس این موجودات را در ویژگی تصنعیبودن آنها حفظ میکند، و بهاینترتیب هر نوع استناد به زندگی را در آنها از میان میبرد. و یا باز هم مثالی ریشهایتر را در نظر بگیریم (زیرا مسئله بر سر فهم چیزی است که زبان ما قادر به درکش نیست): چگونه میتوانیم فعلی را تصور کنیم که نه فاعلی داشته باشد و نه مفعولی و در عین حال فعلی متعدی بهحساب آید، برای مثال کُنشی در شناختآنکه نه شناسندهای در کار باشد و نه موضوعی برای شناخت؟ با این وصف، در برابر مفهومی چون دهیانه هندو به چنین تخیلی نیاز داریم. بدیهی است این مفهوم را که ریشه چان چینی و ذِن ژاپنی دارد، نمیتوان با واژه تأملات ترجمه کرد، زیرا در این صورت ناچار خواهیم بود فاعل و خدا را به آن بازگردانیم: هر اندازه هم تلاش کنیم آنها را برانیم، دوباره باز خواهند گشت و زبان ما را به بازی میگیرند. چنین واقعیاتی (و بسیاری دیگر) میتوانند به ما ثابت کنند که چنانچه بخواهیم فریاد اعتراض را علیه جامعه خود بلند کنیم، تا چه اندازه مضحک خواهد بود. بیآنکه به این نکته بیندیشیم که زبان این اعتراض (رابطهای ابزاری) زبانی محدود و قاصر برای چنین اعتراضی است: گویی بخواهیم خود را در دهان گرگی قرار دهیم و سپس او را از پای درآوریم.
این تمرینهای دستور زبانیِ شبهه برانگیز، دستکم این حُسن را دارند که درباره ایدئولوژی زبان خویش به شک و تردید بیفتیم.